آه چه دیوانه شدم در طلب سلسلهای / در خم گردون فکنم هر نفسی غلغلهای
زیر قدم میسپرم هر سحری بادیهای / خون جگر میسپرم در طلب قافلهای
آه از آن کس که زند بر دل من داغ عجب / بر کف پای دل من از ره او آبلهای
هم به فلک درفکند زهره ز بامش شرری / هم به زمین درفکند هیبت او زلزلهای
هیچ تقاضا نکنم ور بکنم دفع دهد / صد چو مرا دفع کند او به یکی هین هلهای
چونک از او دفع شوم گوشگکی سر بنهم / آید عشق چله گر بر سر من با چلهای