بالاخره بعد از یک هفتهی نفسگیر خبری که دوست داشتیم شنیدیم. خدا را شکر. اما به نظرم از این به بعد مهم است که به چند نکته توجه داشته باشیم:
* این یک پیروزی محسوب نمیشود بلکه تنها یک گام به جلوتر است به سوی هدف نهایی که همان دموکراسی و مردمسالاری است.
* نباید از خوشحالی برداشتن این گام سخت، گذشته و آینده را کاملا فراموش کنیم و در شادی این لحظهمان غرق شویم. یادمان باشد که روزهای سختی بر ما رفته است. یادمان باشد کسانی در این ۸ سال چهها گفتند و با مردم چهها کردند. بدانیم که با آمدن روحانی این افراد محو نشدهاند. بلکه برای مدتی از دیدها پنهان میشوند و اگر ما آنها را فراموش کنیم، همانطور که در زمان خاتمی کردیم، بعد از پایان این دوره دوباره تجدید قوا کرده و سر بر میآورند و بلاهایی به مراتب بدتر بر سرمان نازل میکنند. البته عرض من کینهورزی نیست. بلکه مراقبت است. باید مراقب بود.
* مطالباتی که داشتیم نباید از یادمان برود. کما این که در تجمعهای دیروز دیدیم و نکتهی بسیار مثبتی بود ما نه به روحانی بلکه به وعدههای اصلاحطلبانهی او رأی دادیم. نباید فکر کنیم که خب دیگر رأی دادیم و سهممان را انجام دادیم و بکشیم کنار. بلکه باید در صحنه بمانیم و روز به روز بلوغ سیاسی بیشتری کسب کنیم و علاوه بر این که خواستههایمان را مرتبا از دولتمردان که خودمان به دولت راهشان دادیم، میخواهیم، خودمان هم در صحنه فعال باشیم و برای خواستههایمان تلاش کنیم.
* از شعارهایی که در این تجمعها داده میشد میتوان به نکات جالبی پی برد. من به شخصه با دو تایشان زیاد موافق نبودم. یکی «احمدی بای بای» و یکی هم «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران». از دومی که یک نظر کاملا شخصی است، که بگذریم، به اولی بیشتر مایلم بپردازم؛ به نظر میرسد بخشی از ما مردم فکر میکنیم وقتی احمدینژاد از ریاست جمهوری کنار برود مساوی با این است که از صحنه سیاست ایران به کلی کنار رفته است. در حالی که او پدیدهای نبود که ناگهان در سال ۸۴ سر برآورده باشد. بلکه او و همقطارانش سالها در همین مملکت در ردههای پایینتر مدیریتی کشور برای چنین روزی کار کرده بودند. با خود بیاندیشیم که وقتی او دیگر رئیس جمهور نباشد که خواهد بود؟ آیا به شغل شریف بازجوییاش باز خواهد گشت یا در دانشگاه به جوانان ما درس مهندسی خواهد داد؟ آن چه مانند روز روشن است این که کنج خانه نخواهد نشست و به جایی فرار نخواهد کرد. او و طرز فکرش به زیر پوست این دیار خواهند رفت و دورهی کمون خود را طی خواهند کرد و در اولین فرصتی که راهی بیابند، به سطح جامعه باز خواهند گشت. شاید عواقب آن روز از امروز بدتر هم باشد. پس نیاز است که حواسمان را جمع کنیم که افرادی چنین را شناسایی کنیم و با ابزار قانون سعی کنیم از بالارفتن آنان از نردبان سیاست در فضای سکوت و بیتفاوتی و ناآگاهی ما پیشگیری کنیم. صد البته باید از خود مراقبت کنیم. چرا که تخم اندیشههای ناپاک در نهاد همهی ما هست و اندکی غفلت ما را هم به راحتی میتواند به احمدینژادی دیگر تبدیل کند.
* نکتهی آخرم هم این است که دوران اصلاحات خاتمی را مشق باید کرد. یادمان بیاید که آن روزها برخی به او ترسو گفتند و برخی خائن. بحران آفریدند و کارشکنی کردند و دستگاههای تبلیغاتیشان را شش موتوره برای تخریب به کار انداختند. برخی هم از پلهی اول میخواستند پا بگذارند پلهی دو تا مانده به آخر که هم خودشان جر خوردند هم ملت را جر دادند. اینها جایی نرفتهاند. همین جا هستند بین ما. آماده باشیم که دوباره کارشکنی کنند و بهخصوص با خرابکاریهای فجیعی که در این چند سال شده، عملکردهای مثبت را مانع شوند یا نادیده بگیرند و بر طبل تخریب بکوبند که با بلندگوهای متعددی که دارند صدایشان کم هم نخواهد بود. مراقبشان باشیم و مراقب خودمان باشیم که عاقلانه و همدلانه با جنبش اصلاحات همراهی کنیم و کشور را قدم به قدم به سوی بهشتشدن پیش ببریم.
دوست دارم یادی بکنم از میرحسین عزیز که امروز تازه پس از ۴ سال عمیقتر دریافتم که چه خوب و هوشمندانه فهمید و به ما فهماند که تنها راه پیشرفت ما اجرای بیتنازل قانون اساسی و اصلاح آن با توجه به ابزارهایی است که در خود قانون پیشبینی شده است.
و من الله التوفیق