دست باید شست/ رخت باید بست/ دور باید رفت
بیخود نیست که اینا همقافیهان، خب یه ربطی به هم داشتن.
از مملکتی که دوبار باید پول بدی برای یه بلیط، فقط به خاطر این که اسمش رو عوض کنی، از مملکتی توی پارکینگ عمومیش به اندازه حق پارک باید به پارکبانش «دشت» بدی. از مملکتی که کارگر پمپ بنزینش از ۵۰ تومن هم نمیگذره یا به جای ۱۵ لیتر اگه حواست نباشه ۲۵ لیتر حساب میکنه. از مملکتی که هر جایی رد میشی یه نوار گذاشتن توش یه آخوندی داره مکرر در مکرر حرفایی میزنه که نه به درد دنیات میخوره نه به درد آخرتت. از مملکتی که توش رنگ عشق سیاهه. چادر مشکی صدفه. تن عرق کردهی خسته از دویدن و به دندون کشیدن خودش گوهره. از مملکتی که باید بدونی ممکنه آدامسی هر جایی باشه غیر از سطل آشغال و بچسبه به لباست. از مملکتی که نیمای ۴ ساله با چشمای کبود و سرم توی دست، بعد چند روز تحویل بابایی میشه که به همون روز انداختهش و بعد از چند هفته تن بیجونش روی تخت بیمارستان نفس راحت و ریق رحمت رو با هم سر میکشه و قاتلش هم مجازات نمیشه چون ولی دمش بوده، چون باباش بوده، چون بابا اگه بچهش رو بکشه مجازات نمیشه. از مملکتی که شستشوی مغز و پختن کلهی آدمها در اولویت اول و آب آشامیدنی و غذایی برای خوردنشون فاقد اولویت هست. از مملکتی که هر چی اونورتر میره حجم ریشها بیشتر اما وزن شخصیتها کمتر میشه. از مملکتی که ارگان نظامیش کار اقتصادی میکنه و مردم محرومش برای یه لقمه نون کار پادنظامی(چماق به دستی) و مملکتی که هرچی عکس اشخاصی رو بیشتر آویزون کنی و دمپاییت رو بیشتر رو زمین بکشی و پیرهنت چروکتر باشه و لباست به گونی شبیهتر و اخمهات توی هم تر، بیشتر گیرت میاد اما هر چی داناتر باشی و لایقتر یه قدم به زندون نزدیکتری. از مملکتی که توش آببازی جرمه و بازی با آبرو، افتخار و مایهی پیشرفت، باید رفت. باید دست شست و رخت بربست و رفت تا دور. دور دور دور.
پانوشت: ساختن و موندن توی خرابهای که برای مردن توش هم تحقیر میشی، فقط و فقط بیمسئولیتی در قبال خودته و نه حتی ذرهای احساس مسئولیت نسبت به دیگران. چون اینجا حتی اختیار خودت رو هم نداری چه برسه به این که بتونی برای دیگری کاری بکنی.