یک بحث: شماره ۲

این مطالب پاسخ یکی از دوستان ادیب و باسواد است که در سه ایمیل جداگانه در جواب پست قبلی برای من ارسال نموده‌اند:

بنده به هیچ روی موافق نیستم که یک ایرانی‌زاده، نامی تازی یا لاتین و یا از هر زبان دیگری داشته باشد.
اما حکایت توهین به زبان‌های دیگر و از جمله تازی حکایت دیگری است.
زبان تازی هم مانند همه‌ی زبان‌ها زیبا ست و نام‌های تازی هم برای عرب‌زبانان بسیار زیبنده است.

1. در هر زبانی و از جمله پارسی نام‌هایی که معانی خوبی (البته در نسبت فرهنگی امروز) نداشته باشند وجود دارد مانند زرتشت که به معنای شتر زرین و یا خوشبینانه اش دارنده ی شتر زرین است. و این در زمان خود زرتشت معنایی زیبنده بوده.
یا لقب کوروش سگ دهان است. چه در ایران باستان سگ موجودی مقدس و از نگهبانان بهشت است . البته این لقب توجیهات دیگری هم دارد. غرض این که در هر زبانی متناسب با تغییرات فرهنگ، معانی زشت و زیبا خواهند شد. پس اگر در زبان عربی نام‌هایی با معانی نامناسب یافت شد، این دلیل بر قضاوت کلی نخواهد بود.
2. در چند مثالی که آورده شده بود متاسفانه رسم انصاف ادا نشده. معنی کامل نام ها را می آورم تا خودتان داوری کنید:

کلثوم . [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) مرد پرگوشت رخسار نیکوروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه دو گونه و چهره ٔ او پرگوشت باشد. (از اقرب الموارد). پرگوشت رخسار بی ترش رویی . (فرهنگ فارسی معین ). || پیل یاپیل بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). فیل و گویند زندبیل ۞ . (از اقرب الموارد). ژنده پیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || حریر پاره ٔ سر درفش . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). حریر پاره ای که بر سردرفش بندند. (ناظم الاطباء). || از اعلام است . (ناظم الاطباء). نامی است از نامهای زنان . (فرهنگ فارسی معین ). در عربی نامی از نامهای مردان ، در فارسی نامی از زنان است (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

خدیجه . [ خ َ ج َ ] (ع اِ) نامی است از نامهای زنان . (از ناظم الاطباء). در عرف خدیج هم گویند (در دهخدا به معنی آن اشاره نشده و تنها توسط اعضای سایت به تصریح خود سایت دهخدا به معنی سقط جنین شتر آورده شده که منبعی برای این معنا آورده نشده است و کسی از زبان‌شناسان آن را تایید نکرده.)

در پایان دعا کنیم که آفت اینترنت‌زدگی از سر مردم ما بیفتد تا هر متنی را که در ایمیل‌شان دیدند وحی منزل تلقی نکنند و برای هم بازارسال ننمایند. آمین
——————————————————————
بتول . [ ب َ ] (ع ص ) قطوع . قطعکننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || منقطعه ٔ از زواج . (از اقرب الموارد). || پاک دامن . پارسا. (فرهنگ فارسی معین ). || زن دوشیزه که از مردان رغبت و حاجت خود بریده باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). زن دوشیزه و جداشده از مردان و بریده از دنیا. (آنندراج ). دوشیزه ٔ از مردان بریده . (یادداشت مؤلف ). زن باکره ٔ بریده ٔ شده از دنیا و بریده شده از شوهر. دختری که شوی نکند. زنی که از دنیا بریده باشد بجهت خدای تعالی . (از ناظم الاطباء). بتیل . بتیلة. عذراء. از دنیا گسسته و بخدا پیوسته . دختری باشد که از دنیا بریده و بخدا پیوسته وپیوند با جهان دیگر استوار کرده باشد و این صفت ویژه ٔ حضرت سیدة نساءالعالمین فاطمةالزهراء سلام اﷲ علیها دخت خاتم النبیین (ص ) است . (یادداشت مؤلف ). || لقب فاطمة بنت نبی علیهما الصلوة والسلام بدان جهت که در فضل و دین و حسب از زنان زمانه ٔ خود و زنان امت متفرد بود و همتا نداشت . (ناظم الاطباء). چون حضرت فاطمه قاطع علائق دنیا بود لهذا بتول گفتند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). چون از مردان بریده و به طاعت خدای عزوجل مختص شده بود بدین نام شهرت یافت . (از مهذب الاسماء). || لقب مریم عذراء مادر مسیح علیهاالسلام . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و بتیل وبتیلة نیز بدین معنی آمده است . لقب سیده مریم عذرا.(از اقرب الموارد). لقب حضرت مریم علیها السلام که ممتاز بود از زنان بحسب دین و بریده بود از دنیا به خدا. (از آنندراج ). || نهالی که از بن درختی برآمده و از آن درخت مستغنی شده باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خرمابن جدا کرده و نشانده از بیخ نخلی دیگر. نهال خرما. (یادداشت مؤلف ). درخت خرد خرما که از درخت بزرگ که ام اوست جدا باشد.

رقیة. [ رُق ْ ی َ ] (ع اِ) افسون . (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ). سحر و افسون . (غیاث اللغات ): نشرة؛ افسون که بردیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب ).افسون و تعویذ ج ، رُقی ̍ و آن مباح است اگر بزبان عربی و به اسمای الهی و صفات وارده ٔ خدای تعالی باشد ونیز بر رقیه تکیه نبود. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). تعویذ، ج ، رُقی ̍. (ناظم الاطباء). دعا. نشره . عوذه . تعویذ. معاذه . (یادداشت مؤلف ). افسون . ج ، رُقاً و رُقیات و رُقَیات . (از اقرب الموارد) :
نآید به وزارت به محل پدرت کس
مرکب نشود مهتاب از رقیه ٔ شولم .

نام های افسون و فریبا و … به همین معنا هستند

جعفر. [ ج َ ف َ ] (ع اِ) جوی کوچک . جوی خرد. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جوی بزرگ . جوی کلان . (منتهی الارب ). جوی کلان فراخ . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). از لغات اضداد است . || جوی پرآب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شتران ماده ٔ پرشیر. (منتهی الارب ). || خر. حمار. (در این معنی مبدل یعفور است که در اصل به معنی آهوست و گویند نام خر پیغامبر اسلام (ص ) بوده است ) :
از لعن بر سم تو زنم نعل جعفری
گر ظن بری به من که من از دست جعفرم .

نام های رودک و ارکیا و آرنگ در فارسی به همین معنا هستند.

عذراء. [ ع َ ] (ع ص ) بکر. (برهان ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، عَذاری . و عَذاری ̍ و عَذراوات . دوشیزه . (منتهی الارب ). دختر دست نخورده ٔ غیرمدخوله

عثمان . [ ع ُ ] (ع اِ) چوزه ٔشوات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فرخ الحباری . (اقرب الموارد). || بچه ٔ اژدها. || مار یا بچه ٔ مار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
– ابوعثمان ؛ کنیت مار. (اقرب الموارد).

صغری .[ ص ُ را ] (ع ن تف ) تأنیث اصغر. (منتهی الارب ). زن کوچکتر و هر شی ٔ مؤنث که کوچک باشد. (غیاث اللغات ). خردتر. کوچک تر. صغیرتر : بر وجود خویش که عالمی صغری است اندیشه گماشت که این نقش که گماشت ؟ (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || (اِ) در اصطلاح اهل منطق قضیه ای است که اصغر در آن باشد. یکی از دو مقدمتین شامل اصغر. رجوع به قضیه و رجوع به اصغر شود.
——————————————————————-
در زیر متنی را می نویسم که احتمالا یک عرب متعصب در پاسخ به این متن موهن خواهد داد. و صد البته که این نام های ایرانی معنای بهتری هم دارند و باید در موقعیت فرهنگی خود بازخوانی شوند:

مژگان: موهایی که در روی پلک آدم در می آیند!
مهاد: بستر. رختخواب!
مهراب: آبی که از مهر دربیاید!
کیارا: هوس!
کامران: هوسباز! مرد شهوت ران!
سوزان: کسی که آتش گرفته!
روجین: دریچه. پنجره.
پروانه: یک جور حشره!
سیامک: مو سیاه.
رامبد: رام و مطیع! دست آموز!