آرزوهای کوچک سهره از دلهای برخی بزرگتر است.
پهنای سرزمینی بیکران برای آرزوهای کوچکش تنگ شده است.
آرزوهایی که به اندازهی یک آه است که از عمق جان بکشد و بیرون دهد.
اما فضای سینهش هم از حجم اندیشهی برخی گویا بزرگتر است.
اندیشههایی که از آرزوهای آه شدهی سهرهای کوچکتر است.
سودایی به بزرگی جهان که در اندیشههایی کوچک، حصر شده است.
خاری کوچک با زهری کشنده.
جدا میکند جانی از جانانی.
تیرهایی کشنده و سترگ برای شکار سهره.
سهره را شاخهی درختی کافی است.
اما دلهای سیاه و اندیشههای کوتاه را یارای دیدن برگی سبز، شاخهای آزادی، آوازی حتی در سوگ برگ، نیست.
نفس سهره مدتهاست بریده است.
له له زدن هم که جرم شد، دیگر چارهای جز پرواز نیست.