گل آقا

پرتره کاریکاتوری از گل‌آقا (صابری فومنی)

امروز زاد روز گل‌آقا است. گل‌آقا زمانی طنز نویسی را شروع کرد که طنز به معنای راستین خود فراموش شده بود.
و نشریه گل‌آقا زمانی به پایان راه خود رسید که ظرفیت شنیدن حرف حق به پایان خود نزدیک می‌شد.

یک زبان دارم و دو دندان لق، می‌زنم تا می‌توانم حرف حق

یادش گرامی باد.

بی‌بی خانم استرآبادی

یادم میاد سر کلاس ادبیات دانشگاه تهران یه بار صحبتی شد راجع به حقوق زنان و دفاع از حقوق زنان و فمینیست و این صحبت‌ها. استادمان که فامیل‌اش اصلا یادم نیست با درک حساسیت من روی این موضوع با عمدی موذیانه که کاملاً از چشمانش آشکار بود خطاب به من گفت:«فمینیست را هم اولین بار مردها در ایران آورند و همین دفاع از حقوق زنان را هم مردها اولین بار مطرح کردند». جای کسی خالی نبود آن لحظه به جای من که چه دندانی بر دندان ساییدم چون نه می‌توانستم چنین چیزی را باور کنم و نه اطلاعاتی از تاریخ‌چه فمینیست در ایران داشتم تا خلاف آن را ثابت کنم و نه خامی آن سن و سالم اجازه اندیشیدن و پاسخ گفتن به من می‌داد که استاد: تا زنی چموشی نکرده باشد و به این حصاری که شما مردان ساخته‌اید برایش لگدی جانانه نپرانده باشد کجا دل مردی به درد آید از رنج او که از قدیم گفته‌اند گربه از برای رضای خدا موش نمی‌گیرد و این البته مربوط به زمانی‌ و مردانی است که چون گربه به دنبال موش از پی زنان می‌دوند و چون دست‌شان نمی‌رسد هم می‌گویند پیف پیف. و الا امروزه کم نداریم انسان‌هایی که عقل‌شان به خرده جرم وزن اضافه‌شان محدود نیست و چنان که شایسته‌ی هر انسانی است از چنان شعوری بهره می‌برند که بفهمند أَکرَمَکم عندَ اللّه ِ أَتقکم.

این مقدمه را گفتم، این موسطه! را هم بگویم که از آن روز همیشه در پس زمینه‌ی ذهنم به دنبال شواهد ادعای منطقم بودم و چون متأسفانه هیچ گاه فرصت مطالعه‌‌ی منسجمی دست نداد،‌ هم‌واره امید آن را در دلم زنده نگاه داشتم و آرزویش را در سر پروراندم تا به این مؤخره فعلی رسیدم که در جستارهای گاهیانه‌ام به ویکی پدیا به نام نویسنده‌ای در دوران مشروط برخوردم به نام بی بی خانم استرآبادی که این‌گونه تعریف‌ش کرده است:«بی‌بی‌خانم استرآبادی از نویسندگان دوران مشروطه است. او در در روزنامه‌های حبل المتین، تمدن و نشریه مجلس مقاله می‌نوشت. بیشتر فعالیت او در دفاع از آموزش دختران بوده است. او نخستین دبستان دختران را بنیان گذاشت. بیشتر شهرت بی‌بی‌خانم استرآبادی به خاطر کتاب «معایب الرجال» است که به طنز و در پاسخ به «تادیب‌النسوان» نوشته‌است.»

جملاتی از وی به این شرح نقل شده است:

  • «نه هر مردی از هر زنی فزون تر است و نه هر زنی از هر مردی فروتر»
  • «انواع واقسام از خواص و عوام زن ومرد خوب و بد هر دو می‌باشند، صفات حمیده و رذیله از همه قسم مشاهده می‌شود. اگر باید تربیت بشوند باید همه را بنمایند. و تربیت هم موقوف به تمام قوانین تمدن و تدین ملیه و دولتیه و شرعیه و عرفیه کشوریه و لشکریه می‌باشد.»
  • این هم دفاع او از تأسیس مدرسه دوشیزگان:« …. اين کمينه از اهل اين مملکت سووال می کنم آيا در اين پايتخت ملاباجی نبوده يا مکتب خانه از بدو عالم تا اين دم معمول و دائر نشده يا دختران ما نزد آخوندهای زيرگذر محله درس نمی خواندند و اگر مکتب می رفتند عبور آنها از معبر مخصوصی بود؟ يا کتاب موش و گربه و يا کتاب حسين کرد شبستری و چهل طوطی و سليم جواهری و سعد سعيد از نخست نامه و نخبه سپهری و تربيت البنات بهتر و بالاتر بودند؟ آيا مکتب خانه را مدرسه گفتن کفر است و يا دبستان که زبان آبا و اجداد ماهاست صحيح نيست؟ يا هرکس دختر را دوشيزه بگويد مقاصد تعليم از مفاسد دينيه دارد؟ و در عوض عرقچين دوختن و آجيده و مادربچه و برگ تره زدن که امروز در اين مملکت منسوخ شده يا چرخ خياطی کردن و کاموا و گلدوزی و سرمه و مليله دوزی يادگرفتن و به درد بی درمان مرد بيچاره شريک شدن از گناهان کبيره است؟ ای روسای ملت و ای حاميان محفل نبوت! به خدا قسم روز ديگری غير از امروز هست که او را يوم لاينفع ولاينون می گويند؛ در ديوان حضرت خاتم النبی(ص) تمام شماها سرخجلت به زير خواهيد افکند که حقوق معاشی و حياتی ما نسوان را ضبط کرده ايد.»
  • مصنف گفته اگر مردی دست زن خود را بگيرد و بخواهد در آتش اندازد آن ضعيفه بايد مطيعه باشد، ساکت و خاموش بنشيند، ابا و امتناع ننمايد. به به! مولانا! تو اگر با اين فهم و ذکا اگر کتابی نمی نوشتی چه می شد؟ … عجيب تر اينکه اين نادان خود را تربيت شده باصطلاح متفرنگين و مستفرنگين و سی ويليزه می داند خود را مقلد معلمين اروپ می انگارد. معلوم شد که نيم ويليزه هم نيست. و … که با جستجوی ساده‌ای در اینترنت می‌توانید مابقی را خودتان ملاحظه کنید.
  • فصل دوم در حفظ زبان گفته که «زخم زبان بدتر از زخم سنان است. حق است این سخن، حق نشاید نهفت»… «آنچه زخم زبان کند با مرد / هیچ شمشیر جان ستان نکند»
    اما از روی انصاف در هیچ عهد و زمانی و در هیچ زمین و مکانی به کسی مثلاً شده است که گفته باشد قربانت بگردم او در جواب بگوید زهرمار؟ تا مرد خود صد مرتبه زخم زبان به زن چندان نزند و زن را ملجاء نکند، زن یک مرتبه جواب زشت ندهد.
    «جواب هر جفنگی یک جفنگ است / کلوخ انداز را پاداش سنگ است!

القصه خواندیم و لذت بردیم و ارضا شدیم و تحت تأثیر قرار گرفتیم و ذوقی نمودیم و قلممان آن‌وری رفت و این شد که دیدید. حال اگر در مخیله‌تان غیبت‌مان می‌نمایید که عجب بی‌جنبه و کم‌مایه است که به اندک ضربی بندری می‌رقصد پانویس کنم که در این وانفسای تقسیم بهشت و جهنمی که برخی آقایان برای‌مان ساخته‌اند به نحوی که متأسفانه عده کثیری از جماعت نسوان نیز از بدو تولد تفکر در وجودشان خود را مأمور به خدمت مردان می‌بینند و البته انحصار مشاغل خاص من جمله تاریخ‌نویسی به آقایان و نیز خساست عجیب آن‌ها در ثبت حقایق، یافتن چنین نشانه‌هایی که اگر بگردیم بیش‌تر هم یقینا هست، الحق جای خوش‌حالی دارد و مسکن است چنان که سیگار برای برخی مردان درد بی‌درمان دیگر گرفته‌ای لابد… که این نشانه‌ها به جهت کمی یادآور سرگذشت تلخی است و به سبب وجود، مرهمی بر آلام‌مان. بگذریم … روان‌ش شاد باد بی بی خانم استرآبادی.

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

[audio:http://sadeq.ir/media/hafez/173.mp3]
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد / حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند / موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم / شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما / حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند / دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان / تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

زشت و زیبا!

در میان این همه نازیبایی، لبخند بر لبت می‌نشیند وقتی می‌بینی حتی حضور هدیه تهرانی با آن ادا و اطوار و می‌آیم و نمی‌آیم‌ش در یک فیلم هم باعث مطرح شدن آن فیلم نمی‌شود در شرایطی که موضع‌اش را با دولت کودتایی معلوم نکرده است. لبخندی از نوع آن وقت‌هایی که به زیبایی می‌نگری.

دموکراسی تو روز روشن!

بله هست. مدارک‌ش هم موجوده نشون بدم؟ یکی‌اش همین فیلم «دموکراسی تو روز روشن». وقتی چنین فیلم مزخرف بی‌محتوایی که آخر هنرش متلک پراندن به برخی اقشار جامعه است، می‌شود فیلم! و می‌آید روی پرده همین خودش یک معنای دموکراسی  است از نوع احمدی نژٰادی. نمی‌دانم از اولش بی محتوا بوده یا بعد از سانسور به این روز افتاده. اما به گمانم متلک‌های سخیف پراندن(مثل مال پیرزن رو خوردی! و بعد اصلاح‌اش کردن و دهنم … و خوردن ادامه‌اش که سرویس شد!) و توجیه ترسیدن از جنگ و فرار کردن و ایجاد شبهه اصلاح این اشتباهات بعد از مرگ، معمولی نشان دادن کار ضد ارزشی مثل ترک کردن یه هم رزم در حال مرگ برای نجات جان خود و بازی‌های مصنوعی و تعمیم قوانین این دنیایی مثل پارتی بازی و … به آن دنیا، و بی‌اهمیت کردن ارزش تلاش‌های جان بر کف‌هایی که از کشورمان دفاع کردند، آن هم به اسم عدالت الهی، خیلی به مشخصات یک فیلم قوی، منصفانه و اجتماعی نمی‌خورد. بیشتر شبیه سناریویی است از نوع هالیوودی که به نرمی و ظرافت می‌خواهد مخ مخاطب را شستشو دهد و قاطی به ظاهر چارچوب شکنی‌هایش (به جای آزادی)،‌ آنچه عده‌ای می‌خواهند را در ذهن مخاطب متبلور کند. این نوع فیلم سازی آدم را به یاد بعضی فیلم‌های هالیوودی می‌اندازد که با به کار گیری هر آن چه در توان داشته(از تکنیک و خلاقیت) سعی می‌کند تاریخ سازی کند و به تغییر ارزش‌ها و مفاهیمی بپردازد که درست یا غلط در ذهن اجتماع شکل گرفته است. و البته این نوع سینمایی که تازه در ایران شکل گرفته است، در ابتدای مسیر است و راه زیادی در پیش دارد. شایسته است تولد سینمای «شر و ور وود» را به وضع حمل کنندگان آن در تلویزیون و سینما تبریک گفت و بر قبر فیلم‌فارسی‌های خودمان گریست که لااقل تک و توک فیلم وزین از توش در می‌آمد.

معلم شهید دکتر علی شریعتی از زبان شهید دکتر مصطفی چمران

31خرداد روزی بود که مصطفی چمران هم در میان ما ماندن را تاب نیاورد و به آسمان ها پر کشید

چند روز پیش هم سالگرد شهادت معلم زنده ، دکتر علی‌ شریعتی‌ بود.

تاریخ گواه دردهای مشترک این دو است، آنجا که چمران می‌‌نگارد

ای علی‌ وقتی‌ در جبهه بودم تنها یک کتاب با خود داشتم و آن هم کویر تو بود و

آنجا که چمران برای شریعتی‌ مرثیه میسراید

ای علی! همیشه فکر می‌کردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم ! ای علی! من آمده‌ام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!…خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی.می‌خواستم که غم‌های دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غم‌های کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی.

ادامه خواندن “معلم شهید دکتر علی شریعتی از زبان شهید دکتر مصطفی چمران”

آه چه دیوانه شدم …

آه چه دیوانه شدم در طلب سلسله‌ای / در خم گردون فکنم هر نفسی غلغله‌ای
زیر قدم می‌سپرم هر سحری بادیه‌ای / خون جگر می‌سپرم در طلب قافله‌ای
آه از آن کس که زند بر دل من داغ عجب / بر کف پای دل من از ره او آبله‌ای
هم به فلک درفکند زهره ز بامش شرری / هم به زمین درفکند هیبت او زلزله‌ای
هیچ تقاضا نکنم ور بکنم دفع دهد / صد چو مرا دفع کند او به یکی هین هله‌ای
چونک از او دفع شوم گوشگکی سر بنهم / آید عشق چله گر بر سر من با چله‌ای

سخن گفتن به سبک ایرانی

یکی از این‌ها که می‌گویند غرب‌زدگی! است و آزارم می‌دهد، فراموش شدن نکته سنجی و نزاکت و به صراحت ظرائف را گفتن است، چنان که در نغز گویی‌های گذشتگانی بعضاً نه چندان دور می‌بینم. سواد و مشاعره و ادب جای خود را به راحت‌طلبی و یاوه‌گویی و درشتی داده است. به راستی ما را چه شده که آن نگارگرانه حرف را به رقم کلام کشیدن به این آش درهم و نخود و لوبیا نپخته بفروخته‌ایم. چه شده که متون غربیان مترجم خواهد به سبب نکته سنجی و متون فارسی خودمان مترجم خواهد به سبب غریبی‌اش؟!. پنهان نمی‌باید کرد که گاهی در اندیشه می‌افتم شاید فرهنگ ایرانی که بدان می‌بالیم تنها آرزوی ستارگانی باشد چون کوروش و فردوسی و شیخ بهایی و امیرکبیر و خاتمی که در پهنه این آسمان درخشیدند و چون خاموش شوند، آن نیز فرو خفتد. وان پرده فرو افتد. جز این پیش‌ نیاید مگر پهنای سرزمین ایران به خورشید فرهنگ روشن گردد به دست تک تک‌مان. آن‌گاه چه خوش باشد تماشای رقص ستارگان به روز نشستن…

بعد از ۱۵ سال از این بهتر نیاید ذوقمان …

گفتند شیخ عطار که پیر معرفت است/از عشق مجاز به حقیقت رسیده است
چون یار زمینی‌ام به راه مجاز برد/ وه یار این‌چنین که باز دل سپرده است
مرگش به چشم دیدم و این روزها دلم/ بازش هوای حقیقت به سر زده‌است
تنها و دل خلیده، تنیده درون خویش / انگار دلم نبود که پا می‌‌زدست و دست
یارب بگو که رحم کند بر شکستگی‌اش/ «ای بنده من گمارده‌امش، بی‌گدار هست»
بخشم عطای خال حقیقی به چاه مجاز/ «از ما سخن چو می‌شنوی زان بشوی دست»

«یک دم چو آفریده‌ شدی این صنوبرین/در دم پرید و لب بام خانه نشست»

«پروا مدار ز این دم دمی پریدن‌ها/ زان‌رو که بام به بام  رواست و آید در بست»

نه بی‌دل و نه صاحب دل، از چه روی پس/ گشتم پریش که دل این ناسی است که هست

شیدا شده دل بشویم از هر چه که هست/ بردارم از دل امید و وادارم زو دست

دنیا و بهشت و دوزخم ناید در سر/ «سرگشته اگر می‌شنوی مر این دم هست»

*************************************

دل پر شده، سر گشته، به پا آمده سنگ/ ره گم شده، شب سر نشده، پایان هم هست؟

«دل پر ده، سر بگرد و سنگ را وا بگذار/ ره ول کن و شب سر کن و یزدان بپرست»

اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد

[audio:http://www.sadeq.ir/media/hafez/129.mp3]

اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد

اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دعا ببرد

گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کتش محرومی آب ما ببرد

دل ضعیفم از آن می‌کشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد

طبیب عشق منم باده ده که این معجون
فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد

بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد