می‌نویسی که جنگ لهت کرده، که دلت می‌خواهد بمیری …

نامه‌ی آلبر کامو به یک ناامید:

می‌نویسی که جنگ لهت کرده، که دلت می‌خواهد بمیری، اما آنچه نمی‌توانی تحمل کنی این حماقت عمومی، این عطش جبونانه به خونریزی و این ساده‌لوحی جنایتکارانه است که هنوز باور دارد مشکلات بشری را می‌توان با خون حل کرد. نامه‌ات را می‌خوانم و درکت می‌کنم و آنچه واضح‌تر از همه درک می‌کنم این تضاد میان پذیرش سهل مرگ خودت و بیزاری‌ات از مرگ دیگران است. این نکته ارزش شخص را نشان می‌دهد و او را در ردیف کسانی قرار می‌دهد که می‌توان با آنان سخن گفت. راستی چگونه ما می‌توانیم از گرفتارشدن در چنگ یأس بگریزیم؟ آنانی که دوستشان داریم بیش از این در خطر بیماری، مرگ، یا دیوانگی بوده‌اند. اکثر ارزش‌هایی که زندگی‌مان بر آنها استوارند فرو ریخته‌اند اما هرگز همه آنهایی که دوستشان داریم به یکباره و همزمان با هم در معرض تهدید نبوده‌اند. ما هرگز پیش از این چنین یکپارچه به دست نابودی سپرده نشده بودیم. من تو را می‌فهمم اما از آنجا به بعدش که می‌خواهی زندگی‌ات را بر بنیان این یأس قرار دهی یا باور کنی که همه‌چیز به صورت یکسان بی‌معنی است و پشت نفرتت سنگر بگیری، دیگر با تو موافق نیستم. چون یأس تنها یک احساس است و نه وضعی ابدی، نمی‌توان در یأس ماند. احساسات باید جای خود را به درکی روشن بسپارند. می‌گویی: «و تازه، چه باید کرد؟ و من چه می‌توانم بکنم؟» اما سوال را نباید این‌طور شروع کرد. تو هنوز به فرد معتقدی، چون نمی‌توانی آنچه را که هم در اطرافت و هم در خودت ارزشمند است دریابی. اما این افراد کاری از دستشان ساخته نیست و در نتیجه تو از اجتماع ناامید می‌شوی. به یاد داشته باش: تو و من این جامعه را بسیار پیش از آغاز این فاجعه رد کرده بودیم؛ ما می‌دانستیم که کار این جامعه ناگزیر به جنگ می‌کشد، ما هر دو منکر وضع و اوضاع جاری بودیم و هر دو احساس می‌کردیم که میان ما و این جامعه وجه مشترکی نیست. امروز هم این همان جامعه است و به همان انتهای منتظرش رسیده است و چون بی‌غرضانه بنگری، می‌بینی که برای مأیوس‌بودن امروز دلیلی بیش از 1928 نداری. در واقع، دلایل مایوس‌بودنت نه بیش و نه کمتر از آن زمان، بلکه درست به اندازه همان زمان است. چون خوب بیندیشی، آنان که در سال 1914 به جنگ می‌رفتند برای نومیدشدن دلایل بیشتری داشتند، چون درکشان از مسایل به روشنی ما نبود. اما پیش از هر چیز باید از خودت بپرسی که آیا واقعا همه کارهای لازم را برای پیشگیری از این جنگ انجام داده‌ای یا نه. اگر انجام داده‌ای، پس این جنگ ناگزیر بوده است و دیگر کاری از تو برنمی‌آید. اما برای من مسلم نیست که تو خودت یا هریک از ما، آنچه را که باید انجام داده باشیم. آیا نمی‌توانستی از آن پیشگیری کنی؟ نه، این درست نیست. کافی بود که به موقع در پیمان ورسای تجدیدنظر می‌شد. این کار انجام نشد و مساله همین است.
هنوز فرصت هست که اعمال غیرعادلانه‌ای را که به اعمال غیرعادلانه مشابه دیگر انجامیده است رد کنیم و در نتیجه این اعمال را هم از الزامی بودنشان ساقط کنیم. هنوز کار مفید و موثری هست که بتوان انجام داد. کاری هست که از دستت برمی‌آید، تردید نداشته باش. هرکسی حیطه نفوذی برای خودش دارد که یا به محاسنش یا به معایبش مربوط است اما به هر حال فرقی نمی‌کند. این حیطه نفوذ وجود دارد و می‌توان از آن بدون واسطه سود برد. کسی را به شورش ترغیب نکن. باید در مورد خون و آزادی دیگران محتاط بود اما تو می‌توانی ۱۰ یا ۲۰ نفر را قانع کنی که این جنگ اجتناب‌ناپذیر نبوده و نیست، که راه‌هایی برای پیشگیری از این جنگ هست که هنوز آزموده نشده است که ما می‌توانیم این حرف را بگوییم، در مواردی می‌توانیم بنویسیم و در موارد لزوم فریاد بکشیم. این ۱۰ یا ۳۰ نفر به نوبه خود این حرف را برای ۱۰ نفر دیگر بازگو خواهند کرد که آنها نیز همین‌ها را تکرار می‌کنند اگر تنبلی مانعشان می‌شود جای بسی تاسف است، اما تو می‌توانی با ۱۰تای دیگر شروع کنی و وقتی آنچه را که از دستت برمی‌آید در حیطه‌ات انجام دادی، آن وقت می‌توانی بنشینی و هرقدر دلت می‌خواهد در یأس فرو بروی. این را بفهم. می‌توان از مفهوم زندگی در کل نومید شد، اما نه از شکل‌های خاصی که به خودش می‌گیرد. می‌توان از هستی نومید شد، چون هستی در ید قدرت ما نیست، اما نه از تاریخ که در دست فرد است. افراد هستند که امروز ما را می‌کشند. چرا نباید افراد کاری کنند که جهان با صلح قرین باشد؟ باید کار را شروع کرد و به هدف‌های مرعوب‌کننده و دور از دسترس نیندیشید. پس درک کن که جنگ همان‌قدر که ساخته و پرداخته شور و شوق جنگ‌طلب‌هاست، ساخته و پرداخته نومیدی کسانی که از آن بیزارند نیز هست.

منبع: http://sharghnewspaper.ir/News/90/06/16/30563.html

جماعتی که ما هستیم:

داشتم یک مصاحبه می‌خوندم از ریزعلی… یا همان أزبرعلی حاجوی. باز هم نشناختید؟ بابا همان دهقان فداکار کلاس سوم. آها حالا شد نه؟ بگذریم. بنده خدا تعریف می‌کرده که وقتی لباس‌ش رو تو اون سرما درآوورده بوده و داشته جلوی قطار می‌دویده، اولاً سرمای سختی خورده و ریه‌ش عفونت کرده که بعد از اون گوسفنداش رو فروخته تا هزینه‌ی درمان‌ش رو تأمین کنه. بعد هم تازه وقتی قطار وایساده، ملت به خیال این که می‌خواسته قطار وایسه تا اون هم سوار شه، کلی کتک‌ش می‌زنن. حالا نمی‌پرسم که چرا با خودشون فکر نکردن که آدم لخت تو سرما می‌خواد سوار قطار شه که چی؟ اصلاً فرض که می‌خواسته سوار بشه. لابد یه کار حیاتی داره که این‌طوری داره به آب و آتیش می‌زنه. این یک.

دو این که حالا همین آدم اومده ده سال پیش مثلا، ضمانت یه خدا بیامرزی رو کرده که وام بگیره و بعد طرف فوت شده. حالا خانواده اون حاضر نمی‌شن اقساط وام رو بدن و قسط‌‌ها شش ساله که داره از حقوق سیصد هزار تومانی دهقان فداکار کلاس سوم مملکت ما کم می‌شه و در مملکتی که میلیاردها تومان گم می‌شه و کسی هم نمی‌تونه بپرسه حسن کو؟ قهرمان زنده‌ی ما داره ماهی فلان درصد از حقوق بسیار بالای سیصد هزار تومانی‌ش!!! رو تاوان کار نیکی که زمانی انجام داده، پرداخت می‌کنه و هنوز اصل وام سر جاشه و این اصلاً ربا هم محسوب نمی‌شه.

سه یه بچه‌ای عمل قلب لازم داره (به خاطر یک مشکل مادرزادی بطن چپ نداره کلا!). بعد دکتری که برا هر عمل قلب‌ش چندین میلیون می‌گیره، به بابای اون دختر که تو یه اتاق سر جمع ۲۰ متری اجاره‌نشین هست، می‌گه اگه ۳۰ میلیون تومان داری این جا (تو بیمارستان خصوصی محل کار جناب دکتر) قدم بزن. یکی به این دکتر بگه که تو با پول همین مردم و نفت و اینا رفتی درس خوندی شدی دکتر. زحمتی که کشیدی هم سر جاش. ولی یعنی واقعا نمی‌شه یک عمل رو مجانی انجام بدی؟؟؟

چهارمی‌ش رو خودم طاقت ندارم که بگم. خداوند شاهد است و ناظر. دست‌ش درد نکنه.

 

نامه‌ای به خامنه‌ای (نوشته‌ای از مصطفی تاج‌زاده)

این نوشته باز نشر نوشته آقای مصطفی تاجزاده است که در سایت کلمه منتشر شده است. بی‌هیچ توضیح و شرحی.

مصطفی تاج‌زاده
[نامه به خامنه‌ای]

بسم الله الرحمن الرحیم

مقام محترم رهبری جمهوری اسلامی ایران

احتراماُ آن چه مرا به نوشتن این نامه به شما ترغیب کرده است، نه گله و شکایت از ظلم و جنایتی است که بر من و دوستانم رفته است و نه امید و انتظار به تغییر مواضع و دیدگاه‌های شما نسبت به امور کشور و نه هشدار نسبت به آینده کشور در مسیر کنونی است، این موارد را طی سال‌های اخیر بسیاری از بزرگانی که در هوشمندی و تجرب و صداقت ایشان تردیدی وجود ندارد مستقیم و غیر مستقیم به عرض جنابعالی رسانده‌اند و البته نتیجه‌ای هم نگرفته‌اند. ما نیز پیمانی با خدای خود بسته‌ایم و راهی را با توکل او در پیش گرفته‌ایم و در این راه خود را به او سپرده‌ایم و از احدی از بندگان خدا انتظار لطف و عنایت نداریم.

قصد من از این نامه یادآوری اصول و ارزش‌هایی است که جزو بدیهی ترین و مقدس ترین اصول نهضت ما تلقی می‌شد و امروز متأسفانه در سخن و عمل آشکارا نفی و نقض می‌شود.
ادامه خواندن “نامه‌ای به خامنه‌ای (نوشته‌ای از مصطفی تاج‌زاده)”

با اجازه‌ی صاحابش!

این متن‌ رو توی باز دیدم. نتونستم بفهمم منبع‌ش کجاست. گویا از گودر یه بنده خدا به اسم ساما. بازنشر شده بود. ولی بسیار بسیار به دلم نشست. امیدوارم گذاشتن‌ش این جا حقی از ایشون ضایع نکنه و موجب دل‌خوری‌شون هم نباشه.

««مهم‌ترین حادثه پس از انتخابات ۸۸، فتنه و جریان انحرافی نبود. تقلب و آبرو بردن از نظام نبود. حذف اصلاح‌طلبان از دایره‌ی انقلاببون و کم‌رنگ شدن نقش هاشمی و شرکا نبود. لگدزدن محمود احمدی‌نژاد به حمایت‌های رهبری و گستاخی‌اش نبود. ۹ دی و مرگ جنبش نبود. اصلا این‌ها هیچ اهمیتی ندارند.

تلخ‌ترین و البته مهم‌ترین حادثه این بود که جوانان بسیاری، انسان‌های زیادی پر شدند از تردید، پشت کردند و آرام آرام از آستان خدا خارج شدند. مطمئنا غمگین بودند.

رفتار اهل صومعه‌ام کرد می‌پرست

دم: در پاسخ به سؤال احتمالی«چه ربطی داشت؟»، هیچ ربطی نداشت خوش باشید و به فتوحات ادامه دهید.»»

مسعود بهنود: بازی کثیف

مسعود بهنود

آقای خاتمی باز با دل امیدوارش آمده است به میدان، می‌ترسد، نه از ماشین نفرت و افترا که نزدیک دو سال است دمی از شلیک باز نمی‌ایستد و او و یارانش را بمباران می‌کند، بلکه از آسیب این همه بی‌اخلاقی، از درگیر شدن افراطیون با هم، از به‌هم‌ریختن نظم، از این همه بی‌هوائی در تهییج مردمان. او بزرگوارتر از آن است که حتی در دل بگوید همین است سزای کسانی که با اصلاح‌طلبان چنان جفا کردند، وطن دوست‌تر از آن است که دلش خنک شود از وضع امروز رقیبان تندرو. آقای خاتمی به عنوان یک عالم دین و دین‌باور ترسش افزون می‌شود وقتی می‌بیند ماشین نفرت هر صبح به نام دین روشن می‌شود و شلیک آغاز می‌کند. شلیک‌های خود را درد دین نام می‌نهد و هدف هم فقط کسانی هستند که حقیقت را فدای مصلحت تعیین شده توسط قدرت نمی‌کنند.

پریروز آقای جوانفکر مدیر روزنامه ایران و خبرگزاری دولت، در سرمقاله آن روزنامه به منقدان دولت پند داده بود که از این همه تهمت ناروا و افتراهای نادرست دست بردارند. او با نقل چند نمونه خبر که با قید «شنیده شده است» و «گفته می شود» در ستون‌های ویژه برخی روزنامه‌ها آمده، نشان داده بود که مقصودش کدام نوشته هاست. با خواندن این مقاله پندآموز ساده‌ترین کار این است که آدمی رو به سوی آسمان بگوید الهی شکر و به یاد خود آورد که در این پنج ساله همین تیم آقای جوانفکر، که از همه عزل‌ها تا به حال جان به در برده، چه کردند با آبروی دیگران. همان‌ها که امروز از افترا به فغان آمده و گلایه دارند. اما این تنها واکنشی نیست که بعد از خواندن پندآموزی آقای جوانفکر به آدمی دست می‌دهد.

در پای یک گزارش درباره سخنان پریشب آقای احمدی‌نژاد در مونولوگ تلویزیونی‌اش، ده‌ها کامنت هست، وحشت افزاست این همه دشنام از سوی کسانی که تا پریروز وی را معجزه هزاره می‌خواندند و سرباز امام زمان می‌شمردند و همه کارش شیرین و خدائی بود. می‌توانست باعث انبساط خاطر شود و دل کسانی را که پنج سال است از زبان این دولتمردان در امان نبوده‌اند خنک کند و به یادمان آورد که همین‌ها به محض فتح سعدآباد چه‌ها نثار پیشینیان کردند و سرانجام هم چه جشنی گرفتند برای تشکیل دادگاه نمایشی صد نفره اصلاح‌طلبان –که سعید مرتضوی با تقلید از سبک دادگاه‌های استالین بر پاداشت. آن‌ها که همین روزنامه دولت را به نشریه‌ای زرد تبدیل کردند و به چیزی و کسی رحم نکردند، حتی وزیران کابینه و امضا ‌کنندگان میثاق‌نامه، در فردای عزل.

رییس‌جمهور که مصاحبه مانند تلویزیونی‌اش نشان داد تا چه اندازه افسرده است [و این همان حالی است که پیش‌بینی شده بود] با آهنگی ملتمس گفت به خدا خوب نیست تهمت‌زدن، آخر مگر دنیا چقدر ارزش دارد. آقای احمدی‌نژاد اگر وسیله داشت که صدای بینندگان را بشنود و اگر علاقه‌ای به این شنیدن داشت به گوشش می‌رسید که هزاران نفر می‌گفتند عجب. از کی چنین شده است که تهمت گناه است.

معلم اخلاق دولت [حجت‌الاسلام تهرانی] در نواری که همه جا هست، ادعا می‌کند دو بار گریه آقای احمدی‌نژاد را دیده که یکی موقعی بوده که وی را متهم کرده‌اند که یهودی است. با شنیدن این نوار گیجی غریبی به شنونده دست می‌دهد. کسی که چنان آسان پنج سال است دروغ می‌گوید و افترا می‌زند چقدر باید خودمحور و خود شیفته باشد که به تهمتی چنین به گریه افتد. یهودی بودن اجداد آدمی که جرم و گناه نیست. چنان که پدربزرگ یکی از مراجع حاضر قم، یهودی بوده است. اما یکی از آقای احمدی نژاد بپرسد دادن خبر به جوش آمدن غیرت ایشان از نحوه ملاقات شیراک و آقای خاتمی چه. خبری که عکس‌ها نشان داد هم اصلش دروغ بوده است و هم تاثر ناشی از آن. جاسوس خواندن اعضای هیات مذاکره‌گر هسته‌ای و سفیر سابق چه. کاری که تنها در اوگاندای ایدی امین سابقه داشت. چنان که عزل وزیر خارجه‌ای در حال ماموریت هم قبلا فقط توسط ایدی امین سابقه داشت که از قضا آن وزیر خارجه را [مانکن سابق دنیای مد که از اساس انتصابش مساله بود] کشت و داد پختند و آبگوشت آن را به خورد اعضای کابینه داد تا بدانند نادیده گرفتن میثاق چه عقوبتی دارد.

اما این حکایت فرد است و عیب و ایرادهای انسان بی‌مقدار با صدها عقده درمان نشده، وقتی پای جامعه در میان است و مصلحت جامعه‌ای و مردمانی، به گمانم جای آن دارد که به گفته معلم اخلاق کمی اندیشه کنیم و خوشحال نشویم اگر با هم چنین می کنند. مجلسیان اگر راست می‌گویند از اهرم‌های قانونی مجلس بهره گیرند، اعتبار گم شده را به قوه مقننه برگردانند. گویندگان اگر نمی‌هراسند امکان دهند قضات مستقل پرونده دولتمردان منصوب را بررسی کنند. گشودن پرونده معاملات بزرگی که می‌گویند و می‌نویسند که در آن میلیاردها تومان جا به جا شده، باید در عدلیه صورت پذیرد نه صفحات روزنامه‌هائی با مصونیت آهنین و یا رسانه‌هائی بدون صاحب.

سخن کوتاه و آسانم این است که اصلاح‌طلبان را اگر چالشی هست با آقای احمدی‌نژاد و دولت کنونی، بر سر یک فرهنگ و مهم‌تر از آن بر سر سرنوشت این ملک است، دعوای شخصی نیست. اگر فرصتی که دعوای اخیر و جنگ دو دسته از یک جناح ایجاد کرده، موجب شود یک بخش از جامعه سیاسی ایران بیاموزند که افترا بد است و سوءاستفاده از امکانات عمومی برای جنگ‌های حقیر و منافع گروهی گناه است، دریابند تهمت شنیدن آدمی را به گریه می‌اندازد، خود اتفاق مهمی است. این اتفاق مهم است، چرا که جناح راست عادت سخیفی را که از دوران انقلاب و در همان شش ماه آزادی بدون نظارت مطبوعات آشکار شد، در این سی و دو سال ترک نگفته است. در روزهای منتهی به انقلاب هر نوع خیال‌پردازی علیه حکومت پیشین مجاز بود و هیچ گناهی نداشت حتی جزئی از انقلابی‌گری محسوب می‌شد. در آن زمان یک حزب قدیمی این رفتار را به عنوان «جنگ نرم با ضد انقلاب» تئوریزه کرد و یک گروه چریکی هم به بهانه این که امکانات عادلانه تقسیم نشده، برای جبران ضعف امکانات خود، مفید دانست قصه‌پردازی و شایعه‌سازی و چاپ و انتشار تهمت را.

در این نوشتار روی سخن بیشتر نسل جوان اصلاح‌طلبانی است که هدفشان ارتقا و سلامت جامعه ایران است. به گمانم به خود باید گفت هر نوع مشارکت جامعه مدرن و آماده رهائی در عادات سخیف کهنه لمپنی موجود در جنگ اخیر وهنی است برای سبزاندیشان و در آن هیچ سودی برای جنبش متصور نیست. هر نوع شرکت در بازی افترا و بی‌حیثت کردن رقیب، بدان معناست که هنوز مفهوم اخلاق سیاسی را نمی‌شناسیم و هنوز خطرناکیم برای آینده و سلامت جامعه‌مان. اگر از اهل اصلاح مقالاتی صادر شود مثل اعلام کشف جاسوسی محمود احمدی ‌نژاد و رحیم مشائی، به همین یک نشانه می‌توان گفت تفاوتی با سعید تاجیک و حاجی حدادیان در بین نیست گرچه ممکن است زبان شیک‌تر و اتوکشیده‌تر باشد.

دیروز آقای خاتمی گفت برای ایران می‌ترسد، و پیداست سخت می‌ترسد. به گمانم از آن می‌ترسد که می‌بیند چگونه در رقابت‌ها بر سر قدرت، اخلاق فراموش شده است، و این خدشه‌دار ‌شدن روح ایرانی ماست. دقت در کشمکش این روزها نشان می‌دهد رجز‌های این جنگ به زبان امروز نسل جوان و نوگرای ایران نیست، ابزار و مصالحی که در این جنگ به کار می‌رود برای نسل فردا کاملا ناشناخته است. گرچه مقصد و مقصودشان پیداست.

تا کسی را برای چند ساعت بازداشت می‌کنند داستان‌هائی از قول وی می‌بافند و بر زندگی‌نامه دستگیرشده می‌افزایند، نام‌هائی از زبان وی ردیف می‌کنند که زندانی روحش خبر ندارد. همان کاری که در ده سال گذشته با صدها و بلکه هزاران تن از اصلاح‌طلبان و صلح‌دوستان کردند. این کردار سخیف را که قبلا کراهت آن به اثبات رسیده، اصلاح طلبان نباید بپذیرند، ادعاهای دو بخش جناح راست علیه یکدیگر نباید دستمایه تحلیل و تفسیر هیچ اصلاح‌طلبی قرار گیرد. سخن آقای جنتی در باب بابی بودن «جرگه انحرافی» نزدیک به دولت، همان قدر نازل و کثیف است که چمدان پولی که مدیر سیا آورده بود به تهران و بین روزنامه‌نگاران تقسیم کرد. گرچه این بار هدف جنگ کثیف زندانبانان و بازجویان صدها اصلاح‌طلب است اما به گمان من باید از شیرینی نقل این تهمت‌ها گذشت. هیچ معادله‌ای نباید بر اساس این مدعیات برقرار کرد و هیچ تحلیلی را بر این داده‌ها بنا نهاد.

ورنه به معنای آن است که به قواعد یک بازی کثیف تن داده‌ایم.

مرتبط: http://www.kaleme.com/1390/02/26/klm-58205

زیتون سرخ

کتاب خاطرات خانمی را خواندم. تفاوت زندگی‌اش، پیش و پس از انقلاب ۵۷ آدم را متحیر می‌کرد. و هزینه‌ای که داده بود (در مبارزه قبل از ۲۲ بهمن ۵۷ و در جنگ هشت ساله). در حین خواندن گریستم.
نام کتاب «زیتون سرخ» بود.

نسبیت!

چند وقت پیش یه بحثی تو اینترنت باز شده بود در باره‌ی یه روزنامه به اسم هفت صبح که گویا یه سرش به مشایی برمی‌گشت. افراد نظرات مختلفی داشتن درباره‌ی این که روزنامه نگارای اصلاح طلب باید برن اون جا کار کنن یا نه. بعضی‌ها عقیده داشتن که این افراد همونایی هستن که قبل و بعد از انتخابات اون بلاها رو سر ما اووردن و بنابراین نباید باهاشون همکاری کرد. حتی به قیمت مردن از گشنگی! بعضی‌ها اما می‌گفتن که شاید اون جا فرصتی باشه برای طرح بعضی مسائل و اصلا وقتی بیکاری دیگه نمی‌شه صبر کرد و این که تو این وضعیت سانسور و توقیف و … چاره‌ی دیگه‌ای نیست. بعد پریروز من یه مطلب دیدم از یه بنده خدا توی جرس. و با خودم فکر کردم که از دولت‌مردان(نامردان) فخیم ما بعید نیست که پس فردا یقه‌ی این بیچاره رو بگیرن که چرا توی جرس مطلب می‌نوشتی و جیره‌خوری و اینا. بعد دیدم برعکس‌ش هم صادقه. یعنی وقتی یه روزنامه نگار به دلیل بیکاری یا امیدواری یا هر دلیل دیگه‌ای می‌خواد توی روزنامه‌‌ای کار کنه که به گروهی با عقاید مخالف ما تعلق داره از طرف ما(نوعی عرض می‌کنم) مورد هجمه قرار می‌گیره. و به نظر می‌رسه که این طرف هم اگر دارای قدرت اجرایی بود چه بسا اون فرد رو محکوم می‌کرد. این قضیه یه جورایی در مورد بازیگران فیلم اخراجی‌ها هم صدق می‌کنه.

نظر شخصی من در مورد این آدم‌ها (روزنامه نگاران یا بازیگرانی که به هر طریق با طیف تندروی نامشروع از نظر اپوزیسیون همکاری می‌کنند)  اینه که نباید اونا رو مقصر دونست. گر چه ته دلم ازشون راضی نیستم و احترام‌شون ته دلم کم شده برام. ولی مثل بازیگری می‌مونه که نقش منفی یه داستان رو بازی می‌کنه. به نظرم افراد رو نباید از شغل‌شون جدا کرد. یعنی نمی‌شه این کار رو کرد. مخصوصا‌ً تو جامعه‌ی الان ما. در عوض اگر ما اعتراض داریم که چرا فلان فیلم ساخته شده می‌تونیم به هیچ عنوان نریم بخریم‌ش یا ببینیم‌ش. یا می‌شه اون روزنامه رو نخرید و استقبال نکرد. البته حتی همین حرکت‌های اعتراضی هم به نظر من برای این روزهایی مناسبه که شرایط برابری وجود نداره و اینا راه‌های کوچیکی هست برای نشون دادن اعتراض‌مون. در حالی که اگر به امید خدا تو وضعیتی قرار بگیریم که عدالت برقرار باشه، اتفاقا همین روزنامه‌ها و فیلم‌ها نقاط مثبتی می‌تونن باشن. چون اون وقت همه می‌تونن حرف‌شون رو بزنن و اتفاقا این‌ها ابزارهای خوبی برای بیان عقاید مختلف هستن. تو اون شرایط اتفاقا باید حرف‌های مختلف رو خوند و تحلیل و بحث کرد.

به نظر من نباید تو این برهه‌ از تاریخ‌مون کینه‌ای برخورد کنیم و اشتباهات گذشته رو تکرار کنیم. این که یه عالمه عصبانیت رو تو دلمون جمع کنیم و وقتی که زورمون رسید در صدد انتقام جویی بر بیایم، اشتباهیه که توی انقلاب ۵۷ هم مرتکب شدیم(به عنوان جامعه‌ی ایرانی عرض کردم). اگر اعتراض داریم بیان کنیم. وظایف‌مون رو از طلب‌هامون جدا کنیم و به هر کدوم سر جای خودش اهمیت بدیم. نه راحت از کنار بعضی مسائل بگذریم و نه اینقدر بخواهیم سفت بگیریم که فردی رو به خاطر این که توی فلان روزنامه نوشته و فقط نوشته(صرف نظر از این که چی نوشته که هنوز نمی‌دونیم حتی) محکوم‌ش نکنیم. و البته بحث بازیگری یه ذره فرق می‌کنه. مثلا اون روزنامه نگار اگر توی فلان روزنامه نوشت باید دید آیا سلایق‌ش هم مثل اون افراد شده و از این بالاتر آیا مرتکب توهین، دروغ، جوسازی یا عمل منفی دیگه‌ای شده یا نه. در مورد بازیگر هم باید دید آیا به دیالوگ‌ها و پیام‌هایی که توی نقش‌ش داره اعتقاد هم داره یا نه(با این توضیح که در این مورد یه ذره سخته که بگیم طرف موضوعی رو که براش جدی هست توی نقش‌ش مسخره بکنه فقط برای این که شغل‌شه!) ولی به هر حال یه عمل فرهنگیه که عکس العمل فرهنگی هم می‌خواد.