دیروز بعد از مدتها اسباب خیری فراهم شد که سری به خیابان پر خاطره انقلاب بزنم. خیلی وقت بود که دوباره هوای نقاشی به سرم زده بود. آدرس یک فروشگاه رو گرفتم و رفتم که یه سری وسیله ازش بخرم. از اونجایی که تقریبا دوازده ساله که رنگ روغن رو کنار گذاشته بودم دقیقا حس اصحاب کهف رو داشتم. اسم روغن رو با محافظه کاری به زبون نیاوردم. چون دقیقا یادم نبود که بزرک بود یا برزک 🙂
وقتی گفتم تینر میخوام، واکنش فروشنده و مشتری شبیه این بود که تو فروشگاه نوتبوک سراغ چرتکه گرفته باشی (با کمی اغراق). با احتیاط فراوان نفت بدون بو (نقاشهای الان چقدر سوسولن) رو خریدم و از مغازه پریدم بیرون و هنوز هم فکر میکنم نقاش اگه بوی گند روغن و تینر نده چه فایده؟
بگذریم…
از دیروز مثل بچههای ۵ ساله تو این فکرم که چی بکشم!