یکی از دوستان تعریف میکرد: مادرم در ماشین نشسته بوده و منتظر بوده ماشین زانتیایی که به فاصلهی کم کنارش پارک دوبل کرده بود، حرکت کند تا ایشان هم راه بیفتد. مادربزرگ هم کنار دست مادر. مادرم که راننده باشد، کیفش را میگذارد روی صندلی عقب.
همینطور که برگشته به عقب، مردی را میبیند که به ماشین نزدیک میشود. مادر به خیال این که مرد قصد دارد سوار زانتیا بشود، به او نگاه میکند که از پیادهرو به ماشینش نزدیک میشود.
البته مرد قصد سوار شدن به زانتیا را هم داشت. اما وسط راه یک کار کوچک بایستی انجام میداد.
مرد با آرامش در عقب را باز میکند و کیف را بر میدارد و مادر را هاج و واج با دری که به خاطر ماشین کناریاش باز نمیشود رها میکند. به سرعت و البته آرامش سوار زانتیا میشود و راننده زانتیا حرکت کرده و با پیچیدن در اولین خیابان با سرعت فرار میکند.
دوست همین دوستم در خیابان زرتشت مورد حملهی موتورسواری قرار میگیرد که کیف لپتاپ حاوی لپتاپ اپل بیش از سه میلیون تومانی (الان باید حدود ۵ تومان قیمتش باشد) با دو عدد هارد به علاوهی تمام اطلاعات مربوط به دادههای تحقیقاتی و مقالهی طرف را میدزدد. به همین راحتی.
دوست دیگر همین دوستم، ماشینش را روبروی سوپرمارکت پارک میکند و برای خرید شیر و مایحتاج وارد سوپرمارکت میشود. در برگشت با شیشهی شکسته و کیف و کاپشن غیب شده مواجه میشود.
دوست دیگری از همکاران قدیم خودم تعریف میکرد در بزرگراه یادگار امام سوار تاکسی میشود. یکی از به ظاهر مسافران چاقویی بیخ گلویش گذاشته و هر آنچه داشته از او میگیرد. اعم از موبایل، پول، زنجیر طلا و … البته مروتشان به اندازهای بوده است که جانش را نگیرند. همانطوری کنار خیابان زیر یک پل رهایش میکنند. بنده خدا میگفت جدای ضرر مالی، آن حادثه تجاوزی بود به روحم و به حس آرامش و امنیتم که تا مدتها شاید تا همیشه با من خواهد بود.
چند وقت پیش ویدیویی از یک زن پخش شد که لخت مادر زاد در خیابانهای تهران راه میرفت. او را گرفته و مورد تجاوز قرار داده و به وی داروی توهمزا داده بوده و رهایش کرده بودند. ملت شهیدپرور ما به جای این که پوششی دورش بگیرند و به بیمارستانی ببرند با کمال سیرچشمی ایستاده بودند به تماشا و فیلمبرداری.
دیگر ماجرای زورگیریها و دزدیهای سریالی محلهای و … هم که برای همه تکراری است.
اینهایی که مثال زدم بیخ گوش خودم اتفاق افتادهاند. اگر چه جای شکرش برای من باقی است که تا به حال در این سطح امنیت دچار مشکلی نشدهام، اما شنیدنش تا این حد نزدیک نیز حاشیهی امنیت مرا خدشهدار میکند.
حالا هدفم از مرور این حوادث تلخ چه بود:
۱. این که بدانید. همه باید با انواع روشهای دزدی تا حد امکان آشنا باشند تا به حد ممکن از وقوع آن پیشگیری کنند.
۲. هدف اصلی و مهمترم طرح این پرسش بود که چرا باید تا این حد جامعهی ما دچار خشونت و جرم باشد؟ این همه اعدام در ملأ عام! این همه افسار بر گردن ارازل به قول خودشان انداختن و تحقیر کردن! این همه قاطعیت! پس چرا اینها جواب نمیدهد؟ مگر نه این است که برخوردهای شدید و خشن در سالهای اخیر به شدت زیاد شده است؟ چرا این برخوردها بازدارنده نیست؟
آیا وقت آن نرسیده که نگاه خود را به جرم و مجرم اصلاح کنیم و فرهنگ خون را با خون شستن را به آموزش و باور به لزوم افزایش سطح آرامش و امنیت جامعه انتقال دهیم؟
و در نهایت این سؤال که عزیزانی که معتقدند اعدام باید باشد و روز به روز بیشتر شود، آیا هیچ شواهد متقنی را میتوانند ارائه دهند که ارتباط میان مجازاتهای خشن را با کاهش خشونت در سطح جامعه نشان دهد؟
به قول دوستی قدیمها قتل آنقدر کم اتفاق میافتاد که به ندرت به گوش میرسید، نه مثل امروز که بیخ گوشمان رد میشود، همچنان که اگر هم اتفاق میافتاد، قاتل معمولا شخصی بود دچار مشکلات روانی حاد، اما امروز میبینیم که آدمها معمولی سوار بنز و زانیتایشان میشوند و در خیابان راه میافتند و اگر تصادف کردند، از ماشین پیاده میشوند و همدیگر را با قمه میزنند. به همین سادگی. یعنی دیگر نیاز نیست که شما دچار مالیخولیا شده باشید. کافی است کمی اعصابتان خورد شود تا به جای کوبیدن مشت روی میز، قفل فرمان را به عنوان مثال بردارید و بر فرق کسی بکوبید. آیا این معنایی جز عادی شدن خشونت و ارزان شدن جان آدمی دارد؟ آیا راهاندازی تماشاخانههای قتل و اعدام چیزی جز عادیسازی خشونت است؟