آرزوهای کودک درون من

چند روز پیش دو تا مصاحبه دیدم با دو تا از بازیگرای معروف قدیمی که شاید خیلی هم مال گذشته‌ی دور نباشن. قبل از خود مصاحبه‌ها، به طور اتفاقی تحلیل‌هایی رو راجع به اونا خوندم که نظرم جلب شد خودشون رو ببینم. در هر دو مورد انتقادهای زیادی به تهیه‌کننده و مصاحبه‌گر هر دو مورد(یک نفر) وارد کرده بودن و برخی معتقد بودن که این مصاحبه‌ها با انگیزه‌های خاصی صورت گرفته. اما راستش من دلم برای مصاحبه کننده سوخت چون اونقدر روی انزوای اون دو بازیگر تأکید می‌کرد و با حسرت از محبوبیت و پیروزمندانه از فراموش‌شدن این دوتا بازیگر حرف می‌زد که به نظر می‌رسید خودش از مطرح نبودن و محبوب نبودن تو جامعه خیلی رنج می‌بره… البته اشاره به بی‌مهری‌ای که این دو بازیگر با اون مواجه شده بودن شاید بد هم نباشه. یعنی این دو برنامه اگر چه دیدگاهی گزنده و شاید تحقیرآمیز نسبت به اون دو عزیز داشت، اما با توجه به بازخورد این اثرات به مسبب اونا، حداقل به بی‌مهری‌ای که متوجه اون دو عزیز شده بود اشاره می‌کرد و نکاتی را به یادمان می‌انداخت. با دیدن این برنامه‌ها به ذهنم رسید که خب شاید بد نبود میون این همه انجمن و ان. جی. او دست و پا شکسته‌ای که داریم یه انجمن هم داشتیم به اسم انجمن مبارزه با انزوا… یعنی یه عده آدم که دوست داشتن، با هم برنامه‌ریزی می‌کردن به آدم‌هایی که به هر نوعی دچار تنهایی شدن، سر بزنن. مثلا برن با بازیگرای قدیمی بشینن فیلم ببینن یا  چندوقت یه بار برن خانه‌ی سالمندان و  باهاشون یه دیداری کنن. یا می‌رفتن سراغ آدم‌هایی مثل مهدی آذریزدی [واقعا دوستش داشتم چون قصه‌های خوب‌ش همدم سال‌های تنهایی‌ام بود و متأسفانه هیچ وقت این شجاعت رو پیدا نکردم که یه بار برم در خونه‌ش و بهش بگم دستت طلا… و در تنهایی فوت شد.] و خیلی آدم‌های دیگه… که البته برای هر کدوم اینا باید روحیه‌ی قوی و شخصیت توانایی داشت. من که به شخصه بلد نیستم با همه‌ جور آدمی ارتباط برقرار کنم و دل به دل‌شون بدم. خلاصه این که ایشالاه وقتی جامعه‌مون پیشرفته‌ شد و انجمن‌های مردمی توش به شکل مدرن تأسیس شدن یکی‌ش هم این باشه…