روزهای بعد از دفاع پایان نامه میتونه روزهای دلپذیری باشه به شرطی که خود آدم خرابش نکنه. با فکر کردن بیپایان به آینده و فرصت ندادن به ذهن برای کمی استراحت. من این روزها را کجدار و مریز طی میکنم و علیرغم امان ندادن فکرهای خستهکننده و انرژیگیر، و کارهایی که از قبل برای این روزها عقب افتادهاند، هرازگاهی سعی میکنم از چیزهایی لذت ببرم و انرژی بگیرم و اندکی از نفس تازه کنم برای دویدنهای دوباره. از این دست است دیدن فیلمهایی که دوستان توصیه میکنند یا قبلا اسمشان را زیر برچسب <فیلم خوب> دیدهام. اول با شاهزادهی پارس شروع شد. برایم تعجب داشت که این همه تخیل از کجا میتواند بیاید. از کدام متن تاریخ چنین در میآید که وقتی هنوز اسلام به ایران وارد نشده نام عموی شاهزادهای که بایستی خود از خانواده اشراف بوده باشد «نظام» است. یک نام عربی! و چطور در آن زمان مجازات قطع دست برای دزدی اجرا میشده در حالیکه این مربوط به قوانین اسلامی است. از داستانپردازی، جلوههای ویژه و زیبایی داستان چشمپوشی نمیکنم. ولی ترجیح میدادم این داستان مملو از افسانههای غیرواقعی در مورد مکانی فرضی هم میبود تا میتوانستم باور کنم که وجود یک فرد با نام عربی و تفرقهافکنی او بین برادران پارسی تنها یک داستان است! همهی اینها بماند. تظاهر به آرامش مضحک شاهزاده در زمان فرار با ملکه الموت را میتوانم به یک دماغ قرمز تشبیه کنم که تنها به یک دلقک میآید نه یک آدم متشخص! این یعنی فیلم در کل خوب بود ولی این تیکهاش ضایع بود.
بقیه فیلمها رو هم یه فرصت دیگه میگم. الان حسش نیست…