اه

اصلا حتی حوصله نوشتن‌ش را هم ندارم انقدر که اعصابم خورد است. هر کس که مرا می‌شناسد تعجب می‌کند که چطور روزها را به سر می‌برم بدون این که بیرون بروم یا کسی را ببینم. لابد این چند روز هم تعجب می‌کند که چطور من سراغ فیس‌بوک هم حتی نمی‌روم. راستش حتی توان فیس‌بوک رفتن هم ندارم. این خانه‌های خراب و آجرهای فروریخته را که می‌بینم و نقشه‌ی توسعه را که با موقعیت فعلی اطراف امامزاده مقایسه می‌کنم، غم عالم روی قلبم می‌نشیند. سنگین می‌شوم. پست‌های مربوط به تخریب بافت تاریخی یزد را پنهان می‌کنم. این بهترین راه است نه؟ پاک کردن صورت مسئله. مسئولین هم همین کار را می‌کنند دیگر. با دریاچه ارومیه هم همین کار را کردند. اما راستش دردی که امروز در وجودم می‌پیچد را آن روزها که خبرهای دریاچه ارومیه را می‌خواندم حس نمی‌کردم، گرچه افسوس می‌خوردم اما دردش چیز دیگریست. امروز بغضم می‌گیرد ولی نمی‌ریزد. امروز دردی خشک در تمام وجودم می‌پیچد. حمام خان، بازار قدیمی، تق تق مسگرها توی گوشم است. مسجد ملااسماعیل مگر نبود که صدوقی را در آن جا کشتند. بازار خان …

دلم پر از درد است. آقایان؟ جنابان رئیس شورای شهر، استاندار محترم، آقای نماینده، معاون فرهنگی استاندار، … عزیزان حقوق بگیر این ملت! جایتان راحت است؟ از فروش قبرها چقدر به شما می‌رسد؟ غصب زورکی خانه‌های مردم می‌چسبد بهتان؟ نیروی امنیتی به جان مردم انداختن را هم که مزمزه کردید. گوارای وجودتان. دیدید آقای احمدی‌نژاد تنهایی به مملکت ریده حالش را برده زیادیش می‌کند. گفتید از قافله عقب نمانید. خالی شدید؟