بعد از چند روز رفیق بازی و دور همی دوستانه و کیفوری از تعطیلات و خوردن تا نزدیکیهای مردن و یه حمام خستگی در کن و با تخمه خفه کردن خود و یه دل سیر قیسی خوردن و از سر و کول نتهای باز و گودر بالا رفتن و یک چایی نبات دبش جهت هضم و دفع (به علت رد شدن خانواده از این محل مجبورم از کلمات متناسب با شئون استفاده کنم!) مازاد بر سهمیه رژیم غذایی، و بعد تازه وبلاگی آپ کردن و اینها، قصد دارم در آیندهی نزدیک بروم سر کارهای جدی (منظور آنهاییست که به خاطرش به آدم پول میدهند). و این گونه است که کیف دنیا را میکنم و احساس خوشبختی از داربند دلم بالا میرود.
یه همچی آدم کم توقعی هستم من!
بعد چجور است که گاهی با این سطح توقع حتی احساس بدبختی شدیدی میکنم ندانم. این هم از هنر بعضیهاست…
پانوشت ۱ (زیر چند سال و اندی که الاغ برایشان فحش ناموسیست ممنوع):
تازه فهمیدم چرا وقتی یکی را ضایع میکنند، از اصطلاح ریدن به هیکل طرف استفاده میکنند. وقتی خیلی خیلی زیاد خوردهای و معده و رودهات روی هم با هم هنگ کرده است و حجم گندهای تپیده در شکمت به ریشت و به نفست که در نمیآید میخندد، تنها کاری که مفید هست و مفرح است و باد آن گندها را میخواباند، ریدن است. وقتی یکی دیگر هم میآید و بیش از ظرفیت تحملات، چیزی را به تو تحمیل میکند بهترین کاری که میتوانی در برابرش بکنی همان است که گفتم. حالا شاید یک ایرادهایی هم بشود گرفت که مثلا غذا را آدم خودش خورده با اختیار خورده و لذت هم برده اما آن طرف دیگر که تحمیل کننده بوده یا آن چیزی که از ظرفیت تو خارج بوده ممکن است خصوصیات خوراکی را نداشته باشد. اما مهم نیست. استعاره است دیگر. در مثل مناقشه نیست. کار، کار خوبی است اگر به جا و به اندازه باشد مثل هر چیز دیگر 🙂
پانوشت ۲:
جهت پیشگیری از ایجاد سوء تفاهم برای طرفداران پر و پا قرص همسرجان! 🙂 بعضیها به هیچ عنوان شامل ایشان نمیشود، بل هر کسی میتواند باشد جز وجود نازنینش.