دنیای سوفی…

گرمای تابستون کم کم خودشو نشون داد تا این که یکی دو روز پیش بالاخره کولر رو راه انداختیم. پنجره‌ی آشپزخونه رو هم که درست روبروی کولر هست باز گذاشته بودیم تا بوی غذایی که داشتیم برای مهمونی شب می‌پختیم بره بیرون. بادِ کولر پرده رو از لای پنجره‌ی باز به بیرون هل می‌داد و اونو توی هوا تاب می‌داد. نقش پرده‌ی ما یه عالمه پروانه‌ی صورتی هست که روی زمینه‌ی آبی قرار گرفتن. ستاره (خواهر زاده‌ی هفت ساله‌م) با دیدن پرده‌ و پروانه‌ها گفت: آدم فکر می‌کنه این پروانه‌ها می‌خوان پرواز کنن و برن بیرون اما تو این(پرده) گیر افتادن.
همین خاله ریزه (وقتی به دنیا اومده بود بهش می‌گفتم) وقتی داشتم ماشینو تو پارکینگ پارک می‌کردم می‌گفت: خاله آپارتمان شما خیلی بهتر از خونه‌ی ماست. چون دزد اصلا نمی‌تونه بیاد توش… حالا چطور به این نتیجه رسیده بود ندانم.
خیلی شیطونه و حرف می‌زنه. ولی خیلی دوسش دارم.