همینه که هست

حدس من این است

عشق غم‌گین است

مهره‌ها به جای خود به صف‌اند

صحن بازی ولی کمی پیر است

 

تاس‌ها تو خالی است

پله‌ها می‌لرزند

مارها می‌رقصند

منچ در کار خود زمین‌گیر است

 

تازگی‌ها گلی دیدی

بشکفد از درون صخره‌ی سنگ

یا آب، بشکافد دل سنگی

بکند شکوه‌ای از جامه‌ی تنگ؟

 

نفس تازه‌ی صبح

در بستر بیماری‌ست

به گمانم عشق غمگین است

حدس من سنگین است

 

 

فرازها و نشیب‌ها

یکی از فلسفه‌های مشترک من و صادق اینه که از زندگی باید لذت برد.

آدم وقتی داره با یکی در باره‌ی آینده‌ش حرف می‌زنه، نمی‌تونه تصور کنه که چقدر جزئیات هست که بخوای باهاش در موردش به تفاهم برسی. البته همون به‌تر که نتونه. چون اگه بدونه که هیچ‌وقت تمومی ندارن، کلا قید ازدواج رو می‌زنه. خب حقیقت اینه که به اندازه هر ساعت از زندگی مشترک دو تا آدم، موضوع تازه‌ای هست. می‌خوام بگم آدم نمی‌تونه از قبل همه چی رو پیش‌بینی کنه. مثل این که من و صادق وقتی در باره‌ی لزوم لذت بردن از زندگی با هم حرف می‌زدیم، یادمون نبود که از استراتژی خودمون برای پیمودن این راه هم حرف بزنیم. راست‌ش من یکی که اون موقع عقلم نمی‌رسید.

ولی خب از اونجا که من عقیده دارم آدم باید در مواجهه با موقعیت‌های جدید، قابلیت انعطاف و حل مسئله داشته باشه، الان در مورد استراتژی خودم برای لذت‌بردن از زندگی حرف می‌زنم: سال اولی که اومدم تهران، خب تازه دانشگاه قبول شده بودم و یه جورایی به آرزوم رسیده بودم. به طرز عجیبی همه چیز برام لذت‌بخش بود. حتی سگ‌دو زدن تو خیابون. گرما و سرما. آدمای بداخلاق. شاید حتی یه جورایی دچار مازوخیسم هم شده بودم 🙂 اون سرخوشی تا حدی به خاطر جهل من بود. نمی‌دونستم که غیر از قبول شدن تو دانشگاه و به دست آوردن استقلال (که اون موقع حتی کم‌ش هم برا من در حد لالیگا ارزش داشت)، زندگی خیلی نیازها و مشکلات دیگه خواهد داشت که لزوما مثل درس‌خوندن قرار نیست از پس‌ش بر بیام. بماند که زندگی کم‌کم سر سوزنی از اون چیزی که توی چنته داشت رو نشونم داد که حساب کار دستم بیاد و اومد. سال‌ها گذشت تا دوباره روی خوش روزگار، خودش رو به من نشون بده. اما من یه درس گرفتم. و اون اینه که موفقیت‌های بزرگ همون اندازه که سرورآفرین هستند، چالش‌های بزرگ زندگی آدم هم هستن. ما آدم‌ها توی این سرمستی کم‌شباهت به نوزادهایی نیستیم که توسط دستان غول‌پیکری به هوا پرتاب شدن و غش‌غش می‌خندن. اونا هرگز نمی‌دونن که وقتی دارن می‌یان پایین، آیا لغزشی تو دست‌هایی که قراره اونا رو بگیره، هست یا نه!

حالا بعد از همه‌ی این روزها و داستان‌ها من یاد گرفتم که سعی کنم از هر اون چیزی که دارم لذت ببرم. از کوچیک‌ترین‌شون حتی. به نظرم خیلی از این کوچیک‌ها اینقدر بزرگ‌ن که نگو. یادمه بچگی‌هام شنیده بودم مورچه‌ها می‌تونن اصواتی تولید کنن. اما چون فرکانس‌ش بالاتر از حد شنوایی ماست، ما صداشون رو نمی‌شنویم. درست یا غلط مثال خوبیه برای این که بگم چیزای کوچیک چقدر ارزش لذت‌بردن دارن و دلم نمی‌خواد از دست‌شون بدم.

خونه‌ای که من و صادق داریم توش زندگی می‌کنیم، شاید خونه رؤیایی ما نباشه، اما تو رؤیامون هم حقیقتا نمی‌دیدیم که به این زودی‌ها هم‌چین جایی زندگی کنیم.

پاکت سفید با گل‌های قرمز روش که توی کتاب‌خونه روبروی من نشسته، خاطره‌ی تولد ۲۷ سالگی منه. زمانی کوتاه قبل از مراسم عروسی با خاطرات خاص خودش.

بوسه‌های نیمه‌شب وقتی خوابی، توی بیداری طعم شیرینی دارن که پایان‌ناپذیره.

پازلی که با یه عالمه دردسر و خاطره برای تعریف‌کردن، درست‌ش کردی و حالا توی قاب کنار خونه با آدم هم‌نشینه.

تمام این رنگ‌هایی که دور و بر آدم هستن.

یه کتاب‌خونه‌ی کوچیک که حتی اگه توش نباشی، یه نگاه به اون، به آدم احساس آرامش (و گاهی پروفسوری) می‌ده.

کلی اسباب و وسیله که زندگی آدم رو راحت و زیبا می‌کنه.

و امید… امید به آینده که مثل حس چشایی می‌مونه برای چشیدن طعم زندگی. که اگه امید نداشته باشی مثل یه کامپیوتر بدون ورودی، محکوم به فنا هستی.

و یک دل که بهت قول داده هیچ وقت تنهات نگذاره.

و دست‌هایی که همیشه می‌تونی توش قایم بشی، حتی تو خواب حتی تو قهر.

و خیلی چیزا … که اسم بردن‌ش ممکن نیست. اما دلم می‌خواد از همش لذت ببرم و به خاطر همه‌ی اونا خدا رو شکر کنم. آره… من یاد گرفتم که از چیزای کوچیک لذت ببرم. این کوچیک‌ها گاهی برای بعضی زمانی یه حسرت بزرگ‌ن…

سفر در زمان

دیروز بعد از مدت‌ها اسباب خیری فراهم شد که سری به خیابان پر خاطره انقلاب بزنم. خیلی وقت بود که دوباره هوای نقاشی به سرم زده بود. آدرس یک فروشگاه رو گرفتم و رفتم که یه سری وسیله ازش بخرم. از اونجایی که تقریبا دوازده ساله که رنگ روغن رو کنار گذاشته بودم دقیقا حس اصحاب کهف رو داشتم. اسم روغن رو با محافظه کاری به زبون نیاوردم. چون دقیقا یادم نبود که بزرک بود یا برزک 🙂

وقتی گفتم تینر می‌خوام، واکنش فروشنده و مشتری شبیه این بود که تو فروشگاه نوت‌بوک سراغ چرتکه گرفته باشی (با کمی اغراق). با احتیاط فراوان نفت بدون بو (نقاش‌های الان چقدر سوسول‌ن) رو خریدم و از مغازه پریدم بیرون و هنوز هم فکر می‌کنم نقاش اگه بوی گند روغن و تینر نده چه فایده؟

بگذریم…

از دیروز مثل بچه‌های ۵ ساله تو این فکرم که چی بکشم!

به دوردست می رویم

این اسم آخرین فیلمی هست که دیدم (یعنی همین نیم ساعت پیش): away we go
داستان دو نفری که چند سالی بزرگ‌تر از ما هستن و هنوز نمی‌دونن از زندگی دقیقا چی می‌خوان. دو تا آدمی که هنوز بزرگ نشدن یا به عبارت به‌تر نمی‌خوان بزرگ بشن. دو تا آدم که دارن دنبال زندگی می‌گردن. دنبال جایی برای زندگی کردن. دنبال خانواده. دنبال مفهوم خانواده.
یه دیالوگ خیلی جالب هست که دیدنش خیلی به‌تر از خوندنش هست. جایی که توی رستوران یه دوست تعریف جدیدی از عشق می‌ده. عشقی که معنای ازدواج هم درش هست. میگه: مادر و پدر، بچه‌ها، چهاردیواری خونه و … اینا همه مواد خامی هستن که کنار هم قرار گرفتن. اما برای تشکیل یه خانواده واقعی هنوز یه چیزی کمه. عشق/ازدواج/تعهد مثل یه سیال به قول زیستی‌ها یه بافت پیوندی بین این اجزای منفک، پیوستگی ایجاد می‌کنه.

خونه‌ی ما کجاست؟ خانواده‌ی ما چقدر پیوسته‌س؟ ما به کجا می‌ریم؟

VirtualBox و مشکل با Symlink

این امکان اینجاد Symbolic Link توی لینوکس یه امکان خیلی خیلی عالی هست.
روی یکی از سیستم‌های شرکت که Debian نصب کردیم، اندازه‌های پارتیشن‌ها را بد تنظیم کرده بودیم و در نتیجه حجم پارتیشن root یا همون / دوست داشتنی کم بود.
بعد از نصب یه سری برنامه سیستم به مشکل برخورد. برای حل مشکل یکی از فولدرهای حجیم به نام usr را منتقل کردیم توی یه دیسک دیگه و symbolic link درست کردیم از / به اون یکی پارتیشنه. و بعد که همه چی اوکی بود، الان روی / به اندازه کافی فضای خالی داریم و همه چی خوب داره کار می‌کنه.

اما همیشه اوضاع به این خوبی نیست، معدود برنامه‌هایی پیدا می‌شوند که با این symblink نمی‌تونن کار کنند. VirtualBox محصول شرکت Oracle (شرکتی که این روزا داره محبوبیتش را بین لینوکسی‌ها از دست میده)، در نسخه ۳ باsymblinkسازگار بود. اما تو نسخه 4ش مشکل داره.
وقتی می‌خوای یه ماشین مجازی را روشن کنی یه پیام نامفهوم می‌ده که تهش نوشته:
failed to start machine. Error message: Failed to load VMMR0.r0 (VERR_SUPLIB_SYMLINKS_ARE_NOT_PERMITTED)
بعد از کلی جست و جو و خوندن VBOX.log ماشین مجازی، آخرش می‌فهمی که مشکل از این symbolic link فولدر usr/ است.
و هیچ کاری نمی‌تونی بکنی جز اینکه یه GPartEd زنده برداری و اندازه پارتیشن‌ها را عوض کنی یا اینکه برگردی سراغ همون نسخه ۳٫۲ که قبلا کار می‌کرده.

اوراکل، من از تو بدم میاد. همه محصولاتی که خریدیشون از نظر کیفیت بدتر شدن. نمی‌تونی کاری را درست انجام بدی انجام نده عوضی.
در ضمن اوراکل برای باگ‌ریپورت پروژه‌ها نیاز به یه حساب توی oracle داره که به ایرانی‌ها اجازه ایجاد این حساب را نمی‌ده.

می‌نویسی که جنگ لهت کرده، که دلت می‌خواهد بمیری …

نامه‌ی آلبر کامو به یک ناامید:

می‌نویسی که جنگ لهت کرده، که دلت می‌خواهد بمیری، اما آنچه نمی‌توانی تحمل کنی این حماقت عمومی، این عطش جبونانه به خونریزی و این ساده‌لوحی جنایتکارانه است که هنوز باور دارد مشکلات بشری را می‌توان با خون حل کرد. نامه‌ات را می‌خوانم و درکت می‌کنم و آنچه واضح‌تر از همه درک می‌کنم این تضاد میان پذیرش سهل مرگ خودت و بیزاری‌ات از مرگ دیگران است. این نکته ارزش شخص را نشان می‌دهد و او را در ردیف کسانی قرار می‌دهد که می‌توان با آنان سخن گفت. راستی چگونه ما می‌توانیم از گرفتارشدن در چنگ یأس بگریزیم؟ آنانی که دوستشان داریم بیش از این در خطر بیماری، مرگ، یا دیوانگی بوده‌اند. اکثر ارزش‌هایی که زندگی‌مان بر آنها استوارند فرو ریخته‌اند اما هرگز همه آنهایی که دوستشان داریم به یکباره و همزمان با هم در معرض تهدید نبوده‌اند. ما هرگز پیش از این چنین یکپارچه به دست نابودی سپرده نشده بودیم. من تو را می‌فهمم اما از آنجا به بعدش که می‌خواهی زندگی‌ات را بر بنیان این یأس قرار دهی یا باور کنی که همه‌چیز به صورت یکسان بی‌معنی است و پشت نفرتت سنگر بگیری، دیگر با تو موافق نیستم. چون یأس تنها یک احساس است و نه وضعی ابدی، نمی‌توان در یأس ماند. احساسات باید جای خود را به درکی روشن بسپارند. می‌گویی: «و تازه، چه باید کرد؟ و من چه می‌توانم بکنم؟» اما سوال را نباید این‌طور شروع کرد. تو هنوز به فرد معتقدی، چون نمی‌توانی آنچه را که هم در اطرافت و هم در خودت ارزشمند است دریابی. اما این افراد کاری از دستشان ساخته نیست و در نتیجه تو از اجتماع ناامید می‌شوی. به یاد داشته باش: تو و من این جامعه را بسیار پیش از آغاز این فاجعه رد کرده بودیم؛ ما می‌دانستیم که کار این جامعه ناگزیر به جنگ می‌کشد، ما هر دو منکر وضع و اوضاع جاری بودیم و هر دو احساس می‌کردیم که میان ما و این جامعه وجه مشترکی نیست. امروز هم این همان جامعه است و به همان انتهای منتظرش رسیده است و چون بی‌غرضانه بنگری، می‌بینی که برای مأیوس‌بودن امروز دلیلی بیش از 1928 نداری. در واقع، دلایل مایوس‌بودنت نه بیش و نه کمتر از آن زمان، بلکه درست به اندازه همان زمان است. چون خوب بیندیشی، آنان که در سال 1914 به جنگ می‌رفتند برای نومیدشدن دلایل بیشتری داشتند، چون درکشان از مسایل به روشنی ما نبود. اما پیش از هر چیز باید از خودت بپرسی که آیا واقعا همه کارهای لازم را برای پیشگیری از این جنگ انجام داده‌ای یا نه. اگر انجام داده‌ای، پس این جنگ ناگزیر بوده است و دیگر کاری از تو برنمی‌آید. اما برای من مسلم نیست که تو خودت یا هریک از ما، آنچه را که باید انجام داده باشیم. آیا نمی‌توانستی از آن پیشگیری کنی؟ نه، این درست نیست. کافی بود که به موقع در پیمان ورسای تجدیدنظر می‌شد. این کار انجام نشد و مساله همین است.
هنوز فرصت هست که اعمال غیرعادلانه‌ای را که به اعمال غیرعادلانه مشابه دیگر انجامیده است رد کنیم و در نتیجه این اعمال را هم از الزامی بودنشان ساقط کنیم. هنوز کار مفید و موثری هست که بتوان انجام داد. کاری هست که از دستت برمی‌آید، تردید نداشته باش. هرکسی حیطه نفوذی برای خودش دارد که یا به محاسنش یا به معایبش مربوط است اما به هر حال فرقی نمی‌کند. این حیطه نفوذ وجود دارد و می‌توان از آن بدون واسطه سود برد. کسی را به شورش ترغیب نکن. باید در مورد خون و آزادی دیگران محتاط بود اما تو می‌توانی ۱۰ یا ۲۰ نفر را قانع کنی که این جنگ اجتناب‌ناپذیر نبوده و نیست، که راه‌هایی برای پیشگیری از این جنگ هست که هنوز آزموده نشده است که ما می‌توانیم این حرف را بگوییم، در مواردی می‌توانیم بنویسیم و در موارد لزوم فریاد بکشیم. این ۱۰ یا ۳۰ نفر به نوبه خود این حرف را برای ۱۰ نفر دیگر بازگو خواهند کرد که آنها نیز همین‌ها را تکرار می‌کنند اگر تنبلی مانعشان می‌شود جای بسی تاسف است، اما تو می‌توانی با ۱۰تای دیگر شروع کنی و وقتی آنچه را که از دستت برمی‌آید در حیطه‌ات انجام دادی، آن وقت می‌توانی بنشینی و هرقدر دلت می‌خواهد در یأس فرو بروی. این را بفهم. می‌توان از مفهوم زندگی در کل نومید شد، اما نه از شکل‌های خاصی که به خودش می‌گیرد. می‌توان از هستی نومید شد، چون هستی در ید قدرت ما نیست، اما نه از تاریخ که در دست فرد است. افراد هستند که امروز ما را می‌کشند. چرا نباید افراد کاری کنند که جهان با صلح قرین باشد؟ باید کار را شروع کرد و به هدف‌های مرعوب‌کننده و دور از دسترس نیندیشید. پس درک کن که جنگ همان‌قدر که ساخته و پرداخته شور و شوق جنگ‌طلب‌هاست، ساخته و پرداخته نومیدی کسانی که از آن بیزارند نیز هست.

منبع: http://sharghnewspaper.ir/News/90/06/16/30563.html

مشکل شناخت نام هاست در آپاچی

کسایی که وب‌کارند و کد وب می‌زننند زیاد پیش میاد که روی سیستم لوکال‌شون آپاچی، این وب سرویس محبوب را نصب کنند تا کارهاشون را بتونند تست کنند. خیلی وقت‌ها میشه که بعد از نصب آپاچی و موقع شروع به کار اون این پیام را می‌بینیم:apache2: Could not reliably determine the server’s fully qualified domain name, using 127.0.1.1 for ServerName.
دلیلش چیه؟ دلیلش اینه که تنظیمات FDQN سیستم‌تون درست نیست و سیستم نمی‌تونه FDQN سیستم را اتوماتیک شناسایی کنه.

راه حلش چیه؟
۱. توی تنظیمات آپاچی بگین اسم کامل سرور Default چیه.
۲. تنظیمات FDQNت را درست کنید. در ساده‌ترین حالت برین توی فایل etc/hosts/ و جلوی 127.0.0.1 اسم کامل هاست‌تون (شامل اسم هاست و نام دامنه مثلا sadeq.localdomain) را اضافه کنید. دقت کنید که اسم کامل هاست حتما باید اولین اسم بعد از IP باشه!

مشکل‌های مشابه برای چه ابزارهای دیگه‌ای ممکنه رخ بده؟ Exim که به عنوان MTA پیشفرض در Debian استفاده می‌شه هم ممکنه همین مشکل را داشته باشه و موقع شروع به کار پیام بده که نمی‌تونه FDQN سیستم را شناسایی کنه. روش ۲م این مشکل را هم حل می‌کنه.

پی‌نوشت: FDQN چیه؟ FDQN مخفف Fully Qualified Domain Name است و بعضی وقت‌ها به عنوان نام مطلق هم بهش گفته می‌شه. این اسم نام هاست را به صورت یکتا در سلسه مراتب DNS سرورها مشخص می‌کنه (در اینترنت یا اینترانت). این نام از یه اسم هاست و یه دامنه تشکیل شده. (اسم دامنه می‌تونه تک بخشی مثلا localdomain یا چند بخشی مثلا sadeq.ir باشه)

نوشتن و خواندن به زبان فارسی در کنسول متنی لینوکس

یه زمان‌هایی بود که لینوکس با زبان فارسی مشکل داشت. یه سری آدم مثل بهداد و یه سری شرکت مثل فارسی‌وب شریف اومدن و روی این موضوع کار کردند. الان پشتیبانی لینوکس از زبان فارسی خیلی خیلی عالیه.

برای دیدن و نوشتن فارسی در کنسول متن لینوکس این کارها را انجام بدین:

کنسول را یونی‌کد کنید

برای اینکه کنسول بتونه کاراکترهای غیرلاتین را نمایش بده باید بهش بگین کنسول یونی‌کده.
برای اینکار فایل /etc/default/console/console-setup را ویرایش کنید و

CHARMAP="UTF-8"
CODESET="Arabic"
FONTFACE="Fixed"
FONTSIZE="8x16"

سپس دائمون console-setup را ری‌استارت کنید.

مپینگ کی‌برد را فارسی کنید.

برای اینکه بتونین فارسی تایپ کنید باید کی‌برد ایران را بارگزاری کنید.
برای اینکار فایل /etc/default/keyboard را ویرایش کنید

XKBMODEL="pc105"
XKBLAYOUT="us,ir"
XKBVARIANT=","
XKBOPTIONS="grp:shift_caps_toggle,lv3:ralt_switch,grp_led:scroll"

سپس دائمون keyboard-setup را ری‌استارت کنید.

از bicon استفاده کنید.

برای اینکه عمل تبدیل کاراکترهای فارسی به کاراکترهای Visual انجام بشه باید از bicon استفاده کنید.
bicon فقط با اندازه ترمینال 80×25 کار می‌کنه. پس ممکنه لازم بشه فایل console-setup  را ویرایش کنید و عرض و طول کنسول را ثابت کنید!

با استفاده از shitft-capslock می‌تونید زبان تایپ را عوض کنید!

پ.ن. ممکنه نیاز داشته باشید بسته console-data را هم نصب کنید. با لود کردن keyboard map فارسی (دستور loadkeys) و دادن پارامتر مسیر فایل مپ مثلا /usr/share/keymaps/i386/qwerty/fa.kmap.gz مپینگ دلخواهتون را بارگذاری کنید)

پ.ن: من روی دبیان ۶ تست کردم. محیط متن من موقع بوت میره توی حالت شبه گرافیک و در نتیجه مطمئن نیستم که این روش برای همه کار کنه. اما امتحانش ارزش داره

یک بحث: شماره ۲

این مطالب پاسخ یکی از دوستان ادیب و باسواد است که در سه ایمیل جداگانه در جواب پست قبلی برای من ارسال نموده‌اند:

بنده به هیچ روی موافق نیستم که یک ایرانی‌زاده، نامی تازی یا لاتین و یا از هر زبان دیگری داشته باشد.
اما حکایت توهین به زبان‌های دیگر و از جمله تازی حکایت دیگری است.
زبان تازی هم مانند همه‌ی زبان‌ها زیبا ست و نام‌های تازی هم برای عرب‌زبانان بسیار زیبنده است.

1. در هر زبانی و از جمله پارسی نام‌هایی که معانی خوبی (البته در نسبت فرهنگی امروز) نداشته باشند وجود دارد مانند زرتشت که به معنای شتر زرین و یا خوشبینانه اش دارنده ی شتر زرین است. و این در زمان خود زرتشت معنایی زیبنده بوده.
یا لقب کوروش سگ دهان است. چه در ایران باستان سگ موجودی مقدس و از نگهبانان بهشت است . البته این لقب توجیهات دیگری هم دارد. غرض این که در هر زبانی متناسب با تغییرات فرهنگ، معانی زشت و زیبا خواهند شد. پس اگر در زبان عربی نام‌هایی با معانی نامناسب یافت شد، این دلیل بر قضاوت کلی نخواهد بود.
2. در چند مثالی که آورده شده بود متاسفانه رسم انصاف ادا نشده. معنی کامل نام ها را می آورم تا خودتان داوری کنید:

کلثوم . [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) مرد پرگوشت رخسار نیکوروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه دو گونه و چهره ٔ او پرگوشت باشد. (از اقرب الموارد). پرگوشت رخسار بی ترش رویی . (فرهنگ فارسی معین ). || پیل یاپیل بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). فیل و گویند زندبیل ۞ . (از اقرب الموارد). ژنده پیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || حریر پاره ٔ سر درفش . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). حریر پاره ای که بر سردرفش بندند. (ناظم الاطباء). || از اعلام است . (ناظم الاطباء). نامی است از نامهای زنان . (فرهنگ فارسی معین ). در عربی نامی از نامهای مردان ، در فارسی نامی از زنان است (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

خدیجه . [ خ َ ج َ ] (ع اِ) نامی است از نامهای زنان . (از ناظم الاطباء). در عرف خدیج هم گویند (در دهخدا به معنی آن اشاره نشده و تنها توسط اعضای سایت به تصریح خود سایت دهخدا به معنی سقط جنین شتر آورده شده که منبعی برای این معنا آورده نشده است و کسی از زبان‌شناسان آن را تایید نکرده.)

در پایان دعا کنیم که آفت اینترنت‌زدگی از سر مردم ما بیفتد تا هر متنی را که در ایمیل‌شان دیدند وحی منزل تلقی نکنند و برای هم بازارسال ننمایند. آمین
——————————————————————
بتول . [ ب َ ] (ع ص ) قطوع . قطعکننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || منقطعه ٔ از زواج . (از اقرب الموارد). || پاک دامن . پارسا. (فرهنگ فارسی معین ). || زن دوشیزه که از مردان رغبت و حاجت خود بریده باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). زن دوشیزه و جداشده از مردان و بریده از دنیا. (آنندراج ). دوشیزه ٔ از مردان بریده . (یادداشت مؤلف ). زن باکره ٔ بریده ٔ شده از دنیا و بریده شده از شوهر. دختری که شوی نکند. زنی که از دنیا بریده باشد بجهت خدای تعالی . (از ناظم الاطباء). بتیل . بتیلة. عذراء. از دنیا گسسته و بخدا پیوسته . دختری باشد که از دنیا بریده و بخدا پیوسته وپیوند با جهان دیگر استوار کرده باشد و این صفت ویژه ٔ حضرت سیدة نساءالعالمین فاطمةالزهراء سلام اﷲ علیها دخت خاتم النبیین (ص ) است . (یادداشت مؤلف ). || لقب فاطمة بنت نبی علیهما الصلوة والسلام بدان جهت که در فضل و دین و حسب از زنان زمانه ٔ خود و زنان امت متفرد بود و همتا نداشت . (ناظم الاطباء). چون حضرت فاطمه قاطع علائق دنیا بود لهذا بتول گفتند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). چون از مردان بریده و به طاعت خدای عزوجل مختص شده بود بدین نام شهرت یافت . (از مهذب الاسماء). || لقب مریم عذراء مادر مسیح علیهاالسلام . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و بتیل وبتیلة نیز بدین معنی آمده است . لقب سیده مریم عذرا.(از اقرب الموارد). لقب حضرت مریم علیها السلام که ممتاز بود از زنان بحسب دین و بریده بود از دنیا به خدا. (از آنندراج ). || نهالی که از بن درختی برآمده و از آن درخت مستغنی شده باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خرمابن جدا کرده و نشانده از بیخ نخلی دیگر. نهال خرما. (یادداشت مؤلف ). درخت خرد خرما که از درخت بزرگ که ام اوست جدا باشد.

رقیة. [ رُق ْ ی َ ] (ع اِ) افسون . (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ). سحر و افسون . (غیاث اللغات ): نشرة؛ افسون که بردیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب ).افسون و تعویذ ج ، رُقی ̍ و آن مباح است اگر بزبان عربی و به اسمای الهی و صفات وارده ٔ خدای تعالی باشد ونیز بر رقیه تکیه نبود. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). تعویذ، ج ، رُقی ̍. (ناظم الاطباء). دعا. نشره . عوذه . تعویذ. معاذه . (یادداشت مؤلف ). افسون . ج ، رُقاً و رُقیات و رُقَیات . (از اقرب الموارد) :
نآید به وزارت به محل پدرت کس
مرکب نشود مهتاب از رقیه ٔ شولم .

نام های افسون و فریبا و … به همین معنا هستند

جعفر. [ ج َ ف َ ] (ع اِ) جوی کوچک . جوی خرد. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جوی بزرگ . جوی کلان . (منتهی الارب ). جوی کلان فراخ . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). از لغات اضداد است . || جوی پرآب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شتران ماده ٔ پرشیر. (منتهی الارب ). || خر. حمار. (در این معنی مبدل یعفور است که در اصل به معنی آهوست و گویند نام خر پیغامبر اسلام (ص ) بوده است ) :
از لعن بر سم تو زنم نعل جعفری
گر ظن بری به من که من از دست جعفرم .

نام های رودک و ارکیا و آرنگ در فارسی به همین معنا هستند.

عذراء. [ ع َ ] (ع ص ) بکر. (برهان ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، عَذاری . و عَذاری ̍ و عَذراوات . دوشیزه . (منتهی الارب ). دختر دست نخورده ٔ غیرمدخوله

عثمان . [ ع ُ ] (ع اِ) چوزه ٔشوات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فرخ الحباری . (اقرب الموارد). || بچه ٔ اژدها. || مار یا بچه ٔ مار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
– ابوعثمان ؛ کنیت مار. (اقرب الموارد).

صغری .[ ص ُ را ] (ع ن تف ) تأنیث اصغر. (منتهی الارب ). زن کوچکتر و هر شی ٔ مؤنث که کوچک باشد. (غیاث اللغات ). خردتر. کوچک تر. صغیرتر : بر وجود خویش که عالمی صغری است اندیشه گماشت که این نقش که گماشت ؟ (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || (اِ) در اصطلاح اهل منطق قضیه ای است که اصغر در آن باشد. یکی از دو مقدمتین شامل اصغر. رجوع به قضیه و رجوع به اصغر شود.
——————————————————————-
در زیر متنی را می نویسم که احتمالا یک عرب متعصب در پاسخ به این متن موهن خواهد داد. و صد البته که این نام های ایرانی معنای بهتری هم دارند و باید در موقعیت فرهنگی خود بازخوانی شوند:

مژگان: موهایی که در روی پلک آدم در می آیند!
مهاد: بستر. رختخواب!
مهراب: آبی که از مهر دربیاید!
کیارا: هوس!
کامران: هوسباز! مرد شهوت ران!
سوزان: کسی که آتش گرفته!
روجین: دریچه. پنجره.
پروانه: یک جور حشره!
سیامک: مو سیاه.
رامبد: رام و مطیع! دست آموز!

یک بحث: شماره ۱

این متن یک ایمیل است که برای من آمده بود و من هم آن را به تعدادی از دوستان ارسال کردم:
تا به حال به معنی اسم های عربی که ما ایرانی ها روی فرزندانمان میگذاریم اندیشیده اید؟
خوب است که قبل از انتخاب اسم معنی آنرا بفهمید.

مطبق آمار ثبت احوال ایران، سالانه هزاران کودک غلامرضا- غلام عباس- غلامحسن -غلامعلی و غلامحسین نامیده میشوند. هرگز یک عرب را نمی بینید که او را غلام بنامند! اعراب معنی غلام را می دانند.غلام از ریشه غلم می آید که به معنای بهره وری جنسی است! و غلام به پسر بچه هایی می گفتند که اعراب از آنها استفاده جنسی می نموده اند!
به غلط به ما گفته بودند که غلام یعنی نوکر. در صورتیکه در زبان عربی نوکر را خادم می گویند. غلام و کنیز همترازند!! از کنیزان و غلام بچه ها بهره جنسی می برده اند

نامهای دیگری چون کلبعلی، کلبحسین و غیره نیز رایج است.
کلب یعنی سگ و کلب علی یعنی سگ علی و سگ حسین و غیره

معنی برخی دیگر از اسامی عربی :
کلثوم: زن خیکی
خدیجه: سقط جنین شتر
بتول: زن دوشیزه که از مردان رغبت و حاجت خود بریده باشد
رقیه: بندگی کردن و غلامی نمودن
عذرا: زنی که همیشه باکره بماند
جعفر: جوی کوچک
ذبیح: چارپایی که گلویش را ببرند. گلو بریده
عثمان: بچه مار
صغری:حقیر
اصغر نیز از همین خانواده و از ریشه صغرا است، به معنای کوچکتر

حال مقایسه کنید با معنی اسمهای ایرانی :
منوچهر : کسي که چهره بهشتي دارد
دلارام : مایه آرامش دل
بهرام : پيروز
سهیلا: نورانی ترین ستاره
بهروز : خوشبخت
پروين :ستارگان درخشان
پوران : یادگار
روشن: نور
مهرداد: خورشید عدالت
مرجان : جان من – گلی دریایی
مینو : بهشت
سپهر: آفتاب یا جهان
پریسا : همچون پری

خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
انسان براي پيروزي آفريده شده است، او را ميتوان نابود کرد ولي نميتوان شکست داد. (ارنست همينگوي)