از عجایب کلاهبرداری

امروز با پرستار بچه راجع به هزینه‌های سرویس‌های اشتراکی که گاهی ندونسته روی قبض‌های موبایل می‌آد صحبت شد. اولا فهمیدم که تلفن ثابت منزل هم چنین امکانی داره. توی خونه اونا، بچه‌های مستأجر قبلی دوست داشتن با باب اسفنجی حرف بزنن! و عضو یه سری سرویس‌ها شده بودن که حتی بعد از ترک اون خونه روی قبض اضافه می‌شده. در حد ۸۵ هزار تومان و اینا که توی لیست مکالماتی که از مخابرات گرفتن معلوم شده.
در ادامه توضیح دادم که یه سری پیام‌ها می‌آد به گوشی مامانم یا خواهرم که می‌گه شما در فلان قرعه‌کشی برنده شدید و فلان مبلغ رو بریزید یا فلان عدد رو بزنید تا در قرعه‌کشی بزرگ‌تر شرکت کنید یا عضو سرویس بشید. این جا بود که زهره خانم داستانی برام تعریف کرد که با هر کلمه‌ش شاخ‌م درازتر شد. گفت یه زمانی توی یه شرکتی استخدام شده که البته بیست روز بیشتر دوام نیاورده و حقوق نگرفته ازش در اومده. می‌گفت اون شرکت پر از افرادی مثل من بوده که پای تلفن می‌نشستن و باید شماره‌هایی که به‌شون داده شده بوده رو می‌گرفتن و حرف‌هایی که کامل و با جزئیات روی کاغذ نوشته شده بوده رو با لحنی بازگو می‌کردن که طرف رو مجاب کنند. ۷۰۰ هزار تومان حقوق ثابت می‌گرفتن و به ازای جذب هر نفر پورسانت. بعضی‌ها تا یک میلیون و دویست هم در می‌آورند. نقشه این بوده که با آدم‌های ساکن شهرهای دور که دسترسی چندانی به تهران نداشتند، مثل بوشهر، مشهد، ایلام، یزد، و …، تماس بگیرند و بگند که شما در قرعه‌کشی برنده یک دستگاه تبلت و سرویس چندپارچه شدید. آدرس بدهید که این‌ها برای‌تان ارسال شود. ولی یک قرعه‌کشی بزرگ‌تر هم داریم که به نفر اول پراید، نفر دوم یادم نیست، و به نفر سوم یک عدد سکه تعلق می‌گیرد. برای این که در این قرعه‌کشی شرکت داده بشوید باید ۳۵۰ هزار تومان واریز کنید. می‌گفت یزدی‌ها بیشتر سؤال می‌کردند، کم‌تر پول رو می‌دادن، و بعدتر بیشتر زنگ می‌زدند برای پیگیری. اما شهرهای دیگه نه. می‌گفت کل کسایی که اون جا کار می‌کردند (متأسفانه همه دخترخانم‌های جوان مجرد که پول قر و فر و آرایشگاه‌شان از این طریق در می‌آمده) یک لیست کامل از سؤال‌های احتمالی و جوابی که باید می‌دادند در اختیار داشتند. مثلاً اگه فرد تماس می‌گرفته که چرا بسته‌ای برای من نیامد، به‌ش می‌گفتن باید با پشتیبانی صحبت کنید. پشتیبانی کی بوده؟ اپراتور بغلی. وصل می‌کردن اون می‌گفته با من هماهنگ نشده، بعدن تماس بگیرید. یا دیر تماس گرفتید ساعت کاری‌شون تمام شده. یا مثلاً به فرد گفته بودند در فلان تاریخ در میدان فلان در سالن اجتماعات شهرداری مراسم قرعه‌کشی برگزار می‌شود. بعد فرد زنگ می‌زده که پس چرا نیامدید؟ جواب می‌شنیده که شهردار منطقه اجازه برگزاری مراسم را نداد، ما در محلی دیگر به صورت خصوصی برگزار کردیم و شما برنده نشدید. و تمام این‌ها دروغ‌های از پیش‌تعریف‌شده‌ای بوده که تمام افرادی که اون جا کار می‌کردند در جریان بودند و برای‌شان مهم نبوده.
می‌گفت یک بار یک مادری زنگ زد که من که می‌دانم شما تبلت را قرار نیست بفرستید، اما خواستم به‌تان بگم که من یک بچه معلول دارم و خوشحال شدم که می‌توانم این تبلت را به او بدهم و بچه‌م کلی منتظر بود و بدونید که من اون ۳۵۰ را هم قرض گرفتم تا دل بچه‌م شاد شود. زهره خانم کلی متأثر شده بود که من خودم بچه دارم و چطور دلم راضی شود که بچه‌م چشم به در بماند! و این نانی نیست که من بخوام به بچه‌هام بدم. می‌گفت وقتی به افرادی که اونجا کار می‌کردن اینا رو می‌گفتم، می‌گفتن به ما چه! مدیر شرکت داره دروغ می‌گه، گناه‌ش گردن اونه!
تازه می‌گفت این قدر کارشون گرفته بوده که غیر از دفتر جمهوری، قرار بوده یک دفتر جدید هم در جنت‌آباد بگیرند.
حالا شما حساب کنید حال من را !!! که هر چه هم آدم از دزدی می‌شنود وقتی با چنین پدیده‌ای از فاصله کمی نزدیک‌تر روبرو می‌شوی باز هم از حجم وقاحت و پلیدی آن شگفت‌زده می‌شوی و حال‌ت بد می‌شود.
حالا شما قضاوت کنید که مقصر کیست! مدیر شرکت؟ کارکنان؟ مردمی که باور می‌کنند؟ سیستم آموزشی؟ سیستم نظارتی؟ یا سیستم اقتصادی؟