بله هست. مدارکش هم موجوده نشون بدم؟ یکیاش همین فیلم «دموکراسی تو روز روشن». وقتی چنین فیلم مزخرف بیمحتوایی که آخر هنرش متلک پراندن به برخی اقشار جامعه است، میشود فیلم! و میآید روی پرده همین خودش یک معنای دموکراسی است از نوع احمدی نژٰادی. نمیدانم از اولش بی محتوا بوده یا بعد از سانسور به این روز افتاده. اما به گمانم متلکهای سخیف پراندن(مثل مال پیرزن رو خوردی! و بعد اصلاحاش کردن و دهنم … و خوردن ادامهاش که سرویس شد!) و توجیه ترسیدن از جنگ و فرار کردن و ایجاد شبهه اصلاح این اشتباهات بعد از مرگ، معمولی نشان دادن کار ضد ارزشی مثل ترک کردن یه هم رزم در حال مرگ برای نجات جان خود و بازیهای مصنوعی و تعمیم قوانین این دنیایی مثل پارتی بازی و … به آن دنیا، و بیاهمیت کردن ارزش تلاشهای جان بر کفهایی که از کشورمان دفاع کردند، آن هم به اسم عدالت الهی، خیلی به مشخصات یک فیلم قوی، منصفانه و اجتماعی نمیخورد. بیشتر شبیه سناریویی است از نوع هالیوودی که به نرمی و ظرافت میخواهد مخ مخاطب را شستشو دهد و قاطی به ظاهر چارچوب شکنیهایش (به جای آزادی)، آنچه عدهای میخواهند را در ذهن مخاطب متبلور کند. این نوع فیلم سازی آدم را به یاد بعضی فیلمهای هالیوودی میاندازد که با به کار گیری هر آن چه در توان داشته(از تکنیک و خلاقیت) سعی میکند تاریخ سازی کند و به تغییر ارزشها و مفاهیمی بپردازد که درست یا غلط در ذهن اجتماع شکل گرفته است. و البته این نوع سینمایی که تازه در ایران شکل گرفته است، در ابتدای مسیر است و راه زیادی در پیش دارد. شایسته است تولد سینمای «شر و ور وود» را به وضع حمل کنندگان آن در تلویزیون و سینما تبریک گفت و بر قبر فیلمفارسیهای خودمان گریست که لااقل تک و توک فیلم وزین از توش در میآمد.
معلم شهید دکتر علی شریعتی از زبان شهید دکتر مصطفی چمران
31خرداد روزی بود که مصطفی چمران هم در میان ما ماندن را تاب نیاورد و به آسمان ها پر کشید
چند روز پیش هم سالگرد شهادت معلم زنده ، دکتر علی شریعتی بود.
تاریخ گواه دردهای مشترک این دو است، آنجا که چمران مینگارد
ای علی وقتی در جبهه بودم تنها یک کتاب با خود داشتم و آن هم کویر تو بود و
آنجا که چمران برای شریعتی مرثیه میسراید
ای علی! همیشه فکر میکردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم ! ای علی! من آمدهام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!…خوش داشتم که وجود غمآلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی.میخواستم که غمهای دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غمهای کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی.
ادامه خواندن “معلم شهید دکتر علی شریعتی از زبان شهید دکتر مصطفی چمران”
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دعا ببرد
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کتش محرومی آب ما ببرد
دل ضعیفم از آن میکشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد
طبیب عشق منم باده ده که این معجون
فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد | شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد | |
آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید | تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد | |
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق | راه مستانه زد و چاره مخموری کرد | |
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود | آن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد | |
غنچه گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت | مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد | |
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود | عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد |
به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد
به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد | که خاک میکده کحل بصر توانی کرد | |
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر | بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد | |
گل مراد تو آن گه نقاب بگشاید | که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد | |
گدایی در میخانه طرفه اکسیریست | گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد | |
به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی | که سودها کنی ار این سفر توانی کرد | |
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون | کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد | |
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی | غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد | |
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور | به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد | |
ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی | طمع مدار که کار دگر توانی کرد | |
دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی | چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد | |
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ | به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد |