دیروز برای رفتن به فاطمی وسیلهی شخصی را انتخاب کردم. در مسیر به خودم میگفتم آیا من آدم خودخواهی نیستم که یک نفره یک ماشین را انداختهام توی خیابان و این هوای آلوده را آلودهتر میکنم؟ خودم را راضی کردم که در این هوای آلوده و با این زانوی دردناک من احتمالا این کار بهتر از پیادهروی و مسیر بیست دقیقه را یک ساعت و بیست دقیقهرفتن هست. ماشین را جایی به سختی پارک کردم و سه چهار ساعت بعد برگشتم. یه لایه غبار کامل روی ماشین را گرفته بود. تازه فهمیدم چرا دوباره سینهام حالت چرکی داشت و سرفهام برگشته بود. بنا به گفته دکتر این یک واکنش حساسیتی به آلودگی هوا بود در حالی اولش فکر کردم سرماخوردگیم بدتر شده است.
این مقدمه را گفتم که بگویم با دیدن این آلودگی شدید دچار عذاب وجدان شدم و پادرد و وقت و ضرر شخصی آلودگی را گذاشتم کنار و تصمیم گرفتم امروز با وسیلهی نقلیهی عمومی تاکسی به مقصد بروم. مسیر رفت که بعدازظهر بود را با کمی پیادهروی تا سر خیابان و یک مسیر تاکسی مستقیم رفتم. برای برگشت در حالی که شب شده سوار تاکسی شدم به امید این که من را تا سر خیابان میرساند. اما تاکسی گفت که منظور من را متوجه نشده و سر تقاطع دو بزرگراه مجبور شدم پیادم شوم و خروجی بزرگراه را تا جایی که بشود ماشین گرفت پیاده بیایم. در این مسیر جوانکی خام سر و کلهاش سبز شد و صحبتها و اتفاقاتی رفت که تقریبا من را از انتخابم یعنی استفاده از وسیلهی نقلیهی عمومی به جای وسیلهی شخصی تکسرنشین پشیمان کرد. به هر حال از شر جوانک پرروی بیفرهنگ بیادب و بیاخلاق و بیشخصیت و بیایمان و بیعقل خلاص شدم (همهی اینها را مطمئنم چون به خودش گفتم و گفت خبری از هیچ کدام در وجودش نیست). اما من ماندهم و حاشیهی امنیتی که شکسته شده (گرچه نه نخستین بار است نه متأسفانه آخرین بار خواهد بود و نه تنها برای من اتفاق افتاده و میافتد) و حرفهایی که میشنوم و نمک است بر زخم بیپایان زنانهام.
من هنوز به عنوان یک زن امنیت قدم زدن در خیابان ندارم، اجازه رفتن به خارج کشور به اراده و خواست خودم ندارم (نوعی عرض میکنم وگرنه شخص من این مورد و موارد دیگری را به عنوان شرط ضمن عقد ذکر کردهام)، به عنوان یک زن در کشور ایران با تمدن قدیمی هنوز خریده و فروخته میشوم، هنوز کتک میخورم، هنوز ابزار جنسی هستم، هنوز ابزار تولیدمثل هستم، هنوز ناموسی کشته میشوم، هنوز توسریخور تربیت میشوم، هنوز آزادی پوشش ندارم، هنوز شرایط برابر اجتماعی و حقوقی و انسانی ندارم و با این حال در دنیای مصنوعا مدرنی زندگی میکنم که بعد از سالها و قرنهای درازی که مورد ظلم قرار گرفتهام، هنوز حقم را بازنستانده، باید شنوای مردانی باشم که معتقدند نه تنها به زنان ظلمی نرفته بلکه در حق مردان نیز ظلم شده است. و بشنوم که حرفهای خالهزنک میزنیم و به این طریقه اعمال قدرت میکنیم و بی مسئولیتیم ما زنها.
من زنم.
تنها کاری که میتوانم و میکنم و باید بکنم این است که زن بمانم. بایستم و نقاب مردانه نزنم. فرار نکنم.
آری من زنم و جاذبهی زنانهام را نه پنهان میکنم نه بر صورت شما میزنم. من در صحنه میمانم و آن قدر پیاده میروم که شما مردها بدانید که این خیابان سهم من هم هست. شب مال من هم هست. تنهایی مال من هم هست. کار مال من هم هست. سفر مال من هم هست. حرف زدن مال من هم هست. خندیدن مال من هم هست. عشق مال من هم هست. استقلال مال من هم هست. پارک مال من هم هست.
زندگی من مال من است. نه کمتر نه بیشتر. من زنم و آن قدر زن میمانم تا باور کنید که دنیای مردانهای که ساختهاید نه واقعیست نه پایدار نه درست.
4 دیدگاه دربارهٔ «من زنم.»
دیدگاهها بسته شدهاند.
دست به چرند گفتنتان عالی ست!
مثل این است که من خودم را مالک اتوموبیل شما بدانم و از شما بابت استفاده از آن ایراد بگیرم!!!
هر وقت یک بار، فقط یک بار، خودتان را جای پاپا یا همسر محترم قرار دادید و برای زندگی “جان کندید”، آن وقت داد سخن در دهید!
زن غربی “نیاز”ش را از مرد قطع کرد و بعد ادعای استقلال کرد، اما شما زنهای ایرانی تمام آوار بدبختی را به دوش مردان اطراف خود انداخته و افه روشنفکری و استقلال به خود میگیرید!
سربازی با مرد، تمام خرجهای عروسی و مسکن و زندگی و خورد و خوراک هم با مرد، لاک ناخن و مدل مو و لباس و غزهای زنانه هم با شما! کاملا عادلانه هست!!!
جمله دوم کاملا نوع نگاه غیرمنطقی شما را نشان میدهد. مرد به واسطهی درآمدش مالک زن نیست و زن اتومبیل شما نیست و استفادهی شما از اتومبیلتان به هیچ عنوان همارز با رابطه شما با زنان نیست. این که درآمد به عهدهی مردان است به معنای این نیست که حق دارند در خیابان به ما زنان دستدرازی کنند، موقعیتهای شغلی بیشتر و بهتری از ما اشغال کنند. همچنین بخش زیادی از عدم مشارکت زنان در اقتصاد خانوادهها ناشی از جامعهی مردسالاری است که موقعیت کار زنان را تضعیف یا حتی حذف میکند. و بدبختی تنها پول درآوردن نیست: شما سربازی و شغلتان را به من بدهید و من درد ماهانه و زایمان، و عدم اختیار بر زندگیم را به شما، تا ببینیم عدل چگونه است. شما به همسرتان حقوق انسانیش را بدهید و به او وفادار باشید و همانگونه که هست دوستش داشته باشید تا شر لاک و مدل مویش از سرتان کم شود. در نهایت هم کمی دم از عصبانیت فرو بندید و شما هم خود را جای زنان بگذارید. قدم زدن شبانه، دورهمی دوستانه، گردشهای جمعی و فردی، امنیت بیشتر اجتماعی، حق سفر، حق طلاق، حق مسکن، حق حضانت، و امکان خیانت بدون دردسر، انداختن بچه در دامان زن و قبول نکردن مسئولیت آن و دهها امتیاز دیگری که دارید، به علاوه این که حق دارید از تواناییتان و تخصصتان استفاده کنید و کار کنید و نتیجه بگیرید و درآمد و شخصیت و استقلال و قدرت داشته باشید و تازه فحاشی هم بکنید و طلبکار هم باشید و الی آخر. زیاد غصه نخورید. زنان زیادی سالهاست که در کنار همهي محرومیتهایشان کار هم میکنند و درآمد هم دارند و حتی خرج اعتیاد همسر بیغیرتشان و بچههای بیپدرشان را هم میدهند تا شما روزبهروز از عدالت بیشتری برخوردار شوید. از مهریه که فارغ شدید. بعید نیست به زودی از نفقه هم خلاص شوید و دیگر دنیا بهشت شما شود که دیگر لابد آخر عدالت صحیح است.
عجیب است که ما برای هرچیز ارزشمندی حفاط در نظر میگیریم٬ برای خانه در می گذاریم٬ برای جواهراتمان صندوقی شیشهای و یا حتی فلزی و برای کتابهامان … و …
اما نوبت به ارزشهای خدادادی همچون زیبایی و شخصیت و … به راحتی عرضه میکنیم و آن وقت دادمان در میآید.
خدا میفرماید اگر میخواهی اذیت نشوی خود را بپوشان: …ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ …
مگسهای جامعه را نمیتوان با دلیل و برهان از ظرفهای شیرینی دور کرد
فرقش توی چیز بودنه. خانه چیز ماست. ولی موی من چیز کسی نیست. خونه هم اگه دست خودش بود شاید میگفت در نمیخوام 🙂