مردک دوباره زر زده که تحریمهای ناکارمد برای ایران ناکارامد هستند.
اما تحریمهایی که ایران دچارشه خیلی خیلی کارآمد بودند. پدر ما مردمی که اینجا زندگی میکنیم را که در آورده.
برای اینکه حسش کنی و سرعت زیاد تاثیرگذاریش را ببینی فقط کافیه به فاصله دو سه ماه با قطار تهران یزد یه مسافرتی داشته باشی. با همه وجودت این کارآمدی تحریم را روی زندگی عادی مردم میتونی ببینی.
مگر اینکه خر باشی.
مزاحم کامنتی
چندی است، یک مزاحم دارم. یک مزاحم که در کارش (که آزار و دشنام است) بس جدی و کوشا است (تنها نکته مثبتی که از وی دیدم) فقط لازمه که یه پست توی این وبلاگ نیمهمتروک بنویسیم، شخصی که گویا غیر از اینترنت از طریقی دیگر هم مرا میشناسد، باران دشنام را بر من میباراند! و البته این آزارها از زمان انتخابات به این طرف خیلی خیلی شدید شدهاند.
رفتار این شخص که از قم الطافش را پرتاب میکند به حدی آزاردهنده است که حتی پستهای فنی گاهگدارم هم بینصیب نمیماند. اینکه سرزدنم به اینجا و نوشتنم در این حد کم شده است ناشی از همین موضوع است.
هر بار نشانی آیپیای که استفاده میکند را برای دسترسی به این بلاگ مسدود کردهام اما اهل فن میدانند که این کار چارهساز نیست.
این شخص خود را به نامهای مختلفی به من معرفی کرده. در یک دوره بحث از طریق ایمیل (زمانی که فکر میکردم میتوان با وی گفتگو کرد) خود را با نام دانشمند جوان سمپادی معرفی میکرد. یک سری بلاگ هم در همین رابطه داشت که در آن به صورت پیوسته از انجمن سمپاد انتقاد (و به برداشت من بسیار نابجا و ناحق) کرده بود.
تنها میتوانم بگویم استرسهایی که این شخص (حقیر، خودخواه، بیمغز و صد البته دگم) تابحال برای من ایجاد کرده زیاد بوده است اما از این به بعد قصد ندارم در بازی وی باشم.
از این به بعد آزادتر خواهم نوشت، هر چند بازگشت به روزهای آرمانی چندان ساده نیست …
با اجازهی صاحابش!
این متن رو توی باز دیدم. نتونستم بفهمم منبعش کجاست. گویا از گودر یه بنده خدا به اسم ساما. بازنشر شده بود. ولی بسیار بسیار به دلم نشست. امیدوارم گذاشتنش این جا حقی از ایشون ضایع نکنه و موجب دلخوریشون هم نباشه.
««مهمترین حادثه پس از انتخابات ۸۸، فتنه و جریان انحرافی نبود. تقلب و آبرو بردن از نظام نبود. حذف اصلاحطلبان از دایرهی انقلاببون و کمرنگ شدن نقش هاشمی و شرکا نبود. لگدزدن محمود احمدینژاد به حمایتهای رهبری و گستاخیاش نبود. ۹ دی و مرگ جنبش نبود. اصلا اینها هیچ اهمیتی ندارند.
تلخترین و البته مهمترین حادثه این بود که جوانان بسیاری، انسانهای زیادی پر شدند از تردید، پشت کردند و آرام آرام از آستان خدا خارج شدند. مطمئنا غمگین بودند.
رفتار اهل صومعهام کرد میپرست
دم: در پاسخ به سؤال احتمالی«چه ربطی داشت؟»، هیچ ربطی نداشت خوش باشید و به فتوحات ادامه دهید.»»
تازه نفسها
اینها تازهنفس بودند:
httpv://www.youtube.com/watch?v=n0n6EwVN7qk
اما اکنون نفسها به شماره افتاده …
مسعود بهنود: بازی کثیف
مسعود بهنود
آقای خاتمی باز با دل امیدوارش آمده است به میدان، میترسد، نه از ماشین نفرت و افترا که نزدیک دو سال است دمی از شلیک باز نمیایستد و او و یارانش را بمباران میکند، بلکه از آسیب این همه بیاخلاقی، از درگیر شدن افراطیون با هم، از بههمریختن نظم، از این همه بیهوائی در تهییج مردمان. او بزرگوارتر از آن است که حتی در دل بگوید همین است سزای کسانی که با اصلاحطلبان چنان جفا کردند، وطن دوستتر از آن است که دلش خنک شود از وضع امروز رقیبان تندرو. آقای خاتمی به عنوان یک عالم دین و دینباور ترسش افزون میشود وقتی میبیند ماشین نفرت هر صبح به نام دین روشن میشود و شلیک آغاز میکند. شلیکهای خود را درد دین نام مینهد و هدف هم فقط کسانی هستند که حقیقت را فدای مصلحت تعیین شده توسط قدرت نمیکنند.
پریروز آقای جوانفکر مدیر روزنامه ایران و خبرگزاری دولت، در سرمقاله آن روزنامه به منقدان دولت پند داده بود که از این همه تهمت ناروا و افتراهای نادرست دست بردارند. او با نقل چند نمونه خبر که با قید «شنیده شده است» و «گفته می شود» در ستونهای ویژه برخی روزنامهها آمده، نشان داده بود که مقصودش کدام نوشته هاست. با خواندن این مقاله پندآموز سادهترین کار این است که آدمی رو به سوی آسمان بگوید الهی شکر و به یاد خود آورد که در این پنج ساله همین تیم آقای جوانفکر، که از همه عزلها تا به حال جان به در برده، چه کردند با آبروی دیگران. همانها که امروز از افترا به فغان آمده و گلایه دارند. اما این تنها واکنشی نیست که بعد از خواندن پندآموزی آقای جوانفکر به آدمی دست میدهد.
در پای یک گزارش درباره سخنان پریشب آقای احمدینژاد در مونولوگ تلویزیونیاش، دهها کامنت هست، وحشت افزاست این همه دشنام از سوی کسانی که تا پریروز وی را معجزه هزاره میخواندند و سرباز امام زمان میشمردند و همه کارش شیرین و خدائی بود. میتوانست باعث انبساط خاطر شود و دل کسانی را که پنج سال است از زبان این دولتمردان در امان نبودهاند خنک کند و به یادمان آورد که همینها به محض فتح سعدآباد چهها نثار پیشینیان کردند و سرانجام هم چه جشنی گرفتند برای تشکیل دادگاه نمایشی صد نفره اصلاحطلبان –که سعید مرتضوی با تقلید از سبک دادگاههای استالین بر پاداشت. آنها که همین روزنامه دولت را به نشریهای زرد تبدیل کردند و به چیزی و کسی رحم نکردند، حتی وزیران کابینه و امضا کنندگان میثاقنامه، در فردای عزل.
رییسجمهور که مصاحبه مانند تلویزیونیاش نشان داد تا چه اندازه افسرده است [و این همان حالی است که پیشبینی شده بود] با آهنگی ملتمس گفت به خدا خوب نیست تهمتزدن، آخر مگر دنیا چقدر ارزش دارد. آقای احمدینژاد اگر وسیله داشت که صدای بینندگان را بشنود و اگر علاقهای به این شنیدن داشت به گوشش میرسید که هزاران نفر میگفتند عجب. از کی چنین شده است که تهمت گناه است.
معلم اخلاق دولت [حجتالاسلام تهرانی] در نواری که همه جا هست، ادعا میکند دو بار گریه آقای احمدینژاد را دیده که یکی موقعی بوده که وی را متهم کردهاند که یهودی است. با شنیدن این نوار گیجی غریبی به شنونده دست میدهد. کسی که چنان آسان پنج سال است دروغ میگوید و افترا میزند چقدر باید خودمحور و خود شیفته باشد که به تهمتی چنین به گریه افتد. یهودی بودن اجداد آدمی که جرم و گناه نیست. چنان که پدربزرگ یکی از مراجع حاضر قم، یهودی بوده است. اما یکی از آقای احمدی نژاد بپرسد دادن خبر به جوش آمدن غیرت ایشان از نحوه ملاقات شیراک و آقای خاتمی چه. خبری که عکسها نشان داد هم اصلش دروغ بوده است و هم تاثر ناشی از آن. جاسوس خواندن اعضای هیات مذاکرهگر هستهای و سفیر سابق چه. کاری که تنها در اوگاندای ایدی امین سابقه داشت. چنان که عزل وزیر خارجهای در حال ماموریت هم قبلا فقط توسط ایدی امین سابقه داشت که از قضا آن وزیر خارجه را [مانکن سابق دنیای مد که از اساس انتصابش مساله بود] کشت و داد پختند و آبگوشت آن را به خورد اعضای کابینه داد تا بدانند نادیده گرفتن میثاق چه عقوبتی دارد.
اما این حکایت فرد است و عیب و ایرادهای انسان بیمقدار با صدها عقده درمان نشده، وقتی پای جامعه در میان است و مصلحت جامعهای و مردمانی، به گمانم جای آن دارد که به گفته معلم اخلاق کمی اندیشه کنیم و خوشحال نشویم اگر با هم چنین می کنند. مجلسیان اگر راست میگویند از اهرمهای قانونی مجلس بهره گیرند، اعتبار گم شده را به قوه مقننه برگردانند. گویندگان اگر نمیهراسند امکان دهند قضات مستقل پرونده دولتمردان منصوب را بررسی کنند. گشودن پرونده معاملات بزرگی که میگویند و مینویسند که در آن میلیاردها تومان جا به جا شده، باید در عدلیه صورت پذیرد نه صفحات روزنامههائی با مصونیت آهنین و یا رسانههائی بدون صاحب.
سخن کوتاه و آسانم این است که اصلاحطلبان را اگر چالشی هست با آقای احمدینژاد و دولت کنونی، بر سر یک فرهنگ و مهمتر از آن بر سر سرنوشت این ملک است، دعوای شخصی نیست. اگر فرصتی که دعوای اخیر و جنگ دو دسته از یک جناح ایجاد کرده، موجب شود یک بخش از جامعه سیاسی ایران بیاموزند که افترا بد است و سوءاستفاده از امکانات عمومی برای جنگهای حقیر و منافع گروهی گناه است، دریابند تهمت شنیدن آدمی را به گریه میاندازد، خود اتفاق مهمی است. این اتفاق مهم است، چرا که جناح راست عادت سخیفی را که از دوران انقلاب و در همان شش ماه آزادی بدون نظارت مطبوعات آشکار شد، در این سی و دو سال ترک نگفته است. در روزهای منتهی به انقلاب هر نوع خیالپردازی علیه حکومت پیشین مجاز بود و هیچ گناهی نداشت حتی جزئی از انقلابیگری محسوب میشد. در آن زمان یک حزب قدیمی این رفتار را به عنوان «جنگ نرم با ضد انقلاب» تئوریزه کرد و یک گروه چریکی هم به بهانه این که امکانات عادلانه تقسیم نشده، برای جبران ضعف امکانات خود، مفید دانست قصهپردازی و شایعهسازی و چاپ و انتشار تهمت را.
در این نوشتار روی سخن بیشتر نسل جوان اصلاحطلبانی است که هدفشان ارتقا و سلامت جامعه ایران است. به گمانم به خود باید گفت هر نوع مشارکت جامعه مدرن و آماده رهائی در عادات سخیف کهنه لمپنی موجود در جنگ اخیر وهنی است برای سبزاندیشان و در آن هیچ سودی برای جنبش متصور نیست. هر نوع شرکت در بازی افترا و بیحیثت کردن رقیب، بدان معناست که هنوز مفهوم اخلاق سیاسی را نمیشناسیم و هنوز خطرناکیم برای آینده و سلامت جامعهمان. اگر از اهل اصلاح مقالاتی صادر شود مثل اعلام کشف جاسوسی محمود احمدی نژاد و رحیم مشائی، به همین یک نشانه میتوان گفت تفاوتی با سعید تاجیک و حاجی حدادیان در بین نیست گرچه ممکن است زبان شیکتر و اتوکشیدهتر باشد.
دیروز آقای خاتمی گفت برای ایران میترسد، و پیداست سخت میترسد. به گمانم از آن میترسد که میبیند چگونه در رقابتها بر سر قدرت، اخلاق فراموش شده است، و این خدشهدار شدن روح ایرانی ماست. دقت در کشمکش این روزها نشان میدهد رجزهای این جنگ به زبان امروز نسل جوان و نوگرای ایران نیست، ابزار و مصالحی که در این جنگ به کار میرود برای نسل فردا کاملا ناشناخته است. گرچه مقصد و مقصودشان پیداست.
تا کسی را برای چند ساعت بازداشت میکنند داستانهائی از قول وی میبافند و بر زندگینامه دستگیرشده میافزایند، نامهائی از زبان وی ردیف میکنند که زندانی روحش خبر ندارد. همان کاری که در ده سال گذشته با صدها و بلکه هزاران تن از اصلاحطلبان و صلحدوستان کردند. این کردار سخیف را که قبلا کراهت آن به اثبات رسیده، اصلاح طلبان نباید بپذیرند، ادعاهای دو بخش جناح راست علیه یکدیگر نباید دستمایه تحلیل و تفسیر هیچ اصلاحطلبی قرار گیرد. سخن آقای جنتی در باب بابی بودن «جرگه انحرافی» نزدیک به دولت، همان قدر نازل و کثیف است که چمدان پولی که مدیر سیا آورده بود به تهران و بین روزنامهنگاران تقسیم کرد. گرچه این بار هدف جنگ کثیف زندانبانان و بازجویان صدها اصلاحطلب است اما به گمان من باید از شیرینی نقل این تهمتها گذشت. هیچ معادلهای نباید بر اساس این مدعیات برقرار کرد و هیچ تحلیلی را بر این دادهها بنا نهاد.
ورنه به معنای آن است که به قواعد یک بازی کثیف تن دادهایم.
مرتبط: http://www.kaleme.com/1390/02/26/klm-58205
زیتون سرخ
کتاب خاطرات خانمی را خواندم. تفاوت زندگیاش، پیش و پس از انقلاب ۵۷ آدم را متحیر میکرد. و هزینهای که داده بود (در مبارزه قبل از ۲۲ بهمن ۵۷ و در جنگ هشت ساله). در حین خواندن گریستم.
نام کتاب «زیتون سرخ» بود.
نسبیت!
چند وقت پیش یه بحثی تو اینترنت باز شده بود در بارهی یه روزنامه به اسم هفت صبح که گویا یه سرش به مشایی برمیگشت. افراد نظرات مختلفی داشتن دربارهی این که روزنامه نگارای اصلاح طلب باید برن اون جا کار کنن یا نه. بعضیها عقیده داشتن که این افراد همونایی هستن که قبل و بعد از انتخابات اون بلاها رو سر ما اووردن و بنابراین نباید باهاشون همکاری کرد. حتی به قیمت مردن از گشنگی! بعضیها اما میگفتن که شاید اون جا فرصتی باشه برای طرح بعضی مسائل و اصلا وقتی بیکاری دیگه نمیشه صبر کرد و این که تو این وضعیت سانسور و توقیف و … چارهی دیگهای نیست. بعد پریروز من یه مطلب دیدم از یه بنده خدا توی جرس. و با خودم فکر کردم که از دولتمردان(نامردان) فخیم ما بعید نیست که پس فردا یقهی این بیچاره رو بگیرن که چرا توی جرس مطلب مینوشتی و جیرهخوری و اینا. بعد دیدم برعکسش هم صادقه. یعنی وقتی یه روزنامه نگار به دلیل بیکاری یا امیدواری یا هر دلیل دیگهای میخواد توی روزنامهای کار کنه که به گروهی با عقاید مخالف ما تعلق داره از طرف ما(نوعی عرض میکنم) مورد هجمه قرار میگیره. و به نظر میرسه که این طرف هم اگر دارای قدرت اجرایی بود چه بسا اون فرد رو محکوم میکرد. این قضیه یه جورایی در مورد بازیگران فیلم اخراجیها هم صدق میکنه.
نظر شخصی من در مورد این آدمها (روزنامه نگاران یا بازیگرانی که به هر طریق با طیف تندروی نامشروع از نظر اپوزیسیون همکاری میکنند) اینه که نباید اونا رو مقصر دونست. گر چه ته دلم ازشون راضی نیستم و احترامشون ته دلم کم شده برام. ولی مثل بازیگری میمونه که نقش منفی یه داستان رو بازی میکنه. به نظرم افراد رو نباید از شغلشون جدا کرد. یعنی نمیشه این کار رو کرد. مخصوصاً تو جامعهی الان ما. در عوض اگر ما اعتراض داریم که چرا فلان فیلم ساخته شده میتونیم به هیچ عنوان نریم بخریمش یا ببینیمش. یا میشه اون روزنامه رو نخرید و استقبال نکرد. البته حتی همین حرکتهای اعتراضی هم به نظر من برای این روزهایی مناسبه که شرایط برابری وجود نداره و اینا راههای کوچیکی هست برای نشون دادن اعتراضمون. در حالی که اگر به امید خدا تو وضعیتی قرار بگیریم که عدالت برقرار باشه، اتفاقا همین روزنامهها و فیلمها نقاط مثبتی میتونن باشن. چون اون وقت همه میتونن حرفشون رو بزنن و اتفاقا اینها ابزارهای خوبی برای بیان عقاید مختلف هستن. تو اون شرایط اتفاقا باید حرفهای مختلف رو خوند و تحلیل و بحث کرد.
به نظر من نباید تو این برهه از تاریخمون کینهای برخورد کنیم و اشتباهات گذشته رو تکرار کنیم. این که یه عالمه عصبانیت رو تو دلمون جمع کنیم و وقتی که زورمون رسید در صدد انتقام جویی بر بیایم، اشتباهیه که توی انقلاب ۵۷ هم مرتکب شدیم(به عنوان جامعهی ایرانی عرض کردم). اگر اعتراض داریم بیان کنیم. وظایفمون رو از طلبهامون جدا کنیم و به هر کدوم سر جای خودش اهمیت بدیم. نه راحت از کنار بعضی مسائل بگذریم و نه اینقدر بخواهیم سفت بگیریم که فردی رو به خاطر این که توی فلان روزنامه نوشته و فقط نوشته(صرف نظر از این که چی نوشته که هنوز نمیدونیم حتی) محکومش نکنیم. و البته بحث بازیگری یه ذره فرق میکنه. مثلا اون روزنامه نگار اگر توی فلان روزنامه نوشت باید دید آیا سلایقش هم مثل اون افراد شده و از این بالاتر آیا مرتکب توهین، دروغ، جوسازی یا عمل منفی دیگهای شده یا نه. در مورد بازیگر هم باید دید آیا به دیالوگها و پیامهایی که توی نقشش داره اعتقاد هم داره یا نه(با این توضیح که در این مورد یه ذره سخته که بگیم طرف موضوعی رو که براش جدی هست توی نقشش مسخره بکنه فقط برای این که شغلشه!) ولی به هر حال یه عمل فرهنگیه که عکس العمل فرهنگی هم میخواد.
بازنشر: برای آنانکه …
امام علی -علیهالسلام
یبلغُ الصّـادقّ بصدقه ما لا یبلغـُه الکاذبُ باحتیاله؛
راستگو با راستیاش به چیزی میرسد که دروغگو با چارهجویی به آن نمیرسد.
امام علی -علیهالسلام
لا تـُمسک عن إظهار الحقِّ إذا وجدتَ له أهلاً؛
از آشکار کردن حق، هنگامی که برای آن اهلی یافتی، خودداری مکن.
– باز نشر از گوگلباز
باز نشر: ده توصیه تشکیلاتی شهید بهشتی
آدمهای بزرگ که از اونا به خوبی یاد میشه اغلب آدمهای با اخلاقی بودند. حتی در سیاست. نمونهای از این مردان بهشتی بود.
توصیههای بهشتی برای کار تشکیلاتی را دوست عزیز، حمزه در فیسبوک نوشته بود. برای گم نشدنش بین خیلی نوشتههای دیگه دوست دارم اون را اینجا بازنشر کنم. این نوشته دیدگاه مردی است که اسلام اخلاقمدار را باور داشت و در این راه به کین کشته شد. مطالعه این توصیه برای طرفداران جنبش سبز بخصوص کسانی که دغدغه اسلام را هم دارند توصیه میکنم:
۱- ایمان هرچه قویتر به آرمانتان و به کارتان؛ نگذارید این ایمان در شماها خدای ناکرده پژمرده و ضعیف شود. این ایمان باید روز به روز تقویتگردد.
۲- برنامههای عملیای که درآن، تفوق و برتری کارکرد ساختار اسلامی و نیروهای مؤمن به چشم بخورد؛ باید بهگونهای باشد که خواهر مسلمان و برادر مسلمان ما که از یک همسن و همکلاسی و همرتبهی غیرمسلمانش در مقام عمل دینی صالحتر است، در مقام عمل اجتماعی نیز سودمندتر باشد. اگر عمل شما به حال مردم سودمند واقع شود، ماندنی خواهید بود. این بیان قرآن است. «فاما الزبد فیذهب جفاءً و امّا ما ینفع الناس فیمکث فی الارض» [کف میرود و آنچه برای انسانها سودمند است میماند. رعد/ آیه ۱۷] سودمندی بیشتر ما باعث پیروزی ماست. به همین جهت در خودسازی فردی و جمعی انجمنهایتان باید طوری برنامهریزی کنید که در صحنه خدمت به مردم بدرخشید؛ نه برای تعریف مردم بلکه برای خدا.
۳- ارتباطتان را قوی کنید؛ وقتی یک عده در اقلیت هستند، باید بکوشند تا به کمک ارتباطات گسترده، یک جمع بزرگتر شوند. وقتیکه همه یکجا جمع هستید، احساس دلگرمی و قدرت بیشتر میکنید.
۴- جذب عناصر جدید؛ گاهی دافعه خیلی قوی است اما جاذبه چندان قوی نیست. مسلمان، هم دافعه دارد و هم جاذبه. شما باید جاذبهتان زیاد باشد. باید کلامتان و رفتارتان چنان باشد که اطرافیانتان را یکی یکی جذبکنید. اصلاً باید برنامه داشته باشید برای جذب آنها. مبادا فکر کنید که اینهایی که با ما مخالف هستند دیگر کارشان خراب است و درستشدنی نیستند. خیر، انسان تغییرمیکند. خیلیها آدمهای خوبی هستند، میلغزند و بد میشوند. خیلیها آدمهای بدی هستند و در اثر ارشاد و معاشرت خوب میشوند. تعالیم اسلام یادتان نرود. اسلام میگوید تا آخرین لحظات حیات، درِ توبه باز است.
۵- انضباط؛ هر کار دستهجمعیای که انجام میدهید باید همراه باشد با انضباط تشکیلاتی. بچه مسلمانها به انضباط مقدار کمی بها میدهند. باید یک مقدار به انضباط بیشتر بها بدهیم. اما نظم فرعونی نه؛ زیرا نظم گاهی فرعونی و طاغوتی است. نظم ما باید الهی، سازنده و نورانی باشد.
۶- شناسایی و کشف استعدادها؛ کشف عناصر مدیر و به دردخور که بتوانند پستهای کلیدی و مؤثر را با لیاقت اداره کنند. گاه ما یک فرد متدین و خوبی را میگذاریم رأس کاری ولی چون تواناییاش ضعیف است، اثر بدی میگذارد. شما باید مدیرهای مومن و متعهد ۱۰ سال آینده را هم کشف کنید و هم بسازید.
۷- معلوماتتان را ببرید بالا در کنار مطالعات اسلامی؛ مطالعاتتان باید اسلامی باشد، فنی هم باید باشد. هر کدام از شما وظیفهی شرعیتان است که در هفته یک مقدار روی رشته خاص خودتان مطالعهی فنی کنید، طوری که کاردانی و کارایی فنی شما رو به افزایش پیگیر و مستمر باشد.
۸- شیوههای صحیح برخورد با دشمن و مخالف را یاد بگیرید؛ گاهی برادرها و خواهرها با جریانهای مخالف میخواهند برخورد کوبنده داشته باشند اما طرز برخورد آنها طوری است که در جامعه محکوم میشوند. شیوههای برخورد باید صحیح باشد. باید درباره این شیوههای برخورد بنشینید و تبادل نظر کنید.
۹- انتقاد از خویشتن؛ آیا هیچ وقت دور هم جمع میشوید بگویید این یک هفته نقایص و عیب کارم این بود. این کار را میکنید یا خیر؟ خوب، شروعکنید! هیچ اشکالی ندارد. «المؤمن مرآت المؤمن» یعنی چه؟ برادر و خواهر مسلمان باید آینهی یکدیگر باشند. آینه یکی از کارهایش این است که عیبهای آدم را میگوید. بنابراین هر هفتهای، دو هفتهای، یک ساعت دور هم بنشینیم با روی باز و گشادهرویی هر کسی اول عیبهای خودش را بگوید بعد آنهایی که جا میماند دیگران بگویند، بعد هم عیب جمعمان را بگوییم.
۱۰- امید کامل به آینده؛ هیچ مسلمانی حق یأس و ناامیدی ندارد. آدمهایی که ایمان به خدا ندارند آنهایی هستند که از گشایشآفرینی خدا در تنگناها مأیوس میشوند. انسانهای مؤمن همیشه باید امیدوار باشند. آنقدر قرآن و اسلام به ما تعلیم میدهد که نه با یک غوره سردیتان بشود و نه با یک مویز گرمیتان.
منبع: http://www.facebook.com/notes/hmzh-ghalby/dh-twsyh-tshkylaty-shhyd-bhshty/179253758771471
ندانمهای بسیار است…
چه باید کرد؟ وقتی فلان زندانی سیاسی سردش است و خانوادهاش میگویند که نگرانش هستند در این هوای سرد. وقتی دیگر زندانی سیاسی نگران خانوادهاش هست که تهدید میشوند. وقتی ایمیل میآید که فلان بنده خدا با دختر و همسرش چند ماه است که کنار خیابان زندگی میکنند. وقتی دندههای بیرونزدهی کودکی از لاغری در عکس جلویت دهان کجی میکند. حالا یا در آفریقای جنوبی است یا در کره شمالی یا همین بیخ گوش خودت. وقتی فلان مؤسسه خیریه برای کودکانی که چندین ساعت تزریق دردناک را باید تحمل کنند، دنبال تلویزیون است که سرگرمشان کند. وقتی خانه خورشید به این صرافت افتاده که زنان خیابانی را سر و سامانی بدهد حتی با دادن کاندوم به آنها که بدبختتر از این که هستند نشوند. وقتی مهاجران غیر قانونی قایقشان به صخره میخورد و میمیرند. وقتی پولهایی که باید به گرسنهها برسد صرف کشتن آدمهای دیگری میشود. وقتی فلان زندانی از نحوهی شکنجه شدنش میگوید. وقتی گُر و گُر خبر اعدام میآید و تقریبا مطمئنی که طرف حقاش مردن نبود. وقتی صحنهی شلاقهایی که برای شیوا نظر آهاری نامی که حتی نمیشناسیش بریدهاند جلوی چشمت میآید. وقتی تنهایی محتشمی پور نامی در پس نامههایش به چشمت میآید. وقتی روحت همراه کسی که نمیشناسیاش زیر ماشین له میشود. وقتی فلان تالاب خشک میشود. وقتی تخت جمشید به تاراج میرود. وقتی پدر و مادری طلاق میگیرند تا فرزندشان از سربازی معاف شود. وقتی بخشی از روانت گوشهی خیابان ۱۶ آذر ساعت ۱۲ نیمه شب در تاریکی کنار آن دو نفر بی خانمانی که کنار خیابان بودند جا میماند. وقتی ذهنت مثل باد وحشی به همه جا سرک میکشد و تو نمیتوانی این سرکش را سر جایش نگه داری… این جور وقتها بد جور احساس ناتوانی میکنم. مثل بچگیها. گوشهای کز میکنم. مثل حالا که گوشهی خانه کز کردهام. چه باید بکنم. نه جسمم، این روحم است که درونم زانویش را در آغوش گرفته و تکان تکان میخورد و هی میپرسد چه باید بکنم؟ وقتی به هر که میرسم میبینم دیگری سرش را کلاه گذاشته. وقتی توی روز روشن کیف زنی را به زور از دستش میقاپند. وقتی توی خیابان پشت چهارراه پسرها را میبینم که به دختری متلک میگویند. وقتی چند تا دختر و پسر(از کودک تا جوان) را میبینم که با لباسهای کثیف و چیزهایی که برای فروش دارند دور آتش جمع شدهاند تا از سرما در امان بمانند(و لابد دیگر این جا واعظی یافت نمیشود که منعشان کند از اختلاط. لابد اینجا حداقل آخوندها سرشان میشود که اینها بعد از خدا پناهی جز یکدیگر ندارند). وقتی اینها را میبینم از خودم میپرسم چه کار باید کرد؟ باید بروم جلوی مجلس و بیت و پاستور داد و بیداد راه بیاندازم؟ باید بیانیه بدهم؟ باید شبنامه پخش کنم؟ باید اطلاع رسانی کنم؟ باید لباس تنم را در بیاورم بدهم به آن بچهها؟ باید نان شبم را قطع کنم پولش را برای کدام درد این مملکت خرج کنم؟ باید درس بخوانم تا برای خودم کسی بشوم؟ تا آن موقع چندتای اینها زندهاند؟ باید بروم خیریهها به آدمهایی که دیدن وضعیت رقتبارشان برایم قابل تحمل نیست کمک کنم؟ باید بروم نیست شوم وقتی هیچ کدام اینها از عهدهی من بر نمیآید؟ باید بروم یک کشف علمی انجام دهم تا بعضیها به آن افتخار کنند و باورم شود که به من چه که بعضیها بدبختند؟ باید فریاد بزنم که بابا این پولهایی که به شکم لبنان و عراق و افغانستان میریزید به خانه رواست؟ یا باید خفهخوان بگیرم و یک گوشهای بکپم مثل همین حالا و صبح را به شب کنم چون که میدانم اگر صدایم در بیاید تحمل زندان و شکنجه و تهمت و تجاوز را نخواهم داشت. پس بهتر است که خفه بشوم مثل همین حالا. مثل خیلیها. چکار باید بکنم. باید بنویسم؟ باید توی اینترنت اطلاعرسانی کنم؟ باید چه خاکی به سرم بریزم که غم دارم. غم انسان بودن. شک دارم. به انسان بودن خودم. به انسان بودن بعضیها. هر چه نگاه میکنم فقط چندتایی هستند که شبیه انسانها هستند. اغلبشان در زندان هستند. بعضیهاشان بیرون. اما تعدادشان کم است. شک دارم به انسان بودن. شک دارم به بودنِ انسان. فقط از بین این همه ندانستن، یک چیز را میدانم. این که خدا هست. نمیدانم خدا را هم از من میگیرند بعد از انسانبودنم؟؟؟