به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد | که خاک میکده کحل بصر توانی کرد | |
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر | بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد | |
گل مراد تو آن گه نقاب بگشاید | که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد | |
گدایی در میخانه طرفه اکسیریست | گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد | |
به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی | که سودها کنی ار این سفر توانی کرد | |
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون | کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد | |
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی | غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد | |
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور | به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد | |
ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی | طمع مدار که کار دگر توانی کرد | |
دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی | چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد | |
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ | به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد |
به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد
[audio:http://www.sadeq.ir/media/hafez/144.mp3]
جان کلام همین جاست:
دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی
چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ
به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد