مدتی قبل یه مطلب گذاشته بودم در مورد اینکه با eeepcـم توی خونه مشکل دارم و اگه اندازه درخواستها زیاد بشه اینترنتم کار نمیکنه.
نتیجه این مشکل این بود که مثلا بعد از وارد کردن رمز gmail وارد مرحله بعدی نمیشد یا اگه توی بلاگ میخواستم مطلب بزارم نمیشد و …
این مشکل باقی بود تا هفته پیش که رفتم تهرانلاگ. اونجا این موضوع را با یکی از دوستان در میون گذاشتم و اون هم گفت یکی دیگه از دوستاش هم مشابه این مشکل را داشته و حلش کرده. قرار شد که برام بپرسه و خبر بده.
یکی دو روز بعد ایمیل زد و گفت مشکل از تنظیم mtu است.
اتفاقا همون روز یکی از دوستان همکار هم سر یه صحبتی گفت که POL اینطور مشکلی داره و باید تنظیم mtu را عوض کنی. خودش عدد ۱۲۸۰ را پیشنهاد کرد (چیزی بود که خودش استفاده میکرد) و البته گفت با ping -s SIZE میشه این عدد را دقیق پیدا کرد.
شب که رفتم خونه اول با دستور ifconfig wlan0 mtu 1280 سعی کردم مشکل حل بشه. با اینکه mtu عوض شده بود اما به نظر میرسید مشکل باقیه. بنابراین رفتم داخل پنل کنترل مودم و از اونجا این مقدار که روی auto بود را آوردمش روی حالت دستی و عدد mtu را از 1490 که مقدار پیشفرض برای ارتباطهای pppoe است را تغییرش دادم به 1280 و مشکل حل شد!
البته هنوز نفهمیدم این مشکل چطور بود که فقط توی linux دیده میشد اما توی ویندوز مشکل وجود نداشت! و چرا با تغییر mtu توی لینوکس حل نشد! احتمالا این مطلب مینونه کمک کنه. در این مطلب با استفاده از iptable مقدار mtu را در هنگام ایجاد ارتباط (بسته sync) به مقدار دلخواه کم یا زیاد میکند.
از کودکی
یک بار مامان و بابا، من و خواهر و برادرم را در خانه گذاشتند و برای کاری بیرون رفتند. مامان از آن جا که خواهرم از همه بزرگتر بود ما را به او سپردند. به ما سفارش کردند که به حرف او گوش کنیم و تأکید کردند که وقتی برمیگردند، در مورد رفتار ما از خواهرم سؤال میکنند. ناگفته نماند که خواهر و برادرم اغلب اوقات شاید به خاطر فاصله سنی کمترشان در عالم کودکی همدست میشدند و در سربهسر من گذاشتن کوتاهی هم نمیکردند البته.
اما آن روز بر حسب اتفاق این من و برادرم بودیم که علیه خواهر شوریدیم. و تا آن جا که یادم میآید در آن دعواهای کودکانه حق با من و برادر بود. خواهرم در عالم بچگی جو بزرگتر بودن گرفته بودش و تا جا داشت زور میگفت. خلاصه حسابی لج ما در آورد.
وقتی مامانم برگشتند من به نمایندگی از جبهه خودمان سعی کردم ما وقع را گزارش کنم و دادی بستانم. اما خواهرم زودتر زرنگی کرده بود و ماجرا را به نفع خودش تعریف کرده و قاضی را با خود موافق کرده بود. قاضی هم که همان مامان باشد بدون گوش کردن به حتی یک کلمه از شکایات من توبیخم میکرد. این گلهگذاری و شکایت کشی شاید سه یا چهار بار تکرار شد. هر بار من سعی کردم با ناراحتی ماجرا و دلایل خودم را برای مقصر بودن خواهرم توضیح دهم مادر با عتاب بیشتری من را از خود راند. این خاطره که من آن روز نتوانستم حق خود را بگیرم راستش بگی نگی اثر بدی بر من گذاشت.
بدتر این که این روزها همان ماجرا در حال تکرار شدن است.
باز هم من به مثال کودکی الکن و ناتوان هر بار به هوای دادستانی میروم و محکوم برمیگردم. هر بار عتاب قاضی سختتر از بار قبل و هر بار من شکستهتر و زخمخوردهتر. و این بار درد این زخم بیشتر است. چرا که اگر آن موقع من کودک بودم و امید فراموشیام بود و البته قاضی مادر بود که همواره عزیز است امروز بالغی هستم فرومانده در کودکی خویش با انعطافپذیری کمتر و آسیبپذیری بیشتر که چندان هم قادر نیستم بیعدالتی قاضی را به راحتی فراموش کنم.
پانوشت: این یادآوری باعث شد این تمثیل به ذهنم بیاید که زندگی ما آدمها (شاید تنها از بعد احساسی) به نوعی مانند نقاشی آبرنگ (ترانسپرنت یا شفاف) است. لکههای تیرهای (یا همان تجربیات بد) که از قبل بر صفحهی زندگی نقش شدهاند با نقش و نگارهای بعدی پوشانده نمیشوند. اثر آنها همواره یک جوری خودش را نشان میدهد. برای همین همیشه خیلی خیلی برایم مهم بوده و هست که من به عنوان یک نقاش اگر قرار بود نقشی بر صفحهی زندگی دیگری بکشم حواسم باشد تیرگی بیجایی بر جا نگذارم.
اولین دوربین دیجیتالی که باهاش عکس گرفتم
امروز سایت نارنجی یه مطلب گذاشته بود با عنوان «چطور با دوربینهای قدیمی عکسهای خوب بگیریم» که البته توصیههاش توصیههای عمومیای بود که همیشه باید بهش توجه کرد. چه دوربین قدیمی چه دوربین جدید.
اما نکته مهمی که بود که عکسی که برای مطلبش انتخاب کرده بود عکس یه دوربین بود از شرکت Olympus. این مدل Olympus D380 مدلی بود که برای اولین بار من را با دوربین عکاسی دیجیتال آشنا کرد و باعث شد همه اولین درآمد کسب و کارم را برای خرید دوربین Olympus C5050 Zoom خرج کنم 🙂
عکس دوربین Olympus C5050 Zoom:
یکی از عکسهایی که با این دوربین در خوابگاه دانشگاه شهید بهشتی گرفتم:
دوربین C-5050 Zoom را هنوز هم دارم، هرچند مدتی هست که ازش استفاده نکردم اما کیفیت عکسهاش خیلی خیلی عالی بودند و هستند. بخصوص در مقایسه با هم ردههاش.
عکسهایی که با این دوربین گرفتم را در این نشانیها میتونید ببینید:
و …
کاش بعضی چیزها را آدم زودتر میفهمید
بارها و بارها با خودم نشستهام و خاطرات جوانانهام را مرور کردم. آدم وقتی بچه هست هزار فکر ناپخته در سرش دارد و اغلب اوقات هم مرجعی برای پختن فکرهایش نمییابد. حداقل در مورد من که همیشه در بارهی چیزهایی که تو کلهام میگذشت به سختی صحبت میکردم. دلایلش بماند.
اما بد نیست آدم وقتی جوان است بداند که قرار نیست فرمول دیگران در بارهی او صدق کند. چه دیگران قهرمانان افسانهها باشند چه دوستان و چه افراد خانواده.
خوب است آدم در جوانی بداند که هر کس قرار است داستان خودش را داشته باشد. هر کس قرار است قهرمان افسانه زندگی خودش باشد.
هیچ داستان نوشتهای برای زندگی هیچ کس نیست. من اگر این را میدانستم ساعتهای زیادی را صرف اندیشیدن به این که چه قرار است بشود نمیکردم.
کاش آدمها بدانند که خود نویسندهی داستان عشق خود هستند و کاش عشق را هر جا که ببینند بشناسند. حتی اگر انتخابش نکنند دست کم از تماشای چشماندازش بهره ببرند.
ای کاش همگان در نوشتن داستان خود جسارت داشته باشند. این کاش همه در زندگی کردن داستانی که خود نوشتهاند مختار باشند.
ای کاش همه راقم خوبی بر داستان سرنوشت خویش باشند.
به بهانه فیلم «۵۰۰ روز تابستان»
پ. ن. با تشکر از دوستی که توصیه کرد به جای گشتن میان فیلمها شروع کنم و یکی یکی از اول ببینم.
ملت سرخوش
تصور کنین. تو این وضعیت مملکت که نفس کشیدن جرمه به خصوص اگه قورمه سبزی خورده باشی و نفست بوی سبزی بده مبادا که ملت یاد سبزی بیفتن، یه بنده خدایی اومده یه فیلم ساخته به اسم «گشت ارشاد». خب عزیز دل… من نمیدونم چه جوری برا این فیلم مجوز ساخت گرفتی. ولی خداییش یعنی انتظار داشتی اینا بذارن فیلمت اکران بشه؟ فیلمی که توی اون تمام حرکات تهوعآوری که برا مردم خاطرهس و شما میخوای بگی جوکه، به نمایش اومده؟ حتی اگر پولوتیکی زده باشی به تقلید از «مارمولک» و نیمچه آبی گرفته باشی رو این جماعت که مثلن اصلیهاش با قلابیهاش فرق میکنن، باز هم خیلی خوشخیالی. و من تو این وانفسا این سطح امیدواری را انصافاً تحسین میکنم.
جیا
آدم باس چند تا چیز تو زندگی داشته باشه…
یکیش مجموعهی شخصی هست. حالا مجموعهی هر چی که دوست داره. کتاب، عکس، تمبر، …، یا حتی فیلم.
بعد باهاس اینا رو با وسواس طبقه بندی کنه.
جوری که چشم بسته بتونه آدرس بده کدوم یکی رو کجا پیدا کنی.
بعد «جیا» رو بذاره تو فرست کلاس.
اگر دین ندارید، اگر حتی آزاده نیستید، لااقل به فکر منافع خودتان باشید…
روی صحبتم با عزیزان!یست که روی سفرهی پربرکت نفت چارچنگولی غنودهاند و عین خیالشان نیست که مملکت دارد به فنا میرود.
آهای انسانها…! اگر هستید…
این آثار باستانی و این ذخایر طبیعی را به گند نکشید. مواظبت کنید. آب زیرش نیندازید. مترو از بغلش رد نکنید. ریشهاش را قطع نکنید. دیوارش را خراب نکنید. قطعاتش را به ثمن بخس نفروشید. خاکش را بر باد ندهید. سد نزنید. آتش نزنید. آتش نزنید ثروت آیندهی فرزندانتان را.
نفت این مملکت اگر چه با شما مهربان است و با ما بیوفا، اما بالاخره تمامی دارد. به فرض که نسل ما فضولها هم از روی زمین برداشته شد. خودمان را به بند کشیدید و کشتید. نسلمان را هم در نطفه سقط کردید. البته اگر با این گرانیها و عدم امنیت اجتماعیها نسلی نیت آتش جهنم داشت.
برای فرزندان و ذریهی خودتان چه بر جای خواهید گذاشت؟ پول نفت را دادهاید لبنان و فلسطین و حیات خلوت آمریکا و استکبار جهانی را آباد کردهاید. لااقل این چهار پاره خشت و آجر و خاک و نبات را بگذارید برای ۱۰۰ میلیون بدبختی که قرار است درست کنید. سفرهای هم باید برای اخلاف پهن گذاشت تا خون معدودی چون ما را کنارش بگذارند و بنوشند.
نکنید. مملکت را ویران نکنید.
دلمشغولیها…
سر و دل آدم که دنبال بهانه بگردد روی هوا گیرش میآید.
حتی اگر داشته باشی تمرین نوشتن انگلیسی کنی که مثلا کاری کرده باشی برای نزدیک شدن به چیزی که فکر میکنی تصمیم گرفتهای بهترین راه برای توست.
آن وقت که داری زور میزنی تا کلمهای یا جملهای بسازی اندر مزایای مهاجرت. تراژدی آن جا شروع میشود که پیش از این که در لغت و گرامر زبانی دیگر گیر کنی در افکار خودت گیر میکنی. که آیا واقعاً مزایای مهاجرت چیست؟ بعد هی دلیلها را ردیف میکنی. بعد میبینی دلیلهایت بیشتر از این که حسن (advantage) باشند، عیب (disadvantage)اند. بعد هی باید زور بزنی که سادهتر فکر کنی. سطحیتر. بیخیال دردهای دل. اما نمیشود. سر و دل به باد رفته است…
یاالله … چهارتا دلیل زپرتی پیدا کن که چرا مهاجرت خوب است؟ واقعا به ذهنم چیزی نمیرسد. عوضش یادم میآید که اگرهای بسیاری است که اگر میشد یه ذره خاک مملکت به هزار هزار خارجه میارزید. اگر موقعیت شغلی خوبی بود. اگر با وجود این همه رقابت بر سر ورود به دانشگاه و کار و … به خاطر انفجار جمعیت و عدم مدیریت، سایهی ۱۷۰ میلیون جمعیت که دارند همدیگر را به خاطر یک لقمه نان میدردند کابوس شبهایت نبود. (بارها خواب میبینم که میخواهم شنا کنم. اما عمق آب کم است. یا اصلاً آب ندارد. بعد احساس خفگی بهم دست میدهد. آب زلال و شفاف است. کاشیهای آبیرنگ کف استخر کاملاً تمیز است. اما تا میخواهم دست و پا بزنم به در و دیوارش میخورم.)
اگر به دنبال بهانهای برای شادی یا حتی فراموشی، دنبال هزار سوراخ نمیگشتی تا از دست آنها که خود را صاحب ناخن مردهات هم میدانند در امان باشی.
اگر تصویر خرابههای آرامگاه کوروش، در کنار کارتنخوابهایی که موقتاً برای آبرونگهداری محو شده بودند و الان دوباره مثل ریگ پخشاند، را همراه با دربهدری هموطنانی که پس از فاجعهای طبیعی، به برکت سنگدلی کسانی که عصا از کور هم میدزدند، آوارهاند، همواره جلوی چشمانت نبود.
اگر هر لقمه نانی که کوفت میکردی یاد پیرمردها، پیرزنها، کودکان و معلولان، زندانیان، پناهجویان و خیلیهای دیگر نمیافتادی که میشد برایشان کاری کرد اگر متولی میخواست یا حتی میگذاشت.
اگر … دیگر نمیکشم که دلیل ردیف کنم. اگر این مملکت صاحب داشت، حساب کتاب داشت، هیچ دلیلی نبود برای جلای وطن.
دلم میخواهد از این جا نیست شوم. چندین سال بعد بیایم که تمام این پلیدیها یادم نباشد. بعد راه بیفتم توی خیابانهای شهر و جادهها و دشتها … مردم را ببینم که رنگیاند. زمین را ببینم که میخندد و از تمیزی برق میزند. پرندگان و گربهها و سگها را ببینم که نفس میکشند و میچرند. اندیشههای گوناگون را ببینم که در کنار هم به صلح و صفا و احترام میزیند. دانشجویان را ببینم که عشق میکنند از یادگرفتن. کارمندان را ببینم که میبالند با کار کردن. زندانها را ببینم که اتاق فکرند برای آنانی که لحظهای غفلت کردهاند. طبیعت را ببینم که سرمست است از جلوهگری زیباییش.
بعد بگویم عجب خری هستم که این جا را ول کردهام رفتهام. بعد بمانم و زندهگی کنم. کار کنم. بدوم. بخندم. برقصم. نقاشی کنم. بروم کنار دریاچه گهر مثلاً بزنم به آبی زلال. آواز بخوانم. ببوسم. ببویم. بسازم و ببالم.
اما این حباب محتوم است به ترکیدن.
الان سر و دل تنها به یک راه میآید. که تصویر اشکهایی را که از چشم میریزد و در دل میریزد، درون محفظهی شیشهای مردمک به یادگار نگه دارد و به بوی فردایی زلالتر، سنگین سنگین قدم بردارد.
نه خاک… نه شهر… نه آدمها… این اشکها بارم را بیش از همه سنگین میکند. سرم، چشمهایم، زانوانم، سنگینی میکنند. آرزوها بیش از هر چیز قدمهایم را محکمتر. تا این سنگینی بچربد یا آن تحمل…
خدایا باز هم شکر…
آرزوهای کوچک من
آرزوهای کوچک سهره از دلهای برخی بزرگتر است.
پهنای سرزمینی بیکران برای آرزوهای کوچکش تنگ شده است.
آرزوهایی که به اندازهی یک آه است که از عمق جان بکشد و بیرون دهد.
اما فضای سینهش هم از حجم اندیشهی برخی گویا بزرگتر است.
اندیشههایی که از آرزوهای آه شدهی سهرهای کوچکتر است.
سودایی به بزرگی جهان که در اندیشههایی کوچک، حصر شده است.
خاری کوچک با زهری کشنده.
جدا میکند جانی از جانانی.
تیرهایی کشنده و سترگ برای شکار سهره.
سهره را شاخهی درختی کافی است.
اما دلهای سیاه و اندیشههای کوتاه را یارای دیدن برگی سبز، شاخهای آزادی، آوازی حتی در سوگ برگ، نیست.
نفس سهره مدتهاست بریده است.
له له زدن هم که جرم شد، دیگر چارهای جز پرواز نیست.
asus eee pc دیوانه
مدتی است که مشکلی بس عجیب با asus eee pc پیدا کردم.
وقتی توی خونه میخوام باهاش برم توی اینترنت گشت و گذار ییهویی کارت شبکه از کار میافته. مهمتر از همه این که وقتی که از کار میافته به نظر میرسه از خط فرمان میشه درخواستهای GET را ارسال کرد و جوابش را دید (و الیته از توی مرورگر هم) اما درخواستهای POST بخصوص اونهایی که یه ذره مقدار دیتا شون بزرگ باشه، مثلا وقتی میخوای یه مقالهای که نوشتی را بزاری توی بلاگت گویا همه چی از کار میافته. اصلا ترافیک قطع میشه و نمیشه هیچ کاری کرد.
یا درخواستهای tor همینطور، یه ذره کار میکنه و بعد از کار میافته.
درخواستهای https پروکسی هم.
جالب اینه که بدون اینکه در تنظیمات تغییری بدی، توی شرکت همه چی درست و حسابی داره کار میکنه!
توی خونه از سرویس POL استفاده میکنم و توی شرکت اغلب از Irancell. هر چند توی شرکت با POL هم مشکلی ندارم!
خیلی توی اینترنت سرچ کردم اما هیچ سر نخی به دست نیاوردم. تنها چیزی که پیدا کردم این بود که گویا بعضی از کارت شبکههای وایرلس با مود N مشکل دارند که برای رفع این مشکل توی خونه مودم را بردم روی مود G (نتونستم کارت شبکه را روی مود G قفل کنم پس صورت مساله را پاک کردم!). یه مدت بهتر بود و باز دوباره چند وقتیه همون آش و همون کاسه!
چند وقت پیش حتی زدم سیستمم را از اول نصب کردم اما افاقه نکرد! (home را البته نگه داشتم. شاید دفعه بعدی اونها را هم پاک کردم)
حتما براتون جالبه که در همین زمان «مریم» میتونه به اینترنت وصل بشه و هر نوع استفادهای داشته باشه بدون مشکل!