شهید

خانمی میان‌سال با پوشش مانتو و شالی که خیلی هم سفت نبود، موقر و با شخصیت، روبرویم نشسته بود. از دانشگاه پرسید و این که آیا من سهمیه شاهد دارم یا نه. بعد گفت من خودم مادر شهیدم! گفت وقتی شهردار و … به خانه‌مان می‌آیند- لابد برای ارج گذاشتن به خانواده شهدا- به آن‌ها می‌گویم پسر من نماز نمی‌خواند اما برای ناموس و کشورش جان‌ش را تقدیم کرد. او برای چه رفت. چه شد.

وقتی بهش می‌گفتم نرو می‌گفت: من نروم، دیگری هم نرود. پس چه کسی از میهن‌مان دفاع کند.

نامه‌ای که نوه‌اش برای عموی شهیدش نوشته بود را نشانم داد. دخترک نوشته بود: وقتی دوستان عمویم برای خاک سپاری‌اش آمدند مامان‌بزرگ‌م پرسید چرا این‌ها پابرهنه‌اند. آن‌ها گفتند چون عمویم خواب دیده که اگر من شهید شدم پابرهنه به مزارم بیایید.

دخترک دو تا قلب کشیده بود که یک تیر از میانش رد شده بود. مثل قلب‌های عاشقانه. اما پایین‌ش نوشته بود: این تیر اراق(عراق) است که به قلب تو خورده!

کرانچی!

یک بار به پسرک تعارف کرده بودم. از پشت ایستاده‌ای به مامانش اشاره کرد که از اونا می‌خوام باز هم. به سمت‌ش گرفتم و به جای بردار گفتم بگیر. به مامانش معصومانه گفت قول بده بعدش نزنی منو! قبل از این که پاکت کرانچی را از دستم بگیرد…

سنت دوست داشتنی و عزیز من!

آه ای سنت
ای دیرینه
ای پاینده
بگذار خود را فدای تو سازم
و زندگیم را
و تمام آرمان و عقاید و تمایلات و حتی شادی‌ام را
ای سنت عزیز، ای بت نا شکستنی!
گنج‌های شادی‌ام را که طی سال‌ها به زحمت برای خودم نگه داشته‌ام در زری باف افسردگی می‌پیچم و تمام‌ش را خالصانه به درگاه‌ت ارزانی می‌دارم به مثابه نوزادی که در قربان‌گاه خدایان سر بریده می‌شود.
آه نه نه نه نه …
نگو که از من چنین نمی‌خواهی
هرگز مگو که مرا به من می‌بخشایی
به خاطر جوانی‌ام؟ محض انسان بودنم؟ برای شخصیت‌ام؟ نه هرگز مگو که این‌ها را سال‌هاست با زهد و رهبانیت به چارمیخ کشیده‌ام. به حرکت‌شان در میاور که تنها دردم را بیش‌تر می‌کند. بگذار بمانند در سیاه‌‌چال دلم، آویخته.
چگونه باور کنم این همه را می‌توان در برابر ماهیت خدشه ناپذیر تو گذاشت. ماهیتی که اگرچه طی سالیان سال به کرار تغییر کرده است اما همیشه بوده است. و گویی به تعبیر آن هم وطن«تنها سنت تغییر ناپذیر در این ماهیت تغییر پذیری بوده است*» اما همیشه وجود داشته. حتی اگر پر از تناقض بوده است. حتی اگر گذر زمان آن را به چرخشی تمام وا داشته است.چنان که اگر به واپس بنگرد خود را نخواهد شناخت. اما هنوز هست. و تو هنوز هستی. مهم نیست چقدر تغییر کرده‌ای. یا چه تغییراتی کرده‌ای. تو هستی. و بودن تو مهم‌تر از هر چیزی است. حتی از بودن «من». چرا که در بودن تو «من»‌های دیگری نفس می‌کشند. «من»هایی که نبودنت را به مثابه مرگ خویش می‌دانند. و چنین است که تو باید باشی. آری…
سنت عزیز و دیرینه‌ام…
بت‌ها نیز مثل تو بودند تا «منیت»های دیگری هم‌چنان باشند.
و تو نیز … حتی اگر نخواهی. شاید بت‌ها هم خودشان نمی‌خواستند.
بنابراین ای سنت عزیز و دیرینه…
زندگی، جوانی، شادی، فرصت‌ها، آرزوها، بودن‌ها، … همه و همه را به پای تو می‌ریزم…
مگو که چنین نکنم…
که در غیر این صورت «من»ها و «منیت»ها خود خواهند کرد… مرا فدای تو…
.
.
.

* اشاره به جمله‌ای از محمد علی اسلامی ندوشن در کدام کتاب را یادم نیست!

شریعتی۲

آگاهی بدست نمی آيد مگر به ميزان آزادی، یعنی امکان فاصله‌گيری از تعيّن‌های طبیعی، تاريخی، اجتماعی و روانی (چهار زندان).

مصطفی تاج زاده۱

از ایراداتی که به سیاست‌مداران انقلابی دیروز و منتقد امروز وارد است، ادامه سکوت آنان نسبت به بخشی از حوادث تاریخ است که یا شاهد آن بوده‌اند یا به گفته برخی منتقدین عامل آن. این جملات زیباییست از یکی این سیاست‌مداران که الگویی می‌تواند باشد برای سایرین جهت زدودن غبار تردید از وجهه سیاسی‌شان:

*خطاي ما اين بود كه در مقابل برخي رفتارهاي دادگاه هاي انقلاب موضع نگرفتيم؛ در عين اين‌كه جناح موسوم به خط امام طراح اعلاميه 10 ماده‌اي دادستاني انقلاب در زمان شهيد قدوسي در بهار سال 1360 بود (طرحي كه گروه‌هاي سياسي دگرانديش مخاطب آن بودند و بسط مناظره و حقوق و آزادي‌هاي قانوني آنان را به خلع سلاح گروه‌ها پيوند مي‌زد)، اما نتوانستيم (و نيز تروريسم سال 60 و جنگ تحميلي نگذاشت) كه اين راه را تا مرحله گسست كامل از شيوه‌هاي غيردموكراتيك پيگيري كنيم.

*سكوت تأييد‌آميز درباره نحوه محاكمات دادگاه انقلاب خطاي ما بود، اما بازداشت فله‌اي منتقدان قانون‌گرا، “كهريزكي كردن” شهروندان معترض و نيز تيراندازي مستقيم به آنان ‌چنان پديده‌ شومي است كه واژه «خطا» به هيچ وجه نمي‌تواند توصيف خوبي براي آن باشد.

*نسل انقلاب بايد اعتراف كند، ولي نه به دليل مجاهده امروزينش براي بسط دموكراسي و ترويج حقوق بشر، كه به علت عدم استفاده درست و كامل از فرصت‌هايي كه ظهور تك‌صدايي را بر بستر عبور از آرمان‌هاي انقلاب اسلامي و اصول قانون اساسي غيرممكن مي‌كرد.

*اعتراف مي‌كنم كه اگر در زمان خود در مقابل مواجهه نادرست با آيت‌الله شريعتمداري و برای حفظ حريم مرجعيت اعتراض مي‌كرديم، كار به جايي نمي‌رسيد كه امروز حرمت مراجع و عالماني همچون مرحوم آيت‌الله منتظري و حضرات آقايان وحيد خراساني، موسوي اردبيلي، صانعي، بيات زنجاني، دستغيب شيرازي، طاهري اصفهاني، جوادي آملي و… حتي در صدا و سيما مورد تعرض قرار گيرد و كار به جايي برسد كه حتي بيت و نوه امام و حسینیه و مرقد ایشان و نيز آرامگاه مرحومان صدوقي و خاتمي از تعرض مصون نماند.

*بايد از برخوردهاي ناصوابي كه با مهندس بازرگان و دكتر سحابي صورت گرفت، عذر خواست و نيز بايد از همه سياسيوني كه خواهان فعاليت قانوني بودند و حقوقشان به بهانه‌هاي مختلف نقض شد، پوزش طلبيد.

*همچنين بايد از تحميل يك سبك زندگي به شهروندان و دخالت در حريم خصوصي آنان معذرت خواست.

*خطاي ما آن بود كه تصور مي‌كرديم ما انسان‌هاي متوسط قادريم در ميخانه‌ها را ببنديم، بدون آن‌كه لازم باشد درهاي تزوير و ريا را باز كنيم.

*اشتباه ما اين بود كه در عمل به برخي امور عرفي تقدس ‌بخشيديم، غافل از آن كه تلاش مذكور عقيم و نتيجه اش عرفي شدن بسياري از مقدسات است.

*بزرگترين خطاي ما تعميم مناسبات سياسي در عصر “عصمت” به عصر “غيبت” بود. نتيجه چنين بينشي و عمل بر اساس آن، احياي مناسبات حكومت معصوم در دوره حكومت رهبران غيرمعصوم نبوده و نيست، بلكه سست كردن پايه‌هاي اعتقادي شهروندان، به ویژه نسل جوان به عصمت و علم لدني معصومان و تضعيف مباني ايماني و اخلاقي جامعه بوده است. در حقيقت سال‌ها طول كشيد تا كاملاً درك كنيم حكومت در عصر غيبت، با وجود و حضور انسان‌هاي متوسط كه نه به همه اسرار و رموز جهان و جامعه و انسان آگاهند و نه از حب و بغض‌ها و منافع شخصي بري هستند، نمي‌تواند سعادت اخروي شهروندان را تأمین کند. گذاشتن چنين باري بر دوش حكومت عملاً به معناي آن است كه دولت در تمام عرصه‌هاي زندگي شهروندان دخالت كند و به اين ترتيب ضمن نقض حقوق و آزادي‌هاي آنان، در تأمین رفاه مردم و نیز توسعه علمي و فني اقتصادي ميهن با مشكلات عديده مواجه شود.

*ما بايد برخلاف انقلاب های دیگر جهان، از همان ابتدا بر اين مسأله پافشاري مي‌كرديم كه تحت هر شرايطي، حتي با وجود جنگ و تروريسم، نقض حقوق بشر نه قانوني است، نه اسلامي و نه اخلاقي. همچنين تقدس هدف نبايد مانع شود تا به روش‌هاي دستيابي به آن به اندازه كافي حساسيت نشان ندهيم؛ زيرا در عرصه اجتماع و حكومت، اهميت روش‌ها كمتر از اهداف نيست، اگر بيشتر نباشد.

*ما نبايد اجازه مي‌داديم خیانت و خباثت بعضي افراد يا طرح‌ها يا اقدام‌‌ها، خارج شدن ما را از مسير قانون و شيوه‌هاي انساني و اخلاقي توجيه كند؛ شكنجه در همه حال شكنجه است و اعدام زنداني قبلاً محاكمه و محكوم شده كه در اسارت به سر مي‌برد، ناموجه.

انتقال صفحات درخشان تجربه بزرگ نسل انقلاب به نسل كنوني، هنگامي ميسر است كه تكليفمان را با لكه‌هاي تاريك تاريخ خودمان مشخص كنيم. چنانچه آن لكه‌ها كنار بروند، براي درخشش جنبه‌هاي مثبت انقلاب و حماسه‌هاي فراموش ناشدني آن مجال فراهم خواهد شد.

منبع: مقاله«پدر، مادر، ما باز هم متهمیم» از سایت جرس

اسارت! توهین! نابرابری! ظلم! …

یکی از چیزایی که تو دوران خوابگاه خیلی آزارم می‌داد،‌ محدودیت ساعت رفت و آمد برای دختران و رفتارهای توهین‌آمیز برخی از مسئولین خوابگاه و نگهبان‌ها بود. هنوز وقتی صحنه‌های مختلف برخوردم با افراد و خاطرات مربوط به این بخش از زندگی در خوابگاه یادم می‌آد، احساس نفرت شدیدی از تفکر حاکم بهم دست می‌ده. تفکری که از سر تا ذیل زنان رو می‌خواد کنترل کنه. که موفق شده حتی فکر بعضی از خود زن‌ها رو هم زیر سیطره خودش در بیاره. تفکری که مبناش یه چیز بیشتر نیست:«لذت جویی مستبدانه مردان». بهانه این یادآوری سفری بود که هفته پیش از یزد به تهران داشتم و در قطار با دختر دانشجوی قزوینی که در آموزشکده فنی شهرستان میبد سرامیک می‌خوند، هم کوپه شدم. طبق گفته این بنده خدا دانشجویان آموزشکده مذکور حق خانه گرفتن در شهر را نداشتند و مجبورند که از خوابگاه استفاده کنند و در خوابگاه هم روزانه تنها ۲ ساعت حق بیرون رفتن داشته‌اند، آن هم ماکزیمم تا ۸ شب. حتی روزهای جمعه. یعنی این دختر حتی نتوانسته بود در طول دوران دانشجویی یک بار بیاید یزد را ببیند. تصور کنید به شما بگویند روز جمعه بیش از دو ساعت حق ندارید از محل سکونتتان خارج شوید. این یعنی قرنطینه! یعنی اسارت! توهین! نابرابری! ظلم! …

دکتر شریعتی۱

زن

زن عشق می كارد و كینه درو می كند …

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر.

می تواند تنها یك همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی!

برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه ولی لازم است

و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی …

در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو …

او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی!

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی …

او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد …

او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی …

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر …؟

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد …

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

سینه ای را به یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند …

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد …!

و این رنج است…

انتخاب

انتخاب بین گذشته ۶ ساله با دورنمای تقریبا مشخص و کم‌هزینه، و آینده احتمالا بهتر اما با ضریب اطمینان کمتر و هزینه بیشتر، انتخابی عمیقا دردناک است.

خود تو!

چقدر خوبه که اینقدر به خودت گیر ندی. همیشه خودت رو دوست داشته باشی. خودت رو ببخشی. به خودت اعتماد داشته باشی. شادی رو حق خودت بدونی. هی خودت رو واکاوی نکنی. با وسواس تماشا نکنی. از خودت ایراد نگیری. به غصه عادت ندی خودتو. یادت نره که خدا همیشه تو رو دوست داره. به خودت اجازه بدی که خودش باشه. این قدر خودتو تو جای‌گاه فرهنگ و عقل و جامعه و خدا قرار ندی و با این چکش‌ها خودتو داوری نکنی. و چقدر خوبه که بگذاری خود تو تنهای تنها باشد. خودتو به حال خودش بگذار. بگذار تنها باشد…

انتقال به سرور جدید!

چاره‌ای جز تغییر سرور نبود.
فعلا وب‌سرور را به سرور جدید منتقل کردم! باشد که مشکلات کمتر شود! هنوز داده‌ای از دست نرفته است البته. اگر مشکلی در دیدن این سایت مشاهده کردید، به sadeqn در جیمیل نامه بزنید و خرابی را گزارش کنید. بسیار ممنون و سپاسگزار خواهم شد.