یه سؤال خیلی وقت پیش برام ایجاد شده بود. چرا بچهها سعی میکنن یه خانواده بین دوستاشون تشکیل بدن؟ اولین بار تو راهنمایی که بودیم این اتفاق افتاد. بچهها با هم خواهر و برادر و زن و شوهر و فرزند شده بودند. نمیدونم از کجا شروع شده بود. ولی تنها احساسی که اون موقع نسبت به این بازیها داشتم این بود که یه مدل مسخره از برقرار ارتباط دوستی و مسخره بازی است. نهایت اینکه میخواستند کمی عمق دوستیشان را به این طریق برچسب بزنند. که اغلب هم یه جاهایی ریپ میزد. مثلا یکی نمیخواست با یکی خواهر باشه و از این دست… به هر حال اون موقع بنا بر رابطهی دوستی نسبتا یکسانی که با همه داشتم و البته با کسی صمیمی هم نبودم نقش پدربزرگ تنها و احتمالا بداخلاق خانواده را پذیرفتم. یادم نیست اول من باباگلاب شدم یا عاطفه ننه گلاب. فقط میدانم که زیاد در این فامیل بازی شرکت نجستم و آن دوران گذشت. بار دیگر در جمع سمپاد به این تشکیل خانوادهای که من اسمش رو میگذارم فانتزی و در ادامه مجازی، برخورد کردم. این بار گویا مسئله جدیتر بود. افراد یک خانواده حمایت بیشتری از هم انجام میدن و نوع و شدت ارتباطات، روی نسبتهای فامیلی تاثیرگذارتر هست. یه جور حس اطمینان در افراد یک فامیل دیده میشه. افراد یک خانواده توی جمع سمپاد به نظر راحتتر میرسن و البته پایبندی بیشتری هم به انجمن دارن. البته در این مورد آخر آماری ندارم. بر اساس حسم گفتم. اما چیزی که به نظرم رسید و به خاطرش این مطلب رو نوشتم دلیل این تشکیل خانواده بود. به ذهنم رسید که باید چیزی بیشتر از تفریح باشد که حتی تو این سن هم تکرار میشود. گمان من اینه که این افراد اغلب افرادی هستند که به لحاظ طرز فکر و رفتار تو خانوادههاشون خیلی هماهنگ نیستن. بنابراین تو محیط سمپاد اون نوع روابط و احساسات و میانکنشهایی که هر آدمی نیاز داره تو محیط خانواده دریافت کنه، بازسازی میکنن. از برادرشون حمایت میگیرن. اما اون طوری که دلشون میخواد. هر زمان که نیاز داشته باشن. از خواهرشون مشورت میگیرن بدون این که به حریم خصوصیشون تجاوز بشه. از جانب پدر فانتزیشون پشتیبانی میشن بدون این که سایهی ترسی داشته باشن و به مادر تکیه میکنن یا از این دست. کمی بیشتر یا کمتر. خب این میتونه جالب باشه و مفید. چون یه محیط صمیمی و تمیز درست میکنه تا یه سری تجربیاتی که توی خانوادهها به دلیل کشش نداشتن اتفاق نمیافته، پیش بیاد. یه سری کنشهایی که باید انجام بشه و طی تکرار اصلاح بشه این جا اتفاق میافته. آدمهای جدید با دانستههای جدید و آموزههای دیگری از جنس خانواده اما بیشتر از چارچوب محدود اون و نه بی قید و بند. منظورم از کلمهی آخر معنی معمول این روزهای اون نیست. بلکه میخوام به حس نامعلومی که امثال ماها داریم توی اجتماع اشاره کنم. حس این که نمیدانی حد و مرز کجاست. درست و غلطهایی که دیدهای در جامعه در حال دگرگونی و در هم ریختگی مداوم هستند. آشنا وغریبه جایشان خیلی معلوم نیست. و این ناشی از فاصلهی نسلهاست. نسلی که به گذشته پیوند دارد و شاهد یا تا حدی سازندهی حال است و نسلی که مشاهدهگر حال است و گذشته را به یاد نمیآورد و نمیپذیرد و به جایش نگاهش به فرداست. اما نیازهایش با امروزی و دیروزی یکی است. حمایت میخواهد و اطمینان و اعتماد به نفس. پس آگاهانه دست به بازتولید آن میزند. حالا دیدگاهم به این خانوادهی فانتزی مهربانتر شده است. نمیدانم چقدر اینها که گفتم برای دیگران هم صدق میکند. به هر روی من کم کم دارم با خانوادهی سمپادیام حال میکنم… شما چطور؟
زشت و زیبا!
در میان این همه نازیبایی، لبخند بر لبت مینشیند وقتی میبینی حتی حضور هدیه تهرانی با آن ادا و اطوار و میآیم و نمیآیمش در یک فیلم هم باعث مطرح شدن آن فیلم نمیشود در شرایطی که موضعاش را با دولت کودتایی معلوم نکرده است. لبخندی از نوع آن وقتهایی که به زیبایی مینگری.
دموکراسی تو روز روشن!
بله هست. مدارکش هم موجوده نشون بدم؟ یکیاش همین فیلم «دموکراسی تو روز روشن». وقتی چنین فیلم مزخرف بیمحتوایی که آخر هنرش متلک پراندن به برخی اقشار جامعه است، میشود فیلم! و میآید روی پرده همین خودش یک معنای دموکراسی است از نوع احمدی نژٰادی. نمیدانم از اولش بی محتوا بوده یا بعد از سانسور به این روز افتاده. اما به گمانم متلکهای سخیف پراندن(مثل مال پیرزن رو خوردی! و بعد اصلاحاش کردن و دهنم … و خوردن ادامهاش که سرویس شد!) و توجیه ترسیدن از جنگ و فرار کردن و ایجاد شبهه اصلاح این اشتباهات بعد از مرگ، معمولی نشان دادن کار ضد ارزشی مثل ترک کردن یه هم رزم در حال مرگ برای نجات جان خود و بازیهای مصنوعی و تعمیم قوانین این دنیایی مثل پارتی بازی و … به آن دنیا، و بیاهمیت کردن ارزش تلاشهای جان بر کفهایی که از کشورمان دفاع کردند، آن هم به اسم عدالت الهی، خیلی به مشخصات یک فیلم قوی، منصفانه و اجتماعی نمیخورد. بیشتر شبیه سناریویی است از نوع هالیوودی که به نرمی و ظرافت میخواهد مخ مخاطب را شستشو دهد و قاطی به ظاهر چارچوب شکنیهایش (به جای آزادی)، آنچه عدهای میخواهند را در ذهن مخاطب متبلور کند. این نوع فیلم سازی آدم را به یاد بعضی فیلمهای هالیوودی میاندازد که با به کار گیری هر آن چه در توان داشته(از تکنیک و خلاقیت) سعی میکند تاریخ سازی کند و به تغییر ارزشها و مفاهیمی بپردازد که درست یا غلط در ذهن اجتماع شکل گرفته است. و البته این نوع سینمایی که تازه در ایران شکل گرفته است، در ابتدای مسیر است و راه زیادی در پیش دارد. شایسته است تولد سینمای «شر و ور وود» را به وضع حمل کنندگان آن در تلویزیون و سینما تبریک گفت و بر قبر فیلمفارسیهای خودمان گریست که لااقل تک و توک فیلم وزین از توش در میآمد.
انسانی که میفهمید و سرزنده بود
وقتی صداش کردم که ازش لواشک بخرم، داشت پیاده میشد. خانوما صداش کردن. شاید برای کمک بهش. در جوابشون که گفتن داشتی مشتری رو از دست میدادی گفت: اشکال نداره این ایستگاه نشد ایستگاه بعدی. خدا روزی رسونه. بعد با خوشحالیای که در فروشندههای مترو بخصوص بچهها کمیابه در حالی که پول رو توی کیفش میگذاشت گفت باید بریزمشون تو حساب. با تعجب ازش پرسیدم تو حساب بانکی داری؟ گفت آره. هم مامانم برام میریزه، هم بابام. خودمم وقتایی که مدرسه نمیرم میآم کار میکنم. بیکارم دیگه…!
او میخواست دوچرخهاش را به ماشین تبدیل کند. در عصر گیم نت و اینترنت و بلوتوث بازی. در عصری که بچهها تا ۲۰ سالگی حتی یادشان نیست که میتوانند کار کنند. این کودک ده سالش هم نبود. دلم میخواست ماچش کنم این انسان فهمیدهی سرزنده را.
شهید
خانمی میانسال با پوشش مانتو و شالی که خیلی هم سفت نبود، موقر و با شخصیت، روبرویم نشسته بود. از دانشگاه پرسید و این که آیا من سهمیه شاهد دارم یا نه. بعد گفت من خودم مادر شهیدم! گفت وقتی شهردار و … به خانهمان میآیند- لابد برای ارج گذاشتن به خانواده شهدا- به آنها میگویم پسر من نماز نمیخواند اما برای ناموس و کشورش جانش را تقدیم کرد. او برای چه رفت. چه شد.
وقتی بهش میگفتم نرو میگفت: من نروم، دیگری هم نرود. پس چه کسی از میهنمان دفاع کند.
نامهای که نوهاش برای عموی شهیدش نوشته بود را نشانم داد. دخترک نوشته بود: وقتی دوستان عمویم برای خاک سپاریاش آمدند مامانبزرگم پرسید چرا اینها پابرهنهاند. آنها گفتند چون عمویم خواب دیده که اگر من شهید شدم پابرهنه به مزارم بیایید.
دخترک دو تا قلب کشیده بود که یک تیر از میانش رد شده بود. مثل قلبهای عاشقانه. اما پایینش نوشته بود: این تیر اراق(عراق) است که به قلب تو خورده!
پشکل!
زن چادری شکوایه کنان با لحنی نه چندان مناسب از روبرویم رد میشد و به نظر میرسید عصبانی باشد. تنها چیزی که واضح شنیدم این بود:«مثل پشکل!» چنین عبارتی در محوطه مترو چندان متعارف نبود. دقت کردم ببینم جریان چیست. او که متوجه دقت من و بغل دستیم شده بود شروع به بازگویی کرد. شاید برای جلب حمایت یا شیرفهم شدن ما:«افغانیهای کثیف. عین پشکل ریختهاند همه جا…» به دو مرد افغانی رو کرد:«پاشین برین مملکت خودتون. … کی میخواید کشور ما رو ول کنید» بقیه فحشهاش یادم نیست. مردان افغانی داشتند بیچاره گونه به فحاشیهای یک بومی در کشوری که پناهندهاش! بودند گوش میکردند. مرد جاروکش مجالی برای عرض اندام کوچکش یافت:«به چی نگاه میکنید؟ اونور رو نگاه کن!»
و من با خود میاندیشیدم که آنها دیر یا زود خواهند رفت. و چه خواهند گفت با خودشان. و خدا نکند که روزی ما به این سرنوشت دچار شویم. و خدا نکند که اگر خدای ناکرده طالبانها و بیگانگان کشورمان را به یغما بردند نتوانیم به جایی غیر از افغانستان پناه ببریم…
کرانچی!
یک بار به پسرک تعارف کرده بودم. از پشت ایستادهای به مامانش اشاره کرد که از اونا میخوام باز هم. به سمتش گرفتم و به جای بردار گفتم بگیر. به مامانش معصومانه گفت قول بده بعدش نزنی منو! قبل از این که پاکت کرانچی را از دستم بگیرد…
سنت دوست داشتنی و عزیز من!
آه ای سنت
ای دیرینه
ای پاینده
بگذار خود را فدای تو سازم
و زندگیم را
و تمام آرمان و عقاید و تمایلات و حتی شادیام را
ای سنت عزیز، ای بت نا شکستنی!
گنجهای شادیام را که طی سالها به زحمت برای خودم نگه داشتهام در زری باف افسردگی میپیچم و تمامش را خالصانه به درگاهت ارزانی میدارم به مثابه نوزادی که در قربانگاه خدایان سر بریده میشود.
آه نه نه نه نه …
نگو که از من چنین نمیخواهی
هرگز مگو که مرا به من میبخشایی
به خاطر جوانیام؟ محض انسان بودنم؟ برای شخصیتام؟ نه هرگز مگو که اینها را سالهاست با زهد و رهبانیت به چارمیخ کشیدهام. به حرکتشان در میاور که تنها دردم را بیشتر میکند. بگذار بمانند در سیاهچال دلم، آویخته.
چگونه باور کنم این همه را میتوان در برابر ماهیت خدشه ناپذیر تو گذاشت. ماهیتی که اگرچه طی سالیان سال به کرار تغییر کرده است اما همیشه بوده است. و گویی به تعبیر آن هم وطن«تنها سنت تغییر ناپذیر در این ماهیت تغییر پذیری بوده است*» اما همیشه وجود داشته. حتی اگر پر از تناقض بوده است. حتی اگر گذر زمان آن را به چرخشی تمام وا داشته است.چنان که اگر به واپس بنگرد خود را نخواهد شناخت. اما هنوز هست. و تو هنوز هستی. مهم نیست چقدر تغییر کردهای. یا چه تغییراتی کردهای. تو هستی. و بودن تو مهمتر از هر چیزی است. حتی از بودن «من». چرا که در بودن تو «من»های دیگری نفس میکشند. «من»هایی که نبودنت را به مثابه مرگ خویش میدانند. و چنین است که تو باید باشی. آری…
سنت عزیز و دیرینهام…
بتها نیز مثل تو بودند تا «منیت»های دیگری همچنان باشند.
و تو نیز … حتی اگر نخواهی. شاید بتها هم خودشان نمیخواستند.
بنابراین ای سنت عزیز و دیرینه…
زندگی، جوانی، شادی، فرصتها، آرزوها، بودنها، … همه و همه را به پای تو میریزم…
مگو که چنین نکنم…
که در غیر این صورت «من»ها و «منیت»ها خود خواهند کرد… مرا فدای تو…
.
.
.
* اشاره به جملهای از محمد علی اسلامی ندوشن در کدام کتاب را یادم نیست!
مصطفی تاج زاده۱
از ایراداتی که به سیاستمداران انقلابی دیروز و منتقد امروز وارد است، ادامه سکوت آنان نسبت به بخشی از حوادث تاریخ است که یا شاهد آن بودهاند یا به گفته برخی منتقدین عامل آن. این جملات زیباییست از یکی این سیاستمداران که الگویی میتواند باشد برای سایرین جهت زدودن غبار تردید از وجهه سیاسیشان:
*خطاي ما اين بود كه در مقابل برخي رفتارهاي دادگاه هاي انقلاب موضع نگرفتيم؛ در عين اينكه جناح موسوم به خط امام طراح اعلاميه 10 مادهاي دادستاني انقلاب در زمان شهيد قدوسي در بهار سال 1360 بود (طرحي كه گروههاي سياسي دگرانديش مخاطب آن بودند و بسط مناظره و حقوق و آزاديهاي قانوني آنان را به خلع سلاح گروهها پيوند ميزد)، اما نتوانستيم (و نيز تروريسم سال 60 و جنگ تحميلي نگذاشت) كه اين راه را تا مرحله گسست كامل از شيوههاي غيردموكراتيك پيگيري كنيم.
*سكوت تأييدآميز درباره نحوه محاكمات دادگاه انقلاب خطاي ما بود، اما بازداشت فلهاي منتقدان قانونگرا، “كهريزكي كردن” شهروندان معترض و نيز تيراندازي مستقيم به آنان چنان پديده شومي است كه واژه «خطا» به هيچ وجه نميتواند توصيف خوبي براي آن باشد.
*نسل انقلاب بايد اعتراف كند، ولي نه به دليل مجاهده امروزينش براي بسط دموكراسي و ترويج حقوق بشر، كه به علت عدم استفاده درست و كامل از فرصتهايي كه ظهور تكصدايي را بر بستر عبور از آرمانهاي انقلاب اسلامي و اصول قانون اساسي غيرممكن ميكرد.
*اعتراف ميكنم كه اگر در زمان خود در مقابل مواجهه نادرست با آيتالله شريعتمداري و برای حفظ حريم مرجعيت اعتراض ميكرديم، كار به جايي نميرسيد كه امروز حرمت مراجع و عالماني همچون مرحوم آيتالله منتظري و حضرات آقايان وحيد خراساني، موسوي اردبيلي، صانعي، بيات زنجاني، دستغيب شيرازي، طاهري اصفهاني، جوادي آملي و… حتي در صدا و سيما مورد تعرض قرار گيرد و كار به جايي برسد كه حتي بيت و نوه امام و حسینیه و مرقد ایشان و نيز آرامگاه مرحومان صدوقي و خاتمي از تعرض مصون نماند.
*بايد از برخوردهاي ناصوابي كه با مهندس بازرگان و دكتر سحابي صورت گرفت، عذر خواست و نيز بايد از همه سياسيوني كه خواهان فعاليت قانوني بودند و حقوقشان به بهانههاي مختلف نقض شد، پوزش طلبيد.
*همچنين بايد از تحميل يك سبك زندگي به شهروندان و دخالت در حريم خصوصي آنان معذرت خواست.
*خطاي ما آن بود كه تصور ميكرديم ما انسانهاي متوسط قادريم در ميخانهها را ببنديم، بدون آنكه لازم باشد درهاي تزوير و ريا را باز كنيم.
*اشتباه ما اين بود كه در عمل به برخي امور عرفي تقدس بخشيديم، غافل از آن كه تلاش مذكور عقيم و نتيجه اش عرفي شدن بسياري از مقدسات است.
*بزرگترين خطاي ما تعميم مناسبات سياسي در عصر “عصمت” به عصر “غيبت” بود. نتيجه چنين بينشي و عمل بر اساس آن، احياي مناسبات حكومت معصوم در دوره حكومت رهبران غيرمعصوم نبوده و نيست، بلكه سست كردن پايههاي اعتقادي شهروندان، به ویژه نسل جوان به عصمت و علم لدني معصومان و تضعيف مباني ايماني و اخلاقي جامعه بوده است. در حقيقت سالها طول كشيد تا كاملاً درك كنيم حكومت در عصر غيبت، با وجود و حضور انسانهاي متوسط كه نه به همه اسرار و رموز جهان و جامعه و انسان آگاهند و نه از حب و بغضها و منافع شخصي بري هستند، نميتواند سعادت اخروي شهروندان را تأمین کند. گذاشتن چنين باري بر دوش حكومت عملاً به معناي آن است كه دولت در تمام عرصههاي زندگي شهروندان دخالت كند و به اين ترتيب ضمن نقض حقوق و آزاديهاي آنان، در تأمین رفاه مردم و نیز توسعه علمي و فني اقتصادي ميهن با مشكلات عديده مواجه شود.
*ما بايد برخلاف انقلاب های دیگر جهان، از همان ابتدا بر اين مسأله پافشاري ميكرديم كه تحت هر شرايطي، حتي با وجود جنگ و تروريسم، نقض حقوق بشر نه قانوني است، نه اسلامي و نه اخلاقي. همچنين تقدس هدف نبايد مانع شود تا به روشهاي دستيابي به آن به اندازه كافي حساسيت نشان ندهيم؛ زيرا در عرصه اجتماع و حكومت، اهميت روشها كمتر از اهداف نيست، اگر بيشتر نباشد.
*ما نبايد اجازه ميداديم خیانت و خباثت بعضي افراد يا طرحها يا اقدامها، خارج شدن ما را از مسير قانون و شيوههاي انساني و اخلاقي توجيه كند؛ شكنجه در همه حال شكنجه است و اعدام زنداني قبلاً محاكمه و محكوم شده كه در اسارت به سر ميبرد، ناموجه.
انتقال صفحات درخشان تجربه بزرگ نسل انقلاب به نسل كنوني، هنگامي ميسر است كه تكليفمان را با لكههاي تاريك تاريخ خودمان مشخص كنيم. چنانچه آن لكهها كنار بروند، براي درخشش جنبههاي مثبت انقلاب و حماسههاي فراموش ناشدني آن مجال فراهم خواهد شد.
منبع: مقاله«پدر، مادر، ما باز هم متهمیم» از سایت جرس
خداوندا مصونم بدار از ظلم و ظالم!
وقتی قیافه بعضی آدمها رو نگاه میکنم با خودم فکر میکنم این که همه چیزش شبیه بقیهاست، چطور میشه چنین کاری ازش سر بزنه. از این دسته افراد اونایی هستن که عکسشون رو تو روزنامه میزنن که مرتکب قتل یا دزدی یا سایر جرائم عجیب و غریب شدن. از همین جملهاند لمپنهایی که باتوم دستشون میگیرن و تو خیابونا عربده کشی میکنن و وحشیانه هموطنانشون رو آزار میدن. ذهنم کم مییاره تو تحلیل رفتار اینا. یا اونایی که تجاوز میکنن یا …