آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست / عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

[audio:http://sadeq.ir/media/hafez/470.mp3]

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی / دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو / ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت / صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل / شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست / ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست / ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی
آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست / عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم / کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق / کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

[audio:http://sadeq.ir/media/hafez/173.mp3]
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد / حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند / موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم / شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما / حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند / دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان / تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد

[audio:http://www.sadeq.ir/media/hafez/129.mp3]

اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد

اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دعا ببرد

گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کتش محرومی آب ما ببرد

دل ضعیفم از آن می‌کشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد

طبیب عشق منم باده ده که این معجون
فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد

بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد

دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

[audio:http://www.sadeq.ir/media/hafez/142.mp3]
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق راه مستانه زد و چاره مخموری کرد
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود آن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد
غنچه گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد

به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد

[audio:http://www.sadeq.ir/media/hafez/144.mp3]
به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد
گل مراد تو آن گه نقاب بگشاید که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد
گدایی در میخانه طرفه اکسیریست گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد
به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی که سودها کنی ار این سفر توانی کرد
تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد
ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی طمع مدار که کار دگر توانی کرد
دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد