یکی از اینها که میگویند غربزدگی! است و آزارم میدهد، فراموش شدن نکته سنجی و نزاکت و به صراحت ظرائف را گفتن است، چنان که در نغز گوییهای گذشتگانی بعضاً نه چندان دور میبینم. سواد و مشاعره و ادب جای خود را به راحتطلبی و یاوهگویی و درشتی داده است. به راستی ما را چه شده که آن نگارگرانه حرف را به رقم کلام کشیدن به این آش درهم و نخود و لوبیا نپخته بفروختهایم. چه شده که متون غربیان مترجم خواهد به سبب نکته سنجی و متون فارسی خودمان مترجم خواهد به سبب غریبیاش؟!. پنهان نمیباید کرد که گاهی در اندیشه میافتم شاید فرهنگ ایرانی که بدان میبالیم تنها آرزوی ستارگانی باشد چون کوروش و فردوسی و شیخ بهایی و امیرکبیر و خاتمی که در پهنه این آسمان درخشیدند و چون خاموش شوند، آن نیز فرو خفتد. وان پرده فرو افتد. جز این پیش نیاید مگر پهنای سرزمین ایران به خورشید فرهنگ روشن گردد به دست تک تکمان. آنگاه چه خوش باشد تماشای رقص ستارگان به روز نشستن…