ساعت ۱۱ و ۳۰ دقیقه است. یکی از دوستان آهنگ همه چی آرومه رو با عنوان «برای تغییر فضا/ تغییر فاز» فرستاده بود. به زحمت با سرعت ۳۱ کیلوبایت در ثانیه! دانلود کردم و به زحمت مطلب رمزدار! صادقجان رو باز کردم(با همون سرعت). و وقتی به اسم آهنگ میرسم شاید آهنگ تازه شروع کرده به خوندن. حالا تمام کلمات آهنگ یه معنای دیگه داره برام. صادق رو میبینم که توی تاک نشسته، شاید دستاش رو زده باشه زیر چونهاش و به قول خودش اشکی توی چشماش باشه و این آهنگ رو گوش میکنه و منو تصور میکنه. حتی تصور اون رو هم تصور میکنم. اما قبل از تصور این اشکه، نه! هق هقه که هری میریزه تو فضا. حتی حواسم نیست که دیوارهای خونه عین کاغذ میمونه و اینکه لابد همسایه بغلی فردا میاد با لحن خاص خودش(کنجکاوانه) میپرسه: مریم جون دیشب شما گریه میکردی. من با خودم فکر کردم… . دیگه بقیهاش مهم نیست.
همه چی آرومه… غصهها خوابیدن… شک نداری دیگه … تو به احساس من……………..
قولم یادم میاد که هرگز ازدواج نمیکنم تا … عاشق بشم. تلخیهایی که به جای ذهنم، توی خاطرهها، توی همه وجودم رخنه کردن. حتی دیگه یادم نمیآد چرا اینقدر تلخ شدم. یعنی جزئیاتش یادم نیست. اما لامصب این تلخی… هنوز هست.
همه چی آرومه… من چقدر خوشحالم… پیشم هستی حالا… پیشم نیستی حالا.
آهنگ رو که گوش کردم یاد اون وقتا افتادم که… . که صافتر بودم. و چقدر به خاطر این شفافیت اذیت شدم. چقدر رو این شیشه گرد و خاک نشست. چه خراشهایی که روش نیفتاد. چقدر سنگ خورد. چقدر شکست.
از کی نمیدونم! ولی تصمیم گرفتم دیگه شفاف نباشم. شاید برای این که دیگه گرد و خاکها پیدام نکنن. سنگها به خطا برن. اما… حتی خرده شیشههای دلم زیر پای سنگین تجربهها له شد.
ولش کن. بذار اشکا بیان. صادق هم میاد.
ساعت ۱۲ هست و آهنگ هی داره میخونه. اون وقتا که صادق، آقای نقاش زاده بود یه آهنگ دیگه برام فرستاده بود. خیلی اونو گوش میکردم و خیلی گریه میکردم(هوای گریه همایون شجریان).
کاش… حالتهای مختلف رو تصور میکنم. نمیخوام به هیچ کدوم فکر کنم. فقط دلم میخواد بهش زنگ بزنم. گذشته، آینده، گور بابای هردوشون. بهش زنگ میزنم.
بگو این آرامش تا ابد پابرجاست/ حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست…
مامان گلم …
هیچی 🙂
حس میکنم کمی داری از درون خودتو اذیت میکنی ولی نمیدونم چرا. کمی درگیری نمیدونم چرا. …
هیچی.
اصلا …
پووووووف و اینا
امان از خودسانسوری 🙂