زن چادری شکوایه کنان با لحنی نه چندان مناسب از روبرویم رد میشد و به نظر میرسید عصبانی باشد. تنها چیزی که واضح شنیدم این بود:«مثل پشکل!» چنین عبارتی در محوطه مترو چندان متعارف نبود. دقت کردم ببینم جریان چیست. او که متوجه دقت من و بغل دستیم شده بود شروع به بازگویی کرد. شاید برای جلب حمایت یا شیرفهم شدن ما:«افغانیهای کثیف. عین پشکل ریختهاند همه جا…» به دو مرد افغانی رو کرد:«پاشین برین مملکت خودتون. … کی میخواید کشور ما رو ول کنید» بقیه فحشهاش یادم نیست. مردان افغانی داشتند بیچاره گونه به فحاشیهای یک بومی در کشوری که پناهندهاش! بودند گوش میکردند. مرد جاروکش مجالی برای عرض اندام کوچکش یافت:«به چی نگاه میکنید؟ اونور رو نگاه کن!»
و من با خود میاندیشیدم که آنها دیر یا زود خواهند رفت. و چه خواهند گفت با خودشان. و خدا نکند که روزی ما به این سرنوشت دچار شویم. و خدا نکند که اگر خدای ناکرده طالبانها و بیگانگان کشورمان را به یغما بردند نتوانیم به جایی غیر از افغانستان پناه ببریم…