دیروز ۱۲ اسفند ۱۳۹۰ را اگر روز لبخند مردم بنامم بیمسما نخواهد بود. چرا که هر کجا رفتم و شهروندی را دیدم و صحبتش را شنیدم، خالی از لبخندی بر لب هنگام سخنگفتن از حماسهآفرینی نبود. فاکتور ۳۵۰ هزار تومانی خرید مایحتاج! ما که خانوادهای دو نفره هستیم، مجالی بیش برای اندیشیدن به این لبخند و تلخند در پس آن نگذاشت.
حتی فرصتی و رغبتی هم نبود، مگر همصحبتی گذرایی با یک دوست که منجر شد به یک علامت سؤال:
«خاتمی رأی داد»
نخستین پاسخ برقآسایی که از ذهنم گذشت این بود که شاید وی هم تحت انواع فشارهایی که ما متحمل هستیم برای رأیدادن قرار گرفته باشد. مانند این که تهدید شده باشد، یا رأیش متضمن ادامه حیات او در شرایط فعلی اجتماعی کشور باشد، یا برای این که مهرش در شناسنامه خورده باشد به هزار و یک دلیل واقعی و واهی و الخ…
پس از لختی، تنها پاسخی که در ذهنم قوت میگرفت این بود که هر چه باشد و برای هر چه باشد او نام هیچ یک از آنها که ما میشناسیم را ننوشته است.
و سومین و آخرین فکر پرسشی دیگر بود که «چرا؟»
اما هرگز و تا عصر امروز شنبه، ۱۳ اسفند، زمانی که مجال یافتم تا اخبار را مرور کنم و اقوال مختلف را بشنوم (بخوانم) قضاوتی نه کردم نه توانستم. تا…
۱. مرد اصلاحات خود خاضعانه اعلام میکند که فضا را میداند و پاسخ خواهد داد. او به عنوان شهروندی فاقد قدرت و در نتیجه مسئولیت رسمی، در زمانهای که منتخبان مردم خود را نه در برابر مردم نه در برابر خداوند، پاسخگو نمیدانند، پاسخ خواهد داد.
۲. برگ رأی او سنگنبشتهای از «جمهوری اسلامی» است برای ثبت در تاریخ که مرا به یاد سید حسن مدرس انداخت در مجلس مشروطه که یادآور شد «لااقل خودم میدانم که به خودم رأی دادم» برای روزی که بخواهند تمام رأیها را به نام خودشان مصادره کنند.
۳. او نگران آبروی خودش نبود. نگران سرنوشت ما بود. او نمایشنامهای خطرناک را میدید که در پس پرده برای صحنهی فردای انتخابات تدارک دیده میشد. رنگها و انگها و برچسبها، گناهانی آفریدهی انسان قاصر و گناهکارانی ساخته دستگاه مجرمساز. مجرمانی از نمایشنامه و نقششان بیخبر. بازیگردانهایی ساطور به دست. شاید او آب روی خود را ریخت تا صدقهی سرهایی باشد که زیر ساطورند. برخی میدانند و برخی بیخبر از فردای خویشاند.
و اکنون میاندیشم او رأی داد تا دیگران بتوانند از گذر به عافیت بگذرند.
نجابت و شرافتش جاری و ساری باد.
5 دیدگاه دربارهٔ «دیروز مدرس، امروز محمد خاتمی»
دیدگاهها بسته شدهاند.
این سیاسته و در سیاست نمیشه سفید و سیاه بود. همه خاکسترین.
خاتمی هم به آینده سیاسی خود و جریانی که سردم داره فکر میکنه.
از این جهت کارش درست و پسندیدست.
اگر از خاتمی بت بسازیم چند وقت دیگه باید داد بزنیم مرگ بر دیکتاتور
میپسندم
دستتون درد نکنه، لذت بردم از خوندن این نوشته!
سید خندان، آن مرد دوست داشتنی با آن عبای شکلاتی اش باز هم نخواست و نتوانست برای ملتش قهرمان باشد و به زعم برخی به تک تک لحظات حبس آزادگان خیانت کرد. او حق داشت اما تنها در کسوت “سید محمد خاتمی” نه در مقام منادی “عدم شرکت در انتخابات” و پرچم دار “اصلاحات”. هرچند هنوز هم چهره صمیمی اش را دوست دارم و کلامش بر دلم می نشیند اما شاید نه من و نه هیچکس دیگر به کلامش اعتماد نکند که به “اعتماد ملی”، سرمایه به این عظمت پشت کرد.
امیدوارم که صبر کاممان برآورد