وقتی در خانوادهای سختگیر رشد کرده باشی، به ندرت میتوانی تعهد بدهی. چون همیشه از این که نتوانی به تعهدت عمل کنی میترسی. چون ناخودآگاه عواقب عدم موفقیت در پایبندی به تعهدها برایت سنگین است. این ترس از عواقب در ذهنت کاشته شده و گرچه دانه کوچکی بیش نبوده است اما اکنون این دانهی هیچ به درختی تنومند از توهم تبدیل شده است. این گونه است که همیشه میترسی از دادن تعهد و همیشه لحنت دارای تردید است. تردیدی که کشنده است. آرزوها و موقعیتهای پیشرفتت را میکشد. چون همیشه داری پیام میدی که من از خودم مطمئن نیستم. تازه وقتی به نسل بعد میرسی داستان زشتتر هم میشود. آنقدر به تو سختگیری شده که نمیتوانی مسئولیت سختگیری هرچند هم ضروری به نسل بعدت را بپذیری. بنابراین سهل میگیری. گاهی بیش از حد سهل میگیری. و بعد نسلی را پرورش میدهی که هزاران فرسنگ با تو فاصله دارد. گاهی از دوری این فاصله آنقدر غمگین میشوی که میخواهی بروی زیر سنگ. بس که میبینی که چقدر نسبت به این نسل بیپروای راحتیطلب، بدبخت بودهای.
و به همین راحتی افراط تفریط میآورد.
کاش همهمان جایی یاد میگرفتیم که انسان بودن و انسانی زیستن چه اندازه پیچیده و پر از جزئیات است.