یه مستند به نام «رضاشاه» روز جمعه از شبکه من و تو پخش شد که به نظر من کاملا یک‌طرفه بود. با این که سؤالات بسیاری برام درست کرده بود اما قصد نداشتم راجع به آن نقدی بنویسم. اما تو همین فیس‌بوک نقدی دیدم که ادبیات‌ش خیلی غیرمؤدبانه بود ولی انتقاداتی که وارد کرده بود دقیقا برای من هم پیش اومده بود. از اون جا که دیدم به خاطر نوع کلمات‌ش برخی نتونستن روی انتقادات تمرکز کنن و مفهوم رو متوجه بشن تصمیم گرفتم به یه ادبیات معروف‌تر براتون خلاصه‌‌شو بنویسم. سرآخر این که شبکه من و تو با پخش چنین برنامه‌هایی از دایره انصاف و بی‌طرفی خارج میشه و مثل رسانه‌ی میلی ما که مطالب رو یک‌سویه ارائه می‌ده باز هم ما مخاطبان رو در حسرت تماشای یک رسانه‌ی متعادل و منصف و گویای حقیقت باقی می‌گذاره. حال بپردازم به نقد:

۱. هیچ انسانی خطاناپذیر نیست. اگر بنا بر ستایش و تمجید اغراق‌آمیز و یک‌طرفه باشه پس فرقی بین تمجید از شاه و رهبر نیست. و معلومه که هیچ کدوم اینا برای ما پسندیده نیست.

۲. اقدامات عمرانی با هزینه ملت انجام می‌شه و رضاشاه با ارث پدری اون کارها رو انجام نداده. این که در مملکت ما خیلی از سردمداران با پول مردم خدمات خیلی زیادی را می‌تونستن انجام بدن و ندادن یا این که خیلی‌هاشون خرابکاری‌ها و دزدی‌های زیادی انجام دادن که نبایستی انجام می‌دادن، دلیل نمی‌شه که وظایف یک سردمدار (رضاشاه) از الطاف‌ش محسوب بشه. خوش‌فکری و استفاده بهینه از منابع ملی برای عمران و توسعه‌ی کشور همون قدر که قابل تقدیره، سزاوار ستایش نیست چون وظیفه‌ی فردی هست که عهده‌دار اموره.

۳. ارتشی که با هزینه‌های بسیار توسعه یافت اگرچه قابل تحسین بود ولی در برنامه اشاره‌ای به نحوه‌ی تمرکز قوای نظامی نشد و به محض اشاره به ورود ارتش انگلیس، تمام مشروحات در وصف قدرت و پیشرفتگی این ارتش فراموش شد و جای خودش رو به اعلام شکست سریع و تصاویر مردمی داد که با چهره‌ی نه‌چندان ناراحت تماشاگر ورود خودروها و ارتش انگلیس بودند که این خود جای بسی سؤال داشت.

۴. در مورد اجبار پوشش هم بسیار نقد به‌جایی وجود داره و اونم این که آیا این نگاه رضاشاه به بی‌حجابی زنان ترکیه، سطحی‌نگرانه نبود که خیال کرد با برداشتن اجباری آن یا حتی پوشاندن اجباری کلاه فلان و کت بیسار به تن مردان، می‌تواند ایران را مدرنیزه کند. اگر چه نکته‌ی مثبت استفاده از پارچه‌های داخلی هم بود ولی باید پذیرفت که اجبار در پوشش از هر نوع‌ش ربطی به پیشرفت کشور نداشته و ندارد و درست نیست که برنامه‌ی مستندی که به عنوان سند تاریخی انتظار می‌رود نگاه منصفانه‌ای به کارکرد یک سردمدار داشته باشد این چنین از خطاهای آشکار، سهل‌انگارانه بگذره و حتی از اون‌ها خدمات وجودنداشته رو استخراج کنه. که در این صورت باز هم فرقی با صدا و سیمای میلی نخواهد داشت.

۵. کشتن بسیاری از متفکران، نویسندگان، روحانیون، معترضان، سیاستمداران، رفقای دیروزی و منتقدان معاصر و … هم در کارنامه‌ی رضاشاه غیرقابل انکار است. در حالی که «مستند رضاشاه» در یک مقطع تنها به تغییر رویکرد او به اداره‌ي فردی کشور اشاره می‌کند و حرفی از آن حذف‌های سیاه به میان نمی‌آورد. این بخش از مستند دقیقا این فکر را در من برانگیخت که دیکتاتوری در این مقطع در رضاشاه متولد شد.

۶. کل داستان انداختن یک قرارداد بین‌المللی در آتش و بعد پذیرش دوباره آن طی فرآیند و شرایطی که در مستند مجهول ماند هم بی‌شباهت به سخنرانی‌های احمدی‌نژاد در سازمان ملل نیست. واقعیت اینه که در این جور مواقع من با خودم فکر می‌کنم انگلیسی‌ها زحمت کشیده بودن و تکنولوژی استخراج نفت رو به دست آورده بودن. در همون زمانی که قاجارها خواجه می‌کردن و چشم درمی‌آوردن و مردم هم مجدانه به خرافات و خزعبلات مشغول بودن. دلیل منطقی اینکه انگلیسی‌ها باید بیان و نفت رو استخراج کنن و تمام سودش رو هم به ما بدن چیه؟ منکر سوءاستفاده اون‌ها نیستم اما این که قواعد بین‌المللی بدون در نظر گرفتن جایگاه بین‌المللی و پشتوانه‌های ملی و بین المللی زیر پا گذاشته بشه هم موافق نیستم. این کار با حرکات متحیرالعقول احمدی‌نژاد هیچ فرقی نداره غیر از این که رضاشاه توهم قدرت داشت و احمدی‌نژاد مزورانه و سیاسانه با هدف برداشت‌های پوپولیستی این حرکات رو انجام می‌داد. ولی هر دو هزینه‌های زیادی به ملت تحمیل کردن و بعد برای جمع کردن ماجرا مجبور به دادن امتیازات بیشتر شدن.

۷. مستند هیچ اشاره‌ای به نحوه‌ی تملک زمین‌ها توسط رضاشاه نکرد. بعد هم با ذکر این که او مالکیت زمین‌ها را به پسرش منتقل کرد سعی در تطهیر زمین‌خواری رضاشاه داشت که معلوم نیست وجه وطن‌پرستانه این حرکت چیست که آدمی زمین‌هایی را به طریقی مشکوک تصاحب کند و بعد به پسرش منتقل کند.

در مجموع این که من به شخصه از این مستند برداشت‌های زیر رو داشتم:

* رضاشاه فرد خوش‌فکر و تجدد‌خواهی بود. به عنوان مثال نکته ای که او در مجلس پیشنهاد ریاست جمهوری را داده بود و روحانیون من جمله مدرس مخالفت کرده بودند آه از نهاد من برآورد که اگر مطلوب او فراهم شده بود شاید سرنوشت رضاشاه هم از تبدیل به شاهی دیکتاتور به رئیس‌جمهوری ماندگار تغییر می‌یافت.

* رضاشاه مشکل اصلی‌اش این بود که درس خوانده نبود. شاید اگر بود می‌فهمید که در کنار توسعه‌ی عمرانی به بسترهای جامعه‌شناختی و اقتصادی هم توجه کند و خدمات توسعه‌اش را با همراه کردن توده‌ی مردم جاودان کند.

* رضاشاه به مرور به دیکتاتور تبدیل شد.

* رضاشاه اشتباهاتی داشت که از آن جمله حذف متفکران و منتقدان بود.

پیروزی!

بالاخره بعد از یک هفته‌ی نفس‌گیر خبری که دوست داشتیم شنیدیم. خدا را شکر. اما به نظرم از این به بعد مهم است که به چند نکته توجه داشته باشیم:

* این یک پیروزی محسوب نمی‌شود بلکه تنها یک گام به جلوتر است به سوی هدف نهایی که همان دموکراسی و مردم‌سالاری است.

* نباید از خوشحالی برداشتن این گام سخت، گذشته و آینده را کاملا فراموش کنیم و در شادی این لحظه‌مان غرق شویم. یادمان باشد که روزهای سختی بر ما رفته است. یادمان باشد کسانی در این ۸ سال چه‌ها گفتند و با مردم چه‌ها کردند. بدانیم که با آمدن روحانی این افراد محو نشده‌اند. بلکه برای مدتی از دیدها پنهان می‌شوند و اگر ما آن‌ها را فراموش کنیم، همان‌طور که در زمان خاتمی کردیم، بعد از پایان این دوره دوباره تجدید قوا کرده و سر بر می‌آورند و بلاهایی به مراتب بدتر بر سرمان نازل می‌کنند. البته عرض من کینه‌ورزی نیست. بلکه مراقبت است. باید مراقب بود.

* مطالباتی که داشتیم نباید از یادمان برود. کما این که در تجمع‌های دیروز دیدیم و نکته‌ی بسیار مثبتی بود ما نه به روحانی بلکه به وعده‌های اصلاح‌طلبانه‌ی او رأی دادیم. نباید فکر کنیم که خب دیگر رأی دادیم و سهم‌‌مان را انجام دادیم و بکشیم کنار. بلکه باید در صحنه بمانیم و روز به روز بلوغ سیاسی بیش‌تری کسب کنیم و علاوه بر این که خواسته‌های‌مان را مرتبا از دولت‌مردان که خودمان به دولت راه‌شان دادیم، می‌خواهیم، خودمان هم در صحنه فعال باشیم و برای خواسته‌های‌مان تلاش کنیم.

* از شعارهایی که در این تجمع‌ها داده می‌شد می‌توان به نکات جالبی پی برد. من به شخصه با دو تای‌شان زیاد موافق نبودم. یکی «احمدی بای بای» و یکی هم «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران». از دومی که یک نظر کاملا شخصی است، که بگذریم، به اولی بیش‌تر مایلم بپردازم؛ به نظر می‌رسد بخشی از ما مردم فکر می‌کنیم وقتی احمدی‌نژاد از ریاست جمهوری کنار برود مساوی با این است که از صحنه سیاست ایران به کلی کنار رفته است. در حالی که او پدیده‌ای نبود که ناگهان در سال ۸۴ سر برآورده باشد. بلکه او و هم‌قطاران‌ش سال‌ها در همین مملکت در رده‌های پایین‌تر مدیریتی کشور برای چنین روزی کار کرده بودند. با خود بیاندیشیم که وقتی او دیگر رئیس جمهور نباشد که خواهد بود؟ آیا به شغل شریف بازجویی‌اش باز خواهد گشت یا در دانشگاه به جوانان ما درس مهندسی خواهد داد؟ آن چه مانند روز روشن است این که کنج خانه نخواهد  نشست و به جایی فرار نخواهد کرد. او و طرز فکرش به زیر پوست این دیار خواهند رفت و دوره‌ی کمون خود را طی خواهند کرد و در اولین فرصتی که راهی بیابند، به سطح جامعه باز خواهند گشت. شاید عواقب آن روز از امروز بدتر هم باشد. پس نیاز است که حواس‌مان را جمع کنیم که افرادی چنین را شناسایی کنیم و با ابزار قانون سعی کنیم از بالارفتن آنان از نردبان سیاست در فضای سکوت و بی‌تفاوتی و ناآگاهی ما پیش‌گیری کنیم. صد البته باید از خود مراقبت کنیم. چرا که تخم اندیشه‌های ناپاک در نهاد همه‌ی ما هست و اندکی غفلت ما را هم به راحتی می‌تواند به احمدی‌نژادی دیگر تبدیل کند.

* نکته‌ی آخرم هم این است که دوران اصلاحات خاتمی را مشق باید کرد. یادمان بیاید که آن روزها برخی به او ترسو گفتند و برخی خائن. بحران آفریدند و کارشکنی کردند و دستگاه‌های تبلیغاتی‌شان را شش موتوره برای تخریب به کار انداختند. برخی هم از پله‌ی اول می‌خواستند پا بگذارند پله‌ی دو تا مانده به آخر که هم خودشان جر خوردند هم ملت را جر دادند. این‌ها جایی نرفته‌اند. همین جا هستند بین ما. آماده باشیم که دوباره کارشکنی کنند و به‌خصوص با خراب‌کاری‌های فجیعی که در این چند سال شده، عملکردهای مثبت را مانع شوند یا نادیده بگیرند و بر طبل تخریب بکوبند که با بلندگوهای متعددی که دارند صدای‌شان کم هم نخواهد بود. مراقب‌شان باشیم و مراقب خودمان باشیم که عاقلانه و هم‌دلانه با جنبش اصلاحات همراهی کنیم و کشور را قدم به قدم به سوی بهشت‌شدن پیش ببریم.

دوست دارم یادی بکنم از میرحسین عزیز که امروز تازه پس از ۴ سال عمیق‌تر دریافتم که چه خوب و هوشمندانه فهمید و به ما فهماند که تنها راه پیشرفت ما اجرای بی‌تنازل قانون اساسی و اصلاح آن با توجه به ابزارهایی است که در خود قانون پیش‌بینی شده است.

و من الله التوفیق

احترام رطیل

سال گذشته برای عید دیدنی رفته بودیم منزل یکی از بزرگان فامیل.
یه بخشی از گفت و شنود رسید به قضیه احترام‌گذاشتن و بزرگی. اینجا بود که این بزرگوار خاطره‌ای از پدرشون تعریف کردند:

پدرم همیشه میگفت جوری با مردم رفتار کنید که بهتون احترام بذارند اما نه احترام رطیل. مردم وقتی که نشسته باشند و رطیلی بهشون نزدیک بشه از سر جاشون بلند می‌شن. رطیل فکر می‌کنه این بلند شدن از احترامیه که بهش می‌گذارند اما به محض اینکه مردم بلند شدند و از آزار رطیل احساس ایمنی و آسایش کنند اون وقته که کفش و سنگ و هر چیز دیگه‌ای که دستشون برسه را بر می‌دارن و قصد جون رطیله می‌کنند.

حالا این روزها زیاد یادم میاد و زیاد خدا بیامرزی براشون می‌فرستم و با خودم می‌اندیشم که مردم به چه افرادی احترام می‌گذارند و به چه کسانی احترام رطیلی؟!

مقاله وارده: ترکوندن لوله آب، نمونه‌ای از خروارها مشکل فرهنگی

مقاله زیر توسط دوستی مشفق و رک‌گو نوشته و برای من ارسال شده است. فارغ از اینکه با بخش‌هایی از اون موافق و با بخش‌هاییش مخالفم. و به خصوص لحن پاراگراف دوم را خشن و تند می‌دونم، اما خوندنش خوبه برای اینکه یادمون بیاد مشکلات فرهنگی ما جدی است و باید برای اصلاح اون فکر کنیم.
متن مطلب وارده به صورت زیر است:
ادامه خواندن “مقاله وارده: ترکوندن لوله آب، نمونه‌ای از خروارها مشکل فرهنگی”

سرمایه اجتماعی بر باد رفته و قطع آب شرب یزد

یادم میاد پدر مادرم از روزهایی تعریف می‌کردند که مردم با هم بودند.هر کسی غم و درد دیگری را غم و درد خودش می‌دانست.
جوان‌هایی که برای گرفتن گالنی نفت برای همسایه در صف می‌ایستادند.

اما، اما هفته قبل خبری آمد که عمق دور افتادن مردم از هم را برای من عریان کرد. خبر این بود:
«گروهی از کشاورزان اصفهانی لوله‌های انتقال آب به یزد را ترکاندند!»
ادامه خواندن “سرمایه اجتماعی بر باد رفته و قطع آب شرب یزد”

ملت سرخوش

تصور کنین. تو این وضعیت مملکت که نفس کشیدن جرمه به خصوص اگه قورمه سبزی خورده باشی و نفست بوی سبزی بده مبادا که ملت یاد سبزی بیفتن، یه بنده خدایی اومده یه فیلم ساخته به اسم «گشت ارشاد». خب عزیز دل… من نمی‌دونم چه جوری برا این فیلم مجوز ساخت گرفتی. ولی خدایی‌ش یعنی انتظار داشتی اینا بذارن فیلم‌ت اکران بشه؟ فیلمی که توی اون تمام حرکات تهوع‌آوری که برا مردم خاطره‌س و شما می‌خوای بگی جوکه، به نمایش اومده؟ حتی اگر پولوتیکی زده باشی به تقلید از «مارمولک» و نیم‌چه آبی گرفته باشی رو این جماعت که مثلن اصلی‌هاش با قلابی‌هاش فرق می‌کنن، باز هم خیلی خوش‌خیالی. و من تو این وانفسا این سطح امیدواری را انصافاً تحسین می‌کنم.

حقوق‌ها از کجا می‌یاد، به کجا می‌ره؟

این که درآمدهای مردم از کجا می‌یاد که خب یه بحث مفصله که همه یه حدودی می‌دونن: نفت و صادرات غیر نفتی و کار و … که سهم آخری محل مناقشه‌س.

اما این که به کجا می‌ره خیلی ارزش دقت کردن داره.

تو جیب نماینده‌ها برای به‌به و چه‌چه به منویات و تیپا به خواست مردم.

تو جیب گشت ارشاد برای پاچه گرفتن از مردم.

تو جیب نیروی انتظامی برای مأموریت ویژه بالارفتن از در و دیوار مردم و جمع‌آوری وسایل شخصی‌شون مانند ماهواره.

تو جیب حراست ادارات برای زل زدن به واردشوندگان یا مانیتور و محاسبه‌ی دقیق سایز قسمت‌های مختلف.

تو جیب سربازان گمنام برای سرک کشیدن تو زندگی مردم.

تو جیب بازجوها برای کتک زدن مردم.

تو جیب انواع مؤسسات با پسوند اسلامی برای دورکردن روز به روز مردم از اسلام.

تو جیب حزب‌الله برای بازسازی ۴۰ روزه مناطق جنگی در مقابل خرمشهر و … ی هنوز ویران.

به این لیست کمک غذایی انسان‌دوستانه؟؟؟ به کره‌ شمالی؟؟؟ رو هم اضافه کنید.

بقیه‌ش رو شما بگید.

خداحافظ اینترنت

دوران خیلی بدی بود. روز به روز حلقه‌ها بر دور گردنت تنگ‌تر می‌شد. روز به روز احساس خفگی بیشتری می‌کنی. هر روز نگران‌تر می‌شوی که شاید فردا همان روز است.

و این فردا نزدیک و نزدیک‌تر شد. تا امروز.

از امروز به نظر می‌رسد فقط باید تلوزیون ملی دید، اینترنت ملی استفاده کرد. اخبار ملی خواند و شنید. رای ملی داد. عقیده‌ای ملی داشت. از امروز باید ملی باشی.

بدرود اینترنت.

 

پ.نـ. اگر نمی‌ترسیدم از عاقبت کار و حجم خرابی‌ها و وسعت و مدت آشوب‌ها، جنگ و ویرانی را ترجیح می‌دادم به صلح و آشتی ملی.

نامه‌ای به خامنه‌ای (نوشته‌ای از مصطفی تاج‌زاده)

این نوشته باز نشر نوشته آقای مصطفی تاجزاده است که در سایت کلمه منتشر شده است. بی‌هیچ توضیح و شرحی.

مصطفی تاج‌زاده
[نامه به خامنه‌ای]

بسم الله الرحمن الرحیم

مقام محترم رهبری جمهوری اسلامی ایران

احتراماُ آن چه مرا به نوشتن این نامه به شما ترغیب کرده است، نه گله و شکایت از ظلم و جنایتی است که بر من و دوستانم رفته است و نه امید و انتظار به تغییر مواضع و دیدگاه‌های شما نسبت به امور کشور و نه هشدار نسبت به آینده کشور در مسیر کنونی است، این موارد را طی سال‌های اخیر بسیاری از بزرگانی که در هوشمندی و تجرب و صداقت ایشان تردیدی وجود ندارد مستقیم و غیر مستقیم به عرض جنابعالی رسانده‌اند و البته نتیجه‌ای هم نگرفته‌اند. ما نیز پیمانی با خدای خود بسته‌ایم و راهی را با توکل او در پیش گرفته‌ایم و در این راه خود را به او سپرده‌ایم و از احدی از بندگان خدا انتظار لطف و عنایت نداریم.

قصد من از این نامه یادآوری اصول و ارزش‌هایی است که جزو بدیهی ترین و مقدس ترین اصول نهضت ما تلقی می‌شد و امروز متأسفانه در سخن و عمل آشکارا نفی و نقض می‌شود.
ادامه خواندن “نامه‌ای به خامنه‌ای (نوشته‌ای از مصطفی تاج‌زاده)”