گذشتن از کابوس

بعد از کلی کلنجار رفتن و سال‌ها با کابوس این صحنه درگیر بودن، رفتم که برای گرفتن گذرنامه اقدام کنم. هیچ چیز شبیه آن‌ چه می‌ترسیدم نبود. نه نگاه تمسخر آمیزی. نه برخورد توهین‌آمیزی. از آن مردی که همیشه فکر می‌کردم فریاد خواهد کشید « نمی‌توانی بدون اجازه شوهرت از کشور خارج شوی» خبری نبود. از نگاه پیروزمندانه مردانی که غاصبان وجود زن‌ها بودند هم خبری نبود. تنها موجودی نه قوی نه ضعیف با رضایت‌مندی از کفه‌ی ترازویی که می‌دانست نه به عدالت به سوی او سنگین شده، با تردید و موشکافی و اندکی تعجب، برگه‌ای را واکاوی می‌کرد که به تلخی جملات ثقیل حقوقی، مرا به خودم بخشیده بود.
مرد گفت: لابد بیچاره را به صلابه کشیده‌ای که این را گرفتی.
به زبان فهم خودش پاسخ دادم: نه ۴۰۰ تا را بخشیدم.
خیالش راحت شد که سر هم‌نوع‌ش نه! سر هم‌جنس‌ش کلاه نرفته است. اما باز از منت گذاشتن بر سرم دست بر نداشت. آن‌گونه که متون حقوقی در بستر کفه‌اش او را کاذبانه سنگین‌تر پرورانده‌اند. جواب‌ش را ندادم. نه به هیچ دلیل دیگری جز این که پرونده‌ام زیر دست‌ش بود!
خوب که مرور می‌کنم می‌بینم صحنه‌ها کم‌شباهت به کابوس‌ها نیستند. اما احساس من و نگاه من است که متفاوت است. این احساس و نگاه متکی به آرامش و اطمینان را به کسی مدیونم که نه غاصب وجود من شد بلکه به نیکی هم‌راه و هم‌سفر من شده است. آری اگر او نبود بی‌شک نگاه‌ها و حرف‌ها جور دیگری معنا می‌یافت. بی‌شک واقعیت فرقی با کابوس نداشت.
پس به سلامتی انسانی که انسان است و انسانیت‌ش بزرگ‌ترین هدیه خداوند به من.