بازنشر: برای آنانکه …

امام علی -علیه‌السلام
یبلغُ الصّـادقّ بصدقه ما لا یبلغـُه الکاذبُ باحتیاله؛
راست‌گو با راستی‌اش به چیزی می‌رسد که دروغ‌گو با چاره‌جویی به آن نمی‌رسد.

امام علی -علیه‌السلام
لا تـُمسک عن إظهار الحقِّ إذا وجدتَ له أهلاً؛
از آشکار کردن حق، هنگامی که برای آن اهلی یافتی، خودداری مکن.

– باز نشر از گوگل‌باز

با بهانه، بی‌بهانه

من یه آدمی‌ام که همیشه یه عالمه کار تو ذهنم هست که دوست دارم انجام بدم. خیلی از این کارها اصولا در توان من نیست. بعضی‌هاش از تخصص و دانسته‌های من فراتره. برای خیلی‌هاش هم وقت ندارم. اونایی که ته‌ش می‌مونه هم به اونای دیگه تلاقی می‌کنه که مجبورم انجام بدم و در نهایت فقط کارهایی رو انجام می‌دم که مجبورم تو زندگی انجام بدم! بعضی از این کارهای مورد اشاره جزو کارهای عام‌المنفعه هستند. بعد وقتی می‌بینم کسی پیدا می‌شه که اون کاری که من دوست داشتم رو انجام داده یه احساس دوگانه بهم دست می‌ده… از طرفی خوشحال می‌شم چون کسی هست که اون کارو انجام بده و انگار یه باری از دوشم برداشته شده. اون روی سکه یه جور احساس بی‌مصرفی‌ه که درون‌ش احساس عدم منحصربفردی وجود داره. مثلا یکی از کارهایی که دوست داشتم این بود که ایروبیک رو خوب بلد بودم و با خانم‌های محله یا دوستان و … صبح‌های خیلی زود می‌رفتیم پارک و ورزش می‌کردیم. یا اینکه روی دیوار نقاشی‌هایی می‌کشیدم که طبیعی بودن و یا دستگاهی درست می‌کردم شبیه آب هندونه گیری که تو تهران کم دیدم که با برق کار می‌کرد. جدیداْ توی غذاساز بوش دیدم یه چیزی شبیه اونا هست که بهش می‌گن رب‌گیر ولی مکانیسم‌ش همون‌طوریه. خب یه افرادی هستن که این کارها رو کردن و حداقل ذهن من دیگه درگیر اونا نیست. اما طرف دیگه‌ش اینه که خب من قراره چکاری بکنم؟ این همه فکرای متنوع که هیچ کدوم هیچ ربطی به هم ندارن همش توی ذهن من دور شمسی قمری می‌زنن و من مثل گربه‌ای که دنبال دم خودش می دوه، هراز چند گاهی به‌ هر کدومشون یه چنگی می‌زنم. پس کی قراره من کاری رو بکنم که اون حس رضایت‌مندی بهم دست بده. احساس لذت از این که کار مفیدی انجام دادم. اثری از خودم به جا گذاشتم که غریزه‌ی ماندگاری و یگانگی من رو ارضا می‌کنه. که بهم ثابت کنه من تنهایی برای این آفریده شدم که اون کار رو انجام داده باشم. که فلسفه‌ی وجودی من (منحصراْ «من») این بوده که این کار خاص رو انجام بدم. کی قراره من بی‌قراری‌هام رو رام و آروم کنم که اینقدر تو دل من بالا و پایین نرن. که کمی بهم فرصت بدن از خودم و وجود خودم و اثرات وجودی خودم راضی باشم. نمی‌دونم.

باز نشر: ده توصیه تشکیلاتی شهید بهشتی

آدم‌های بزرگ که از اونا به خوبی یاد می‌شه اغلب آدم‌های با اخلاقی بودند. حتی در سیاست. نمونه‌ای از این مردان بهشتی بود.

توصیه‌های بهشتی برای کار تشکیلاتی را دوست عزیز، حمزه در فیس‌بوک نوشته بود. برای گم نشدنش بین خیلی نوشته‌های دیگه دوست دارم اون را اینجا بازنشر کنم. این نوشته دیدگاه مردی است که اسلام اخلاق‌مدار را باور داشت و در این راه به کین کشته شد. مطالعه این توصیه برای طرفداران جنبش سبز بخصوص کسانی که دغدغه اسلام را هم دارند توصیه می‌کنم:

۱- ایمان هر‌چه قوی‌تر به آرمان‌تان و به کارتان؛ نگذارید این ایمان در شماها خدای ناکرده پژمرده و ضعیف شود. این ایمان باید روز به روز تقویت‌گردد.
۲- برنامه‌های عملی‌ای که در‌آن، تفوق و برتری کارکرد ساختار اسلامی و نیروهای مؤمن به چشم بخورد؛ باید به‌گونه‌ای باشد که خواهر مسلمان و برادر مسلمان ما که از یک هم‌سن‌ و همکلاسی و هم‌رتبه‌ی غیر‌مسلمانش در مقام عمل دینی صالح‌تر است، در مقام عمل اجتماعی نیز سودمندتر باشد. اگر عمل شما به حال مردم سودمند واقع شو‌د، ماندنی خواهید بود. این بیان قرآن است. «فاما الزبد فیذهب جفاءً و امّا ما ینفع الناس فیمکث فی الارض» [کف می‌رود و آن‌چه برای انسان‌ها سودمند است می‌ماند. رعد/ آیه ۱۷] سودمندی بیشتر ما باعث پیروزی ماست. به همین جهت در خودسازی فردی و جمعی انجمن‌هایتان باید طوری برنامه‌ریزی کنید که در صحنه خدمت به مردم بدرخشید؛ نه برای تعریف مردم بلکه برای خدا.
۳- ارتباط‌تان را قوی کنید؛ وقتی یک عده در اقلیت هستند، باید بکوشند تا به کمک ارتباطات گسترده، یک جمع بزرگتر شوند. وقتی‌که همه یک‌جا جمع هستید، احساس دلگرمی و قدرت بیشتر می‌کنید.
۴- جذب عناصر جدید؛ گاهی دافعه خیلی قوی است اما جاذبه چندان قوی نیست. مسلمان، هم دافعه دارد و هم جاذبه. شما باید جاذبه‌تان زیاد باشد. باید کلامتان و رفتارتان چنان باشد که اطرافیانتان را یکی یکی جذب‌کنید. اصلاً باید برنامه داشته باشید برای جذب آنها. مبادا فکر کنید که اینهایی که با ما مخالف هستند دیگر کارشان خراب است و درست‌شدنی نیستند. خیر، انسان تغییر‌می‌کند. خیلی‌ها آدم‌های خوبی هستند، می‌لغزند و بد می‌شوند. خیلی‌ها آدم‌های بدی هستند و در اثر ارشاد و معاشرت خوب می‌شوند. تعالیم اسلام یادتان نرود. اسلام می‌گوید تا آخرین لحظات حیات، درِ توبه باز است.
۵- انضباط؛ هر کار دسته‌جمعی‌ای که انجام می‌دهید باید همراه باشد با انضباط تشکیلاتی. بچه مسلمان‌ها به انضباط مقدار کمی بها می‌دهند. باید یک مقدار به انضباط بیشتر بها‌ بدهیم. اما نظم فرعونی نه؛ زیرا نظم گاهی فرعونی و طاغوتی است. نظم ما باید الهی، سازنده و نورانی باشد.
۶- شناسایی و کشف استعدادها؛ کشف عناصر مدیر و به دردخور که بتوانند پستهای کلیدی و مؤثر را با لیاقت اداره کنند. گاه ما یک فرد متدین و خوبی را می‌‌گذاریم رأس کاری ولی چون توانایی‌اش ضعیف است، اثر بدی می‌گذارد. شما باید مدیرهای مومن و متعهد ۱۰ سال آینده را هم کشف کنید و هم بسازید.
۷- معلوماتتان را ببرید بالا در کنار مطالعات اسلامی؛ مطالعاتتان باید اسلامی باشد، فنی هم باید باشد. هر کدام از شما وظیفه‌ی شرعی‌تان است که در هفته یک مقدار روی رشته خاص خودتان مطالعه‌ی فنی کنید، طوری که کاردانی و کارایی فنی شما رو به افزایش پیگیر و مستمر باشد.
۸- شیوه‌های صحیح برخورد با دشمن و مخالف را یاد بگیرید؛ گاهی برادرها و خواهرها با جریانهای مخالف می‌خواهند برخورد کوبنده داشته باشند اما طرز برخورد آنها طوری است که در جامعه محکوم می‌شوند. شیوه‌های برخورد باید صحیح باشد. باید درباره این شیوه‌های برخورد بنشینید و تبادل نظر کنید.
۹- انتقاد از خویشتن؛ آیا هیچ وقت دور هم جمع می‌شوید بگویید این یک هفته نقایص و عیب کارم این بود. این کار را می‌کنید یا خیر؟ خوب، شروع‌کنید! هیچ اشکالی ندارد. «المؤمن مرآت المؤمن» یعنی چه؟ برادر و خواهر مسلمان باید آینه‌ی یکدیگر باشند. آینه یکی از کارهایش این است که عیب‌های آدم را می‌گوید. بنابراین هر هفته‌ای، دو هفته‌ای، یک ساعت دور هم بنشینیم با روی باز و گشاده‌رویی هر کسی اول عیب‌های خودش را بگوید بعد آنهایی که جا می‌ماند دیگران بگویند، بعد هم عیب جمعمان را بگوییم.
۱۰- امید کامل به آینده؛ هیچ مسلمانی حق یأس و ناامیدی ندارد. آدمهایی که ایمان به خدا ندارند آنهایی هستند که از گشایش‌آفرینی خدا در تنگناها مأیوس می‌شوند. انسانهای مؤمن همیشه باید امیدوار باشند. آنقدر قرآن و اسلام به ما تعلیم می‌دهد که نه با یک غوره سردی‌تان بشود و نه با یک مویز گرمی‌تان.

منبع: http://www.facebook.com/notes/hmzh-ghalby/dh-twsyh-tshkylaty-shhyd-bhshty/179253758771471

استفتائات۲

پیرو نوشته‌ی پیشین با نام استفتائات۱:

دفاعیه: بنده را به اموری متهم نموده‌اند دوستانی، علیرغم سپری شدن ایامی چند، چند کلامی را یادآور شدن لازم می‌دانم. ۱. ربط این مطلب با موضوع آقای توکلی که بسیار برای بنده محترم می‌باشند این بود که طعنه‌ای را متوجه حرکات زشت عمال حکومتی نظیر فجایع کهریزک و انتشار عکسی از آقای توکلی با نیت تحقیر ایشان، نموده باشم، نه خدای نکرده قصد توهین به این عزیز شجاع و دربند. در واقع اشاره‌ی من به این موضوع بوده که این آقایان بنا بر ذهنیات ناقص خودشان، راهی بهتر از این نیافته‌اند برای به سخره گرفتن انسانی بزرگ. و خواستم بگویم که با بی‌دینی و وقاحتی که شما دارید حتی به واقع چادر پوشیدن هم جایز است از خوف نامردمی شما. ۲. اشاره دیگر من به عدم کفایت استدلال مرسوم در تأیید حجاب بوده است. این که گفته می‌شود حجاب برای مصونیت است از چشم‌های بدگمان، که اگر این گونه باشد در محل‌های دیگر هم می‌بایست اجرا توانستن کرد. من جمله موضوع یاد شده. کم نیستند پسرانی که قربانی هرزگی دیگرانی شده‌اند. آیا اسلامی که اینان از آن می‌گویند راهی دارد برای پیشگیری از این گونه فجایع؟ آیا دستورالعمل اسلام حکومتی ما قابل تعمیم است یا طبق معمول استثنا و تبصره و … بر می‌دارد و همواره به جای عقل خودمان بایستی محتاج فتواهای عالمان بی‌خبر باشیم؟ ۳. لازم به یادآوری است برخلاف اشاره مضحک و بی‌ربط آقای احمدی نژاد به این که ما هم‌جنس باز نداریم، باید گفت که داریم. بیخ گوشمان هم داریم. در میان مدعیان دین‌مان هم داریم. این ناهنجاری مجهول در سطح جامعه به نحوی پنهان شده، اما در زندان‌هایمان بیداد می‌کند. به خبرهایی که از تجاوز زندان‌بانان و بازجویان به متهمان می‌کنند تا افراد شروری که خود زندانی هستند و به ضعیف‌ترها روا می‌دارند رجوع کنید. ۴. و نکته آخر این که عزیزی فرموده‌اند حیف… بله. حیف. حیف که مملکت اسلامی ما هم به این درد دچار است و اسلام حکومتی یا حکومت اسلامی درمانی غیر از اختفا و خود را به کوچه‌ی علی چپ زدن برای آن ندارد. حیف که اسلام مترقی مهجور است و اسلام متهجر رو به ترقی. اسلامی که برای بی‌اخلاقی‌های این زمانه نسخه‌ای ندارد. اسلامی که برای مکارم اخلاق آمده بود و اکنون دست و پا بسته است. حیف که آن چه می‌گوییم خودمان هم نمی‌توانیم از آن دفاع کنیم(اشاره به استدلال فوق در مورد لزوم حجاب). حیف که برای نقد تابوها راهی جز طنز آن هم از نوع بهلولی‌اش(دیوانه‌وار) برای‌مان نگذاشته‌اند. ۵. و اما عزیزترینم گفته است برابری را به مردستیزی رسانده‌ام در این یادداشت. پرسشی دارم و آن این که آخر عزیز دل، کجای این نوشته چنین چیزی دیدی یا این حرفی است برآمده از پیش‌زمینه‌های دیگری که باید بدانم؟ آیا این که گفته‌ام مردان جهت حفاظت خودشان از آسیب‌های اجتماعی به سان زنان از خود محافظت کنند، برابر با مردستیزی است؟ آیا پیشنهاد حجاب داشتن(که صد البته کنایه‌ای معکوس است نه راه‌حل واقعی) ستیز است یا به سان زنان بودن به مردانگی بر می‌خورد؟ کدام یک است و چگونه است که بر زنان رواست و بر مردان ستیز؟

سرانجام این که طلب مغفرت می‌نمایم از درگاه خداوند از هر گونه توهین و بی‌اخلاقی و قصور. که خداوند بسی مهربان است و می‌داند آن چه که باید.

انا ربکم الاعلی

طایفه طایفه کردن مردم «با خودی و غیرخودی کردن ملت» و قرار دادن مردم در مقابل هم، تحقیر مردم با گوساله و بزغاله و خس و خاشاک نامیدن برای واداشتن آنها به کرنش، و سرانجام رنگ قدسی بخشیدن به قدرت، که «انا ربکم الاعلی». و این آخری به گواهی تاریخ بدترین جنبه جباریت است

میرحسین موسوی

مشهدی رفتیم…

مشهد هم رفتیم. اولین سفر مشترک‌مان. لذت زیارت و اولین سفر مشترک همسرانه و اولین ارائه‌ی‌ دست‌آورد علمی و هتل شبی ۱۵۰ هزار تومانی لذتی است خاطره شدنی.

اما بگذار بعضی چیزها را این جا بنویسم که بماند همین‌جا به جای گوشه‌ی ذهن‌ام که این خرابه پاک بماند لااقل از این بدی‌ها:

صبح که رسیدیم خواستیم به حضرت سلامی کرده باشیم. دخترک چادرمشکی رنگین در دست، در چشم‌هایم نگاه کرد و گفت باید چادر بخری. انگار داشت پز اسباب‌بازی‌ای که بزرگ‌ترش برایش خریده بود را به من می‌داد. اول پشیمان شدم از ورود به حرم. بعد گفتم حضرت تا این‌جا طلبییده‌اند. غیظ این نامحرمان و سرکشی از زورگویان به پای ادب عرض ارادت نمی‌رسد. گوربابای‌شان. چادر را خریدم و به طوری که داد بزند زوری‌است سرم کردم که در حال ورود دوباره دیدم همان دخترک به دیگری آدرس می‌دهد که از کجا چادر به امانت بگیرد؟!!! گفتم بنازم به حرم‌داران حضرت که چه دل‌شادش می‌کنند با این دین‌داری‌شان… بنازم غریب‌نوازی‌شان را که در میانه‌شان امام امتی را زهر نوشاندند و اینان نشستند و به کاسبی‌شان مشغول‌اند و هم‌چنان می‌نوازند ساز غریب‌نوازی را…

هنگام ورود به پیش‌گاه مردک کت‌مشکی رنگین در دست، گفت حجاب‌تان را حفظ کنید که زیارت مستحب است و حجاب واجب. ندا بلند کردم که کی گفته حجاب واجبه؟ در دل گذراندم: تا تو حاجب درگاهی اگر دلم راضی می‌شد زیارت را بر خود حرام می‌کردم و حجاب را دریدن واجب. چه کنم که نه دل راضی می‌گردد نه عقل لاکردار.

مطابق معمول امانات را تقدیم کردم و از حضرت خواستم آن چه می‌خواستم و زیاد وقت‌شان را نگرفتم!

روز آخر هم که برای خداحافظی رفتیم موقع آماده شدن نمازگزارن جمعه بود. از حرم که بیرون می‌آمدیم مردکی لابد مشکی‌پوش در بلندگو بلند می‌گفت که دین مقدس ساز است. مردک پیشه‌ی خودش را با کیش خداوندی اشتباه گرفته بود. در این اوضاع غیر از این هم نمی‌شود.

نمی‌دانم امام رضا دلش وسط آن همه آب طلا و آینه و حاجب و دربان و مواجب بگیر و آن همه آدم که برای یک لحظه لمس آب طلاها هم‌دیگر را له می‌کردند دلش طاقت می‌آورد؟!

به گمانم که امام دلش پیش کودک تازه به راه افتاده‌ای باشد که زنی دستش را گرفته بود و چیز می‌فروخت در مترو و کودک را با پای برهنه همه جا می‌دواند. کاش لااقل مادرش بوده باشد. یا امام رضا…

شریعتی ۳

ما می بینیم که پیغمبر اسلام در ۲۳ سال رسالتش ،
اسلام و تمام احکام و عقایدش را در همان سال اول مطرح نکرد ؛
به تدریج مطرح کرد : اول مسئله توحید را طرح کرد
و تا ۳ سال هیچ کلمه دیگری بر آن اضافه ننمود :
(( قولوا لا اله الا الله تفلحوا ))
خوب ، نماز چیست ؟ هنوز نمی خوانند !
روزه چیست ؟ هیچ !
حج ؟ اصلا ندارد !
زکات ؟ اصلا !
قید و بندی ، حدودی ، عملی ؟ اصلا
یک چیز فقط فکری است همین است که بتها را
در ذهنشان و اعتقادشان نفی کنیم و به خدا معتقدشان کنیم.
بنابر این کسانی که در ۳ سال اول مسلمان شدند
و به توحید معتقد شدند و مردند ،احتمالا « شرابخوار » بودند ،
« نماز نخوان » ، « روزه نگیر »‌ ، « حج نکن » ، و …. بودند
بعد از اینها در سال هفتم ، هشتم حجاب مطرح می شود ؛
یعنی بعد از هجده ، نوزده ،بیست سال کار روی مردم حجاب را مطرح می کند.
همچنین مسأله شراب مطرح می شود. شراب را چگونه طرح می کند ؟
از همان مکه نمی گوید که
« آهای مردم ، آهای ملت ، آهای عرب ها ،
تا به توحید معتقد می شوید ، باید دیگر تمام کارهایتان راست و ریست باشد »
! نه ! کی ؟ در سال های آخر بعثتش مسأله شراب را مطرح می کند .
محمد (ص) گفت :
((فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما))
یعنی گناه دارد و نیز برایتان منفعتی دارد ؛
اینطور نیست که من آدم متعصبی باشم ،
ارزشش را ندانم و نفهمم ؛ نخیر ، قبول هم دارم ، درست ! اما زیانش بیشتر است .
شنونده در برابر چه کسی قرار می گیرد ؟ یک آدم روشنفکر که شعور دارد ،
تعصب ندارد و شراب را ، به صورت تابویی ،جنی ،
غولی نجس ، و متا فیزیکی و غیبی تلقی نمی کند ؛
اما به خاطر اینکه زیان های اجتماعی و انسانی زیاد دارد ،
در عین حال که منافعش را هم قبول دارد و می شناسد ، نفی اش می کند .
آدم حرف او را گوش می دهد ؛
اما هیچکس حرف آن ملایی را که می گوید ، « موسیقی حرام است » ،
ولی اصلا نه در عمرش موسیقی شنیده
و نه اگر بشنود می فهمد ، گوش نمی دهد !
ای کسی که می گویی « غنا» حرام است ،
اصلا تو می فهمی « غنا » چیست ؟
اصلا تو این را که این موزیک حماسی است
یا ملی است یا علمی است ، تشخیص می دهی ؟!
موسیقی هزار شعبه دارد ، تاریخ دارد ، نقش های گوناگون دارد ،
بنابراین وقتی که تو فتوا می دهی « حرام است » ، هیچکس گوش نمی کند ؛
برای اینکه تو نمی فهمی که چیست !

امام علی(۲)

امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر:

ای مالک!
اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی،
فردا به آن چشم نگاهش مکن

شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی

معلم شهید دکتر علی شریعتی از زبان شهید دکتر مصطفی چمران

31خرداد روزی بود که مصطفی چمران هم در میان ما ماندن را تاب نیاورد و به آسمان ها پر کشید

چند روز پیش هم سالگرد شهادت معلم زنده ، دکتر علی‌ شریعتی‌ بود.

تاریخ گواه دردهای مشترک این دو است، آنجا که چمران می‌‌نگارد

ای علی‌ وقتی‌ در جبهه بودم تنها یک کتاب با خود داشتم و آن هم کویر تو بود و

آنجا که چمران برای شریعتی‌ مرثیه میسراید

ای علی! همیشه فکر می‌کردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم ! ای علی! من آمده‌ام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!…خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی.می‌خواستم که غم‌های دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غم‌های کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی.

ادامه خواندن “معلم شهید دکتر علی شریعتی از زبان شهید دکتر مصطفی چمران”

پشکل!

زن چادری شکوایه کنان با لحنی نه چندان مناسب از روبرویم رد می‌شد و به نظر می‌رسید عصبانی باشد. تنها چیزی که واضح شنیدم این بود:«مثل پشکل!» چنین عبارتی در محوطه مترو چندان متعارف نبود. دقت کردم ببینم جریان چیست. او که متوجه دقت من و بغل دستیم شده بود شروع به بازگویی کرد. شاید برای جلب حمایت یا شیرفهم شدن ما:«افغانی‌های کثیف. عین پشکل ریخته‌اند همه جا…» به دو مرد افغانی رو کرد:«پاشین برین مملکت خودتون. … کی می‌خواید کشور ما رو ول کنید» بقیه فحش‌هاش یادم نیست. مردان افغانی داشتند بیچاره گونه به فحاشی‌های یک بومی در کشوری که پناهنده‌اش! بودند گوش می‌کردند. مرد جاروکش مجالی برای عرض اندام کوچک‌ش یافت:«به چی نگاه می‌کنید؟ اونور رو نگاه کن!»

و من با خود می‌اندیشیدم که آن‌ها دیر یا زود خواهند رفت. و چه خواهند گفت با خودشان. و خدا نکند که روزی ما به این سرنوشت دچار شویم. و خدا نکند که اگر خدای ناکرده طالبان‌ها و بیگانگان کشورمان را به یغما بردند نتوانیم به جایی غیر از افغانستان پناه ببریم…