معلم شهید دکتر علی شریعتی از زبان شهید دکتر مصطفی چمران

31خرداد روزی بود که مصطفی چمران هم در میان ما ماندن را تاب نیاورد و به آسمان ها پر کشید

چند روز پیش هم سالگرد شهادت معلم زنده ، دکتر علی‌ شریعتی‌ بود.

تاریخ گواه دردهای مشترک این دو است، آنجا که چمران می‌‌نگارد

ای علی‌ وقتی‌ در جبهه بودم تنها یک کتاب با خود داشتم و آن هم کویر تو بود و

آنجا که چمران برای شریعتی‌ مرثیه میسراید

ای علی! همیشه فکر می‌کردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم ! ای علی! من آمده‌ام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!…خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی.می‌خواستم که غم‌های دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غم‌های کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی.

ادامه خواندن “معلم شهید دکتر علی شریعتی از زبان شهید دکتر مصطفی چمران”

پشکل!

زن چادری شکوایه کنان با لحنی نه چندان مناسب از روبرویم رد می‌شد و به نظر می‌رسید عصبانی باشد. تنها چیزی که واضح شنیدم این بود:«مثل پشکل!» چنین عبارتی در محوطه مترو چندان متعارف نبود. دقت کردم ببینم جریان چیست. او که متوجه دقت من و بغل دستیم شده بود شروع به بازگویی کرد. شاید برای جلب حمایت یا شیرفهم شدن ما:«افغانی‌های کثیف. عین پشکل ریخته‌اند همه جا…» به دو مرد افغانی رو کرد:«پاشین برین مملکت خودتون. … کی می‌خواید کشور ما رو ول کنید» بقیه فحش‌هاش یادم نیست. مردان افغانی داشتند بیچاره گونه به فحاشی‌های یک بومی در کشوری که پناهنده‌اش! بودند گوش می‌کردند. مرد جاروکش مجالی برای عرض اندام کوچک‌ش یافت:«به چی نگاه می‌کنید؟ اونور رو نگاه کن!»

و من با خود می‌اندیشیدم که آن‌ها دیر یا زود خواهند رفت. و چه خواهند گفت با خودشان. و خدا نکند که روزی ما به این سرنوشت دچار شویم. و خدا نکند که اگر خدای ناکرده طالبان‌ها و بیگانگان کشورمان را به یغما بردند نتوانیم به جایی غیر از افغانستان پناه ببریم…

کرانچی!

یک بار به پسرک تعارف کرده بودم. از پشت ایستاده‌ای به مامانش اشاره کرد که از اونا می‌خوام باز هم. به سمت‌ش گرفتم و به جای بردار گفتم بگیر. به مامانش معصومانه گفت قول بده بعدش نزنی منو! قبل از این که پاکت کرانچی را از دستم بگیرد…

مصطفی تاج زاده۱

از ایراداتی که به سیاست‌مداران انقلابی دیروز و منتقد امروز وارد است، ادامه سکوت آنان نسبت به بخشی از حوادث تاریخ است که یا شاهد آن بوده‌اند یا به گفته برخی منتقدین عامل آن. این جملات زیباییست از یکی این سیاست‌مداران که الگویی می‌تواند باشد برای سایرین جهت زدودن غبار تردید از وجهه سیاسی‌شان:

*خطاي ما اين بود كه در مقابل برخي رفتارهاي دادگاه هاي انقلاب موضع نگرفتيم؛ در عين اين‌كه جناح موسوم به خط امام طراح اعلاميه 10 ماده‌اي دادستاني انقلاب در زمان شهيد قدوسي در بهار سال 1360 بود (طرحي كه گروه‌هاي سياسي دگرانديش مخاطب آن بودند و بسط مناظره و حقوق و آزادي‌هاي قانوني آنان را به خلع سلاح گروه‌ها پيوند مي‌زد)، اما نتوانستيم (و نيز تروريسم سال 60 و جنگ تحميلي نگذاشت) كه اين راه را تا مرحله گسست كامل از شيوه‌هاي غيردموكراتيك پيگيري كنيم.

*سكوت تأييد‌آميز درباره نحوه محاكمات دادگاه انقلاب خطاي ما بود، اما بازداشت فله‌اي منتقدان قانون‌گرا، “كهريزكي كردن” شهروندان معترض و نيز تيراندازي مستقيم به آنان ‌چنان پديده‌ شومي است كه واژه «خطا» به هيچ وجه نمي‌تواند توصيف خوبي براي آن باشد.

*نسل انقلاب بايد اعتراف كند، ولي نه به دليل مجاهده امروزينش براي بسط دموكراسي و ترويج حقوق بشر، كه به علت عدم استفاده درست و كامل از فرصت‌هايي كه ظهور تك‌صدايي را بر بستر عبور از آرمان‌هاي انقلاب اسلامي و اصول قانون اساسي غيرممكن مي‌كرد.

*اعتراف مي‌كنم كه اگر در زمان خود در مقابل مواجهه نادرست با آيت‌الله شريعتمداري و برای حفظ حريم مرجعيت اعتراض مي‌كرديم، كار به جايي نمي‌رسيد كه امروز حرمت مراجع و عالماني همچون مرحوم آيت‌الله منتظري و حضرات آقايان وحيد خراساني، موسوي اردبيلي، صانعي، بيات زنجاني، دستغيب شيرازي، طاهري اصفهاني، جوادي آملي و… حتي در صدا و سيما مورد تعرض قرار گيرد و كار به جايي برسد كه حتي بيت و نوه امام و حسینیه و مرقد ایشان و نيز آرامگاه مرحومان صدوقي و خاتمي از تعرض مصون نماند.

*بايد از برخوردهاي ناصوابي كه با مهندس بازرگان و دكتر سحابي صورت گرفت، عذر خواست و نيز بايد از همه سياسيوني كه خواهان فعاليت قانوني بودند و حقوقشان به بهانه‌هاي مختلف نقض شد، پوزش طلبيد.

*همچنين بايد از تحميل يك سبك زندگي به شهروندان و دخالت در حريم خصوصي آنان معذرت خواست.

*خطاي ما آن بود كه تصور مي‌كرديم ما انسان‌هاي متوسط قادريم در ميخانه‌ها را ببنديم، بدون آن‌كه لازم باشد درهاي تزوير و ريا را باز كنيم.

*اشتباه ما اين بود كه در عمل به برخي امور عرفي تقدس ‌بخشيديم، غافل از آن كه تلاش مذكور عقيم و نتيجه اش عرفي شدن بسياري از مقدسات است.

*بزرگترين خطاي ما تعميم مناسبات سياسي در عصر “عصمت” به عصر “غيبت” بود. نتيجه چنين بينشي و عمل بر اساس آن، احياي مناسبات حكومت معصوم در دوره حكومت رهبران غيرمعصوم نبوده و نيست، بلكه سست كردن پايه‌هاي اعتقادي شهروندان، به ویژه نسل جوان به عصمت و علم لدني معصومان و تضعيف مباني ايماني و اخلاقي جامعه بوده است. در حقيقت سال‌ها طول كشيد تا كاملاً درك كنيم حكومت در عصر غيبت، با وجود و حضور انسان‌هاي متوسط كه نه به همه اسرار و رموز جهان و جامعه و انسان آگاهند و نه از حب و بغض‌ها و منافع شخصي بري هستند، نمي‌تواند سعادت اخروي شهروندان را تأمین کند. گذاشتن چنين باري بر دوش حكومت عملاً به معناي آن است كه دولت در تمام عرصه‌هاي زندگي شهروندان دخالت كند و به اين ترتيب ضمن نقض حقوق و آزادي‌هاي آنان، در تأمین رفاه مردم و نیز توسعه علمي و فني اقتصادي ميهن با مشكلات عديده مواجه شود.

*ما بايد برخلاف انقلاب های دیگر جهان، از همان ابتدا بر اين مسأله پافشاري مي‌كرديم كه تحت هر شرايطي، حتي با وجود جنگ و تروريسم، نقض حقوق بشر نه قانوني است، نه اسلامي و نه اخلاقي. همچنين تقدس هدف نبايد مانع شود تا به روش‌هاي دستيابي به آن به اندازه كافي حساسيت نشان ندهيم؛ زيرا در عرصه اجتماع و حكومت، اهميت روش‌ها كمتر از اهداف نيست، اگر بيشتر نباشد.

*ما نبايد اجازه مي‌داديم خیانت و خباثت بعضي افراد يا طرح‌ها يا اقدام‌‌ها، خارج شدن ما را از مسير قانون و شيوه‌هاي انساني و اخلاقي توجيه كند؛ شكنجه در همه حال شكنجه است و اعدام زنداني قبلاً محاكمه و محكوم شده كه در اسارت به سر مي‌برد، ناموجه.

انتقال صفحات درخشان تجربه بزرگ نسل انقلاب به نسل كنوني، هنگامي ميسر است كه تكليفمان را با لكه‌هاي تاريك تاريخ خودمان مشخص كنيم. چنانچه آن لكه‌ها كنار بروند، براي درخشش جنبه‌هاي مثبت انقلاب و حماسه‌هاي فراموش ناشدني آن مجال فراهم خواهد شد.

منبع: مقاله«پدر، مادر، ما باز هم متهمیم» از سایت جرس

خداوندا مصونم بدار از ظلم و ظالم!

وقتی قیافه بعضی آدم‌ها رو نگاه می‌کنم با خودم فکر می‌کنم این که همه چیزش شبیه بقیه‌است، چطور می‌شه چنین کاری ازش سر بزنه. از این دسته افراد اونایی هستن که عکس‌شون  رو تو روزنامه می‌زنن که مرتکب قتل یا دزدی یا سایر جرائم عجیب و غریب شدن. از همین جمله‌اند لمپن‌هایی که باتوم دست‌شون می‌گیرن و تو خیابونا عربده کشی می‌کنن و وحشیانه هم‌وطنان‌شون رو آزار می‌دن. ذهنم کم می‌یاره تو تحلیل رفتار اینا. یا اونایی که تجاوز می‌کنن یا …

اسارت! توهین! نابرابری! ظلم! …

یکی از چیزایی که تو دوران خوابگاه خیلی آزارم می‌داد،‌ محدودیت ساعت رفت و آمد برای دختران و رفتارهای توهین‌آمیز برخی از مسئولین خوابگاه و نگهبان‌ها بود. هنوز وقتی صحنه‌های مختلف برخوردم با افراد و خاطرات مربوط به این بخش از زندگی در خوابگاه یادم می‌آد، احساس نفرت شدیدی از تفکر حاکم بهم دست می‌ده. تفکری که از سر تا ذیل زنان رو می‌خواد کنترل کنه. که موفق شده حتی فکر بعضی از خود زن‌ها رو هم زیر سیطره خودش در بیاره. تفکری که مبناش یه چیز بیشتر نیست:«لذت جویی مستبدانه مردان». بهانه این یادآوری سفری بود که هفته پیش از یزد به تهران داشتم و در قطار با دختر دانشجوی قزوینی که در آموزشکده فنی شهرستان میبد سرامیک می‌خوند، هم کوپه شدم. طبق گفته این بنده خدا دانشجویان آموزشکده مذکور حق خانه گرفتن در شهر را نداشتند و مجبورند که از خوابگاه استفاده کنند و در خوابگاه هم روزانه تنها ۲ ساعت حق بیرون رفتن داشته‌اند، آن هم ماکزیمم تا ۸ شب. حتی روزهای جمعه. یعنی این دختر حتی نتوانسته بود در طول دوران دانشجویی یک بار بیاید یزد را ببیند. تصور کنید به شما بگویند روز جمعه بیش از دو ساعت حق ندارید از محل سکونتتان خارج شوید. این یعنی قرنطینه! یعنی اسارت! توهین! نابرابری! ظلم! …

ژانر!

دیروز داشتم به مفهوم “ژانر” که زیاد دیدم توی وبلاگ نویسی(یه سبک جدید و جالب نویسندگی) به کار می ره فکر می کردم و البته به معنی اش. دیدم یه ژستی مد شده که هر چیزی که به نحوی مربوط به اعراب می شود را با برچسب “تازی” خفیف کردن و تحقیر و توهین و الخ. جدای این که به روح حرمت گذاری ایرانیم برخورده علاوه بر اعتقاداتم! دیدم این هم ژانری است برای خودش لابد. ژانر باستانی پرستی یا ژانر نفرت از تازی. حالا فهمیدم یعنی چه…!